بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مدرسه شبانه

مدرسه شبانه

مدرسه شبانه

4.0
6 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

28

داستان این کتاب داستان بچه های درسخوان نیست. داستان چهار دانش آموز تنبل و مردودی مدرسه شریعت است که آقای ناظم آن ها را درگیر یه ماجرای ساده می کند؛ جاسوسی از استاد، معلم معروف انقلابی مدرسه. اما وقتی آنها جاسوسی کردن را شروع می کنند پایشان به یک مدرسه دیگر باز می شود. مدرسه شبانه و نگهبانه عجیبش! حالا آنها هستند و ماجرایی که باید به سرانجام برسانند. چه کسی از آنها موفق می شود غلام ورزشکار؟ سهیل بازیگر؟، عزیز با ادب؟ فواد با احساس؟ یا نفر پنجم ارسطوی عقل کل؟ سید میثم موسویان در جدیدترین اثر خود به سراغ ژانر فانتزی رفته است و در کوران مبارزه علیه شاه داستانی فانتزی عرفانی خلق کرده است.

لیست‌های مرتبط به مدرسه شبانه

یادداشت‌های مرتبط به مدرسه شبانه

بیش از یه
            بیش از یه هفته‌ست که کتاب رو تموم کردم ولی هی نمیشد بشینم و براش بنویسم.
از همون اول وقتی دیدم در توضیحش میگن فانتزی_عرفانی! اون هم در حول و حوش انقلاب ایران، اینجوری بودم که جانم؟ چیشود؟😂
حقیقتا برام خیلی جالب بود که بدونم واقعا چطور میشه همچین چیزی نوشت و به محض اینکه به کتاب دسترسی پیدا کردم شروع کردم به خوندن و یه سره بیشتر از یک سومش رو خوندم.
قضیه از این قراره که این بچه‌های درس‌نخون داستان ما سر از یه مدرسه‌ی شبانه‌ای درمیارن که قراره مسائلی فراتر از مباحث مدرسه‌ی روزانه رو یادشون بده و به نوعی بتونن روح خودشون رو تقویت کنن.
🛑شروع کتاب مثل همین توضیحی که گفتم عجیب و غریبه (البته از نوع مثبتش‌) و قشنگ ذهن مخاطب رو درگیر میکنه؛ مخصوصا اینکه بعد از این، دیگه تا مدتها بعد بهش اشاره‌ای نمیشه و وارد ماجراهای یه سری پسر نوجوون میشیم که دارن با مشکلات خودشون سروکله‌ میزنن.
🛑مورد دیگه‌ای که برای من جدید و عجیب بود این بود که راوی داستان مشخص نیست؛ به دلایلی که خود شخصیت‌های کتاب همون اول میگن، هرکسی که داستان رو روایت میکنه جمع میبنده و میگه "ما" فلان کار رو کردیم یا فلان جا رفتیم و... که به نظرم میشه گفت این موضوع میتونه در راستای همون "گروه" و "وحدت" باشه که در طول داستان بارها و بارها بهش اشاره میشه.
🛑به نظرم موضوعی که نویسنده انتخاب کرده به شدت جالبه و شخصا چیزی رو شبیهش ندیده بودم. مخصوصا این ترکیب فانتزی_عرفانی رو هم به قدری خوب درآورده که اصلا انتظارش رو نداشتم.
🛑متن هم اصلا خسته‌کننده نیست و گاها افکار و کارهای نوجوانانه‌ی شخصیتا واقعا آدم رو میخندونه.
🛑اشاره‌ی کتاب به شخصیت‌ها و وقایع حقیقی رو هم خیلی پسندیدم. اینجور مواقع انگار میتونم بیشتر داستان رو درک کنم و بهتر بفهممش.
🛑با وجود اینکه از بعضی از شعرها و مضامین عرفانی کتاب سر درنمیاوردم، اما همچنان برام جذاب بودن و انصافا تا قبل از یک چهارم پایانی کتاب واقعا با ذوق و شوق پیش میرفتم تا ببینم تهش قراره چی بشه.
🛑اما این قسمت پایانی‌ای که میگم...
خیلی خودمونی بخوام بگم نویسنده زد تو پرم😅
اینجوری که کلی سوال برام ایجاد شده بود که خب بدون جواب موندن و ضمنا انتظار این پایان رو هم نداشتم (اینبار از نوع منفیش!)
کلا به نظرم نویسنده اولش خیلی خوب تونسته بود بین مدرسه‌ی روزانه و شبانه تعادل برقرار کنه و داستان رو جلو ببره اما نمیدونم چیشد که یهو گرفت همه‌چی رو له و لورده کرد🚶
اینجوری که نیست که بگم من دنبال پایان خوشی بودم که همه توش عاقبت به خیر بشن و به اصطلاح live happily ever after! ولی دیگه انتظار داشتم اینجوری هم نباشه که بخواد آدمو سرخورده کنه:(
پی‌نوشت: شاید عجیب به نظر بیاد ولی تصویر خیلیم به کتاب ربط داره😁
          
