بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Fzg

@Nafas625

7 دنبال شده

6 دنبال کننده

                      در نبود ارتباطات انسانی ، با شخصیت های کاغذی پیوندی عمیق دارم...  
                    

یادداشت‌ها

                احتمالاً وقتی دارید این کتاب رو می‌خونید این طور به نظرتون میرسه که همه چی از اول مشخصه و دیگه چیز خاصی که بتونه  غافلگیرتون کنه وجود نداره ؛ منم اولش همین فکر رو میکردم ولی آخرش رو واقعا انتظار نداشتم ...
خب اکثر کسایی که کتاب رو خونده بودن ، آخرش رو دوست نداشتن ، کار یاسوکو به نظرشون غم انگیز بود و از یوکاوا بدشون اومده بود ! در صورتی که من کاملاً برعکس ، واقعا از کار یاسوکو خوشحال شدم ! ( به نظرم عادلانه اومد )  و برخلاف بقیه من از شخصیت یوکاوا خوشم اومد و به نظرم اون نابغۀ واقعی بود ...
کار ایشیگامی به نظرم کاملا بی منطق و بی نتیجه اومد ؛ در واقع سر هیچی زندگی خودش و یه نفر دیگه رو تباه کرد ! 
ولی دلم هم به حال میساتو سوخت ؛ به هر حال فکر نکنم سرنوشت خوبی در انتظارش باشه !
و در نهایت با اینکه خودم از فیزیک بدم میاد ولی بازم میگم که  یوکاوا تنها شخصیت دوست داشتنی کتاب بود ! فقط اون بود که تونست با دقت و تحلیل درست تیکه های پازل رو کنار هم بچینه .
        

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

372 عضو

در انتظار بوجانگلز

دورۀ فعال

باشگاه کارآگاهان

329 عضو

پستچی همیشه دو بار زنگ می زند

دورۀ فعال

مدرسه هنر آوینیون

144 عضو

نوشتن با تنفس آغاز می شود: پیکربخشی صدای معتبرتان

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

Fzg پسندید.
اردی بهشتِ فارسی

امروز روز بزرگداشت سعدی ست. شاعری که اشعارش با مردم همنشین و عجینه. سعدی برای من کلک ترین! ، رند ترین و خلاق ترین شاعر فارسی ست. برای شعر سعدی لازم نیست حتما نگاه متخصصانه یا فهم عرفانی داشته باشی ، غزل های سعدی برای وقت هایی که خسته ای هم جواب می دهد

Fzg پسندید.
بسم الله الرحمن الرحیم

یه پیام دارم برای نشر پیدایش، چرا آشغال چاپ می‌کنی؟

این نظر کلی من راجع کتابیه که خوندم.آیا ممکنه نظرم‌عوض شه؟ 
خیر.


اقای قدیمی رو خیلی وقته می‌شناسم و چه ناخجسته آشنایی هست که با ایشون دارم. اولین کتابی که از ایشون خوندم و نصفه موند تهران تارین بود، با هدف اینکه سر در بیارم ادبیات ژانری چیه سراغش رفتم و متوجه شدم در این سبک داستان نویسی برای من ،چیزی جز ناامیدی نیست.

یادمه یه بار انتقاد کردم به کتابشون که عزیزی فرمودند از نظر فرمی خوب نوشتن و من فرم و متعلقاتش رو به ایشون و لقاشون بخشیدم ، برن خوش باشن باهم😒🥱

بریم سراغ محتوای کتاب.
سه داستان کوتاه پیش روی ماست که شاید بهترین و منسجم‌ترین‌شون همون داستان اول بود.
داستان درباره‌ی آدم کاغذی‌ها بود، انسان‌های واقعی سالهاست که منقرض شدن و حالا آدم کاغذیا کنترل دنیا رو به عهده دارن و جالب اینکه چیزی از ریشه و تبار خودشون نمی دونن.
داستان دوم مثل یه کابوس بود،یا خوابی که بعد از خوردن یک شام سنگین(ترجیحا ترکیب قرمه سبزی _کله‌پاچه) دیده باشید.
ما‌اونجا با هیولاساز دمشقی آشنا می‌شیم، کسی که کارش ساخت هیولا و وسایل عجیب و غریبه. خب محوریت داستان، هیولا ساز دمشقی بود؟
خیر. مردی بود که رفته بود برای نامزد ملوسش  ( که هفت سگ گنده اونو تیکه پاره کردن و خوردن )  یه هدیه بخره، یه هدیه ترسناک.