            سیدمیثم موسویان، نویسنده شناخته شده‌ای است. او را نویسنده‌ای می‌شناسیم که سعی می‌کند از فضای معمول داستان‌نویسی عبور کند و به یک فرم خلاقانه برسد. اوج این کار را می‌توان برای او جایزه جلال دانست که سال 1400 آن را برایش به ارمغان آورد. اما مدرسه شبانه جنسی متفاوت دارد.
داستانی که پس از اتفاقات پانزده خرداد 1342 رخ می‌دهد و حس و حالی عجیب دارد. این حس و حال عجیب را می‌توان هم در شخصیت‌های داستان مدرسه شبانه دید(به جز لقمان که دیرتر از همه به گروه اضافه می‌شود، باقی اعضای گروه همه درس‌نخوان‌ترین دانش‌آموزان کلاس هستند!) بلکه نحوه روایت و قالبی که برای کتابش هم برگزیده است بر این عجیب بودن اضافه می‌کند. یک داستان که بین ژانر فانتزی، داستان انقلاب و داستان فلسفی‌عرفانی در رفت و آمد است. 
شاید با خودتان بگویید این که از همه کارهای سیدمیثم موسویان که عجیب‌تر است! باید بگویم بله! کلا این اثر، اثر عجیبی است. اینکه یک نویسنده چطور از فضای قالب‌گریز و ضدژانر به جایی حرکت می‌کند که قصه‌گو و ژانری است! این هم نشانه جسارت نویسنده است و هم بخشی از روندی است که او در بلوغ داستان‌نویسی خود در حال طی کردنش است.
از جنبه مضمونی هم بله، واقعا داستان فانتزی عرفانی که در کوران مبارزه علیه رژیم شاه بگذرد نداشته‌ایم! در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود! اما با این حال، مدرسه شبانه، داستان موفقی است. کار قصه‌گویی است که شما را با خودش جلو می‌برد و اصلا داستان خالی از کشمکش نیست. یک علت مهم این درام قوی، علاوه بر شخصیت‌های قوی و پرداخت شده، برقرار کردن نسبت بین مضامین مختلف کتاب است. داستانی که در مدرسه شبانه، سیدمیثم موسویان برای ما پخته است، حسابی قوام پیدا کرده است. فلسفه، مبارزه سیاسی، گروه رفاقت، سیستم جادویی فانتزی همه با یکدیگر نسبتی دارند.
مدرسه شبانه غذایی است که هم در انتخاب مواد اولیه‌اش وسواس به خرج داده‌اند هم در نحوه پخت و هم اثر زمان را در آن می‌بینیم. آنجا که اجزای غذا، کاملا پخته شده و مزه تمام مواد اولیه را به شکل درستش در کتاب می‌بینیم. بین اجزای داستان، پرش نمی‌بینیم. کاشت و برداشت‌های خوبی دارد. حتی به اندازه کافی و به شکل دراماتیزه شده، مفاهیم فلسفی و عرفانی در آن به چشم می‌خورد.
خلاصه که رمان نوجوان پرکششی است. البته فقط مخصوص نوجوانان نیست. بزرگسالان هم می‌توانند بخوانند و بهره‌اش را ببرند. مفاهیم فلسفی‌اش هم نه آنقدر سطحی و ساده‌انگارانه بیان شده نه آنقدر پیچیده و تخصصی به کار آمده است که مخاطب را پس بزند. ولی خب اگر عقبه فلسفی یا دغدغه‌ای در این زمینه داشته باشید خیلی بیشتر کیف می‌کنید. حالش زیاد است.
طرح جلدش هم خیلی قشنگ است! هم آدم را کنجکاو می‌کند هم به اندازه کافی اطلاعات می‌دهد. ضمنا یک نکته مهم، گول حچم زیادش را نخورید! انقدر کشمکش و هیجان دارد که اصلا گذر زمان را در آن حس نمی‌کنید!
          
این کتاب ت
            این کتاب ترکیب عجیبی داره که فکر نمی‌کنم جای دیگه دیده باشید، برای من که کاملا جدید بود!
یه داستان فانتزی عرفانی در بحبوحهٔ انقلاب ایران...

🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب با یه صحنهٔ عجیب و فوق فانتزی شروع میشه و قشنگ ذهن خواننده رو درگیر می‌کنه.
بعد از این صحنهٔ حماسی، وارد ماجراهای عادی یه سری پسر نوجوون میشیم.
و باز اینجا یه نکتهٔ جالب و خاص وجود داره که من جای دیگه ندیده بودم، زاویهٔ روایت، اول شخص جمعه، یعنی ما! 
شما با وقایع از دید «ما» مواجه می‌شید، مثل یه کل واحد که از اجزای مختلفی، یعنی همون پسرهای نوجوون، تشکیل شده.

این بچه‌ها در جریان اتفاقاتی سر از مدرسهٔ شبانه درمیارن، مدرسه‌ای برای طی طریقت و یاد گرفتن چیزی بیش از حساب و هندسه و دستور زبان... 
جایی که هیچ شباهتی به مدارس عادی نداره و سر و کار محصلش با دیوها، موش‌های آدم‌خوار و سیمرغ‌های افسانه‌ایه...

🔅🔅🔅🔅🔅

نویسنده روی موضوع جالبی دست گذاشته و طرح داستانی خوبی براش ریخته.
ضرب‌آهنگ کتاب مناسبه و بارها پیش میاد که نمکش شما رو بخندونه.
ولی همون‌طور که گفتم کتاب یه فضای کاملا عرفانی داره و به نظرم پر از نماده، نمادهایی که من بزرگسال هم از بعضیاش سر در نمی‌آوردم... 
اینجا با یه سری مفهومِ، به نظرم، غامض عرفانی طرفیم که باعث می‌شد قیافه‌م تو بخش مهمی از کتاب شبیه علامت سوال باشه 😅
با این وجود، به نظرم داستان داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه نویسنده تصمیم گرفت تو بخش پایانی کتاب همه چیز رو کن فیکون کنه :)

فکر می‌کنم اگه اشکالات این بخش پایانی رو در نظر نگیریم، کتاب از لحاظ داستانی واقعا قوی بود. با این حال، من یه سری اشکال محتوایی بهش دارم که چون داستان رو لو میده پایین‌تر و بعد از اخطار لو دادن در موردشون توضیح دادم.
به خاطر این اشکالات و همون موضوع مفاهیم و نمادهای غامض عرفانی، من این کتاب رو چندان مناسب نوجوان نمی‌دونم، مگر اینکه یه گروه بحث خوبی همراهیش کنه. 

🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ اخطار لو دادن! ⚠️

تو این کتاب ما پنج شخصیت نوجوون داریم، فؤاد، سهیل، غلام، عزیز و ارسطو.
هر کدوم از اینا به نظرم نماد یه گروهی بودن و نویسنده یه سری حرفا رو خیلی واضح با این شخصیت‌ها داشت مطرح می‌کرد...


عزیز انگار نمایندهٔ خشکه‌مقدس‌ها بود.
خب، درست، این افراد وجود دارن و کسی مثل امام خمینی هم خیلی ازشون شاکی بوده، ولی تو این کتاب طوری بود که تقریبا غیر از مورد عزیز ما اشاره‌ای به اخلاق و شرعیات نمی‌دیدیم و اینم خیلی منفی نشون داده شده بود. 
آخرش هم که عزیز به انکار این بحث‌ها رسید (عرفان و این داستانا)، احتمالا باز به نمایندگی از اون قشر مذهبی که میگن این حرفهای فلسفی و عرفانی کفره.


ارسطو هم گویا نمایندهٔ عقل و علم‌گرایی و این چیزا بود.
اینجا هم باز نویسنده خیلی تلاش کرده بود که نشون بده انتخاب‌های ارسطو کلا اشتباه هستن و اصلا با حساب عقل نمیشه این چیزا رو سنجید. اینم باز با توجه به سنت عرفانی قابل درکه، همون پای چوبین استدلالیان!
آخرش، ارسطو هم می‌ره به مدرسهٔ «علوم تجربی و آزمایشگاهی» تا به «دروازه‌های علم و فناوری» برسه و نویسنده این رو طوری نوشته که انگار چیز منفی و بدیه، تهشم البته می‌خواد مهاجرت کنه به یه کشور دیگه. اینا هم همه می‌تونه درست باشه، مشکل اونجاست که مثل عزیز، این آدم «تنها» نمایندهٔ این قشر تو کتاب بوده و اونم اینطوری پکونده شده!
نویسنده حتی این رو هم مسخره می‌کنه که بعضی‌ها فکر می‌کنن با «عناوین دینی» میشه درس و کلاس‌های این مدرسه رو حلال و طیب کرد (عقیدهٔ عزیز)، که به نظرم طعنه‌ای به رویکرد تهذیب و تکمیل در قبال علوم غربی بود.


و غلام... 
من واقعا ذهنم تو اون بازی‌ها درگیر بود که بالاخره درستش چیه.
اون‌وقت درستش این بود که تو هیچ انتخابی نکنی؟!
تسلیم خدا بودن و سپردن نتیجه به خدا خیلی فرق داره با منفعل بودن و هیچ انتخابی نکردن، حداقل به نظرم اینطوری نشون داده بود.
انتخاب نکردن غلام تو‌ اون بازی از این جهت نبود که بگه نه! من انتخاب رو به خدا می‌سپرم! بلکه صرفا در برابر همچین انتخاب بزرگی کم آورده بود... الان این اینقددددر بهتر از بقیه‌ست؟! همچین چیزی فضیلته؟! یا اینکه بگیم من به اندازهٔ خودم کار می‌کنم ولی می‌دونم در واقع تنها اثربخش خداست و نتیجهٔ کارها رو اون مشخص می‌کنه نه من ناتوان؟
الان تو این رو می‌خوای به نوجوونا بگی؟ اونم در قالب یه سری شعر عرفانی که جدا منم ازشون درست سر در نمیارم؟ 

و تازه بماند که این بازی شبانه، برعکس بقیهٔ بازی‌ها، اصلا نمود بیرونی نداشت. یعنی این سوال باقی موند که اصلا چرا غلام شد پسر خفن گروه؟ چرا اون شد فرد اول مورد اعتماد استاد و تهش تنها عاقبت به خیر گروه؟

اصلا کلا چرا باید یه مشت بچهٔ جغله که چند شب چند تا امتحان رو از سر گذروندن و تازه تو اونا شکست خوردن یهو چنین مقامی پیدا کنن که به دیدار شیر خدا، سلطان اعظم، مشرف بشن؟ که بعدش بخوان اینطوری با مخ بخورن زمین؟


نویسنده از اول خیلی خوب داشت این دو تا خط داستانی شبانه و روزانه رو پیش می‌برد. ولی یهو تو چند صفحهٔ آخر به سرش زد غلام رو بکنه مقرب درگاه و بقیه سر حسودی به غلام دست به کاری بزنن که نباید...
و واقعا نمی‌شد بهشون حق داد؟
تو یه مشت بچهٔ نوجوون رو دور خودت جمع کردی و بدون هیچ دلیل واضح و مشخصی یکیشون رو بردی بالا، بعد انتظار داری همه مثل عارفان بالله با این موضوع برخورد کنن؟ 
و وقتی به رسم هر پسر نوجوونی سعی می‌کنن خودشون رو اثبات کنن قضیه رو طوری جمع می‌کنی و نشون میدی که گویا همه منحرف شدن و دیگه امیدی بهشون نیست؟

کلا کتاب پایان ناامیدکننده و حال‌خراب‌کنی داره،
چیزی از گروهی که اینقدر از اول کتاب روش مانور داده میشد باقی نمونده، 
گل سرسبد گروه، آقا غلام، که معلوم نیست چه بلایی سرش اومده و بقیه هم یه جوری از مسیر منحرف شدن (در مورد پایان عزیز و ارسطو بالاتر توضیح دادم).
انقلابم که گویا به سرانجام نرسیده و چیزی هم اگر شده، تهش به قهقرا رفته...
          
            خواندنش تجربه‌ی عجیبی بود. شاید اغراق نکرده باشم اگر بگویم خاص‌ترین کتابی است که تاکنون خوانده‌ام؛ نه صرفا خاص‌ترین کتابی که "من" خوانده‌ام، چرا که بعید می‌دانم داستانی شبیه به این در تاریخ ادبیات نوشته شده باشد! اما سوال اصلی اینجاست که منحصربه‌فرد بودن مدرسه شبانه، نقطه قوت آن است یا نقطه ضعف؟

در مدرسه شبانه با گروهی چهار نفره (و در ادامه پنج نفره) از دانش‌آموزانی همراه می‌شویم که در دهه ۴۰ شمسی به سر می‌برند و پس از اینکه توسط ناظم مدرسه مأمور می‌شوند تا سر از کار معلمی انقلابی درآورند، با شیفت شب مدرسه آشنا می‌شوند و اسراری را می‌یابند که در خواب هم نمی‌دیدند.

برای سوالی که پیشتر مطرح کردم، بهترین پاسخی که به ذهنم می‌رسد این است: هر دو. ویژگی‌های خاص مدرسه شبانه همزمان او را بالا می‌برند و پایین می‌کشند. برای مشخص‌تر شدن منظورم، بهتر است نگاهی نزدیک‌تر به این ویژگی‌ها داشته باشیم.

مدرسه شبانه، خودش را در ژانر فانتزی جا می‌دهد. نمی‌توان انکار کرد که با داستانی قوی و خوش‌ساخت روبه‌رو هستیم که با هویت بومی و تاریخی و مضامین ارزشمند، یک پله از هم‌قطاران فارسی‌زبان خود بالاتر ایستاده است. اما از دیگر سو، برجستگی المان‌های فانتزی که باید هویت ژانری خود را در آن‌ها نشان دهد، به حد انتظار نمی‌رسد. در واقع با فانتزی خوبی سر و کار داریم که کلاس کار را بالا برده ولی به اندازه کافی فانتزی نیست. اگر در "ژانر" (نه لزوما آن فانتزی که از غرب آمده) به قدری مستقل ایستاده و ساختار خود را منسجم ارائه داده بود، می‌شد گفت در مسیر بنا نهادن الگوی ژانری خود قدم برداشته است؛ اما چنین بار سنگینی را نیز نتوانسته به دوش بکشد. گرچه تلاش خوبی دارد و قطعا حرکتی قابل تقدیر انجام داده است.

برجسته‌ترین ویژگی داستان، درون‌مایه عرفانی آن است. همین‌جاست که با بزرگ‌ترین نقطه قوت کتاب، و همچنین جدی‌ترین نقطه ضعف آن مواجه می‌شویم. نویسنده برای بخشی از مفاهیم داستان، شبکه‌ی نماد طراحی کرده و مطالب عمیق عرفانی را به وسیله نمادگرایی درون داستان جای داده است. اما این نمادگرایی در جای‌جای کتاب از قالب خود خارج می‌شود و جلوه‌های دیگری به خود می‌گیرد که گاه مستقیم‌گویی متضاد با سمبلیسم و گاه ساده‌انگاری متضاد با عمق معنای خود را به دنبال دارد. از این گذشته، مبنای عرفانی که از بخش‌های مختلف داستان برداشت می‌شود بیشتر تکثرگرا است تا وحدت‌بخش، و اگر نویسنده زمان و تلاش بیشتری برای انسجام بخشیدن به مطالعات خود در عرفان نظری صرف می‌کرد، با خروجی بهتری مواجه می‌شدیم. داستانی که می‌توانست با یک مبنای مشخص و شبکه نماد منسجم، به یک شاهکار در زمینه ادبیات عرفانی تبدیل شود، در سطح نمادهای غیر مرتبط و ارجاعات پراکنده باقی مانده است.

همین مسئله (نقاط قوت و ضعفی که دو روی یک سکه هستند) در جنبه‌های دیگر داستان مانند زاویه دید، لحن روایت و حتی پایان‌بندی آن نیز دیده می‌شود؛ پایانی که ضربه‌ای ناگهانی اما ضعیف به مخاطب وارد می‌کند و نه آنقدر مقدمه‌چینی دارد که نتیجه‌ای طبیعی و منطقی به نظر برسد، نه آنقدر قدرتمند است که ناگهانی بودن خود را توجیه کند. با این وجود قابل درک است و خواننده را تکان می‌دهد؛ تکانی که می‌توانست محکم‌تر باشد، اما باز هم تاثیر مطلوب را دارد.

جمع‌بندی: از ۰ تا ۱۰
چه اندازه خواندن کتاب را پیشنهاد می‌کنم؟ ۹
چه اندازه محتوای آن را تأیید می‌کنم؟ ۵
نمره نهایی‌ام به کتاب: ۷