داستان سوم راجع به هیولایی که در طی هزاره‌های مختلف اشکال متفاوتی به خودش گرفته و چیزی از کاراش یادش نمیاد چون به مرض ریزش مبتلاست.( اعضا و جوارحش مدام از تنش میوفتن)

حال و هوای کتاب بسیار چندش و حال بهم زنه. نویسنده زور می‌زنه که بنویسه و چیزی جز فحش و شراب( در قالب جوهر برای آدم کتابی‌ها) و روابط نامشروع نداره . 
چی در این کتاب منو خیلی عصبانی کرد و باعث شد بخونمش؟
در جای از آخرین داستان یک تشبیه استفاده میکنه که توهین به ساحت شهداست، با هر عقل و دیدگاهی که نگاه کردم نتونستم بپذیرم چنین تشبیهی رو. اون بخش از متن و تشبیه رو پایین قید می‌کنم و قضاوتش با شما باشه👇🏻

[ از بیماری ام پرسید و به او گفتم که بیماری نیست؛ طلسم است. و بعد توضیح دادم که اگر نخورم تمام می شوم کنجکاوی میکرد که چه چیزی میخورم و همان پاسخ همیشگی را دادم که همه چیز بعد که دیدم زیاد باورش نمیشود نمایشی به جهت اثبات طلسمی که بر من روا رفته است اجرا کردم دستم را پیش بردم همان دستی که دیگر الان نیست و نشانش دادم که چطور دارد می ریزد روی زمین ذره ذره مانند کثافت های زهرآلودی که از چرک زخم کهنه جسد گندیده شهیدی که هزار سال است جنازه لامذهبش زیر آفتاب افتاده است غلیظ و چگال میخزد و میچکد همان جلوی چشم فرشته هه دستم ذره ذره ریخت و تمام شد بعد که حسابی به گریه افتاده بود برایش توضیح دادم که لازم نیست نگران باشد چون مدت هاست روزه گرفته ام و چیزی نمیخورم و گفتم که گرسنگی روحم را پاره پاره کرده است و اینکه بخواهم منتظر شوم که گرسنگی تمامم کند خیلی برایم دردناک است. منظورم این بود که از تحملم خارج است.]

پ‌ن¹: اگر ارشاد چشم و گوش نداره که جلوی چاپ هر چیزی رو بگیره ،بگه ما تکلیف‌ خودمون رو بدونیم.
پ‌ن²: من نشر پیدایش رو چاپ کتاب‌های فانتزی جذاب می‌شناسم و واقعا تعجب کردم با چه منطقی چنین چیزی رو چاپ کردن، اگر هدف فروش بوده که اصلا کمتر کسی می‌تونه نثر سنگین آقای قدیمی رو متوجه بشه. اگر هدف حمایت از نویسندگاه وطنی بوده باید بگم به کاهدون زدن.

پ‌ن³: ناامیدی من از این جهت که نویسندگان مرد انگار از تخیل صحیح خالی ان. حتما باید به نوشته هاشون فرم جنسی و بی اخلاقی بدن. چرا مرد مومن؟ کی بهت گفته این مدلی بنویسی برات سور می‌دیم؟ کی گولت زده با این فَرمون جلو بری؟ انشالله که نتیجه افکار خودت نباشن این چرت و پرتا.

پ‌ن⁴: باز هم تکرار می‌کنم، به هیچ‌وجه نمی‌تونم تشبهه به کار رفته رو درک کنم. شاید بگید ای بابا، داری زیادی مته به خشخاش می‌زاری، باید بگم دوبار همچین تشبیه استفاده کرد و تاکید خاصی روی اون لفظ داشت. مرد حسابی تو فحشی نموند که ننوشتی، نمی تونستی جای کلمه _ شهید_ ( که برای ما معنای والایی داره ) از کلمه‌ی که لایق داستان سخیفت بود استفاده کنی؟

پ‌ن⁵: نیم نمره بیشتر بهش امتیاز نمیدم،از سرشم زیاده.

پ‌ن⁶: آیا این کتاب رو توصیه میکنم؟
خیر،مگه وقتتون رو از سر راه آوردید؟

پ‌ن⁷:ان‌شا‌الله که خدا این وقتی که تلف کردم رو بهم ببخشه
            بسم الله الرحمن الرحیم

یه پیام دارم برای نشر پیدایش، چرا آشغال چاپ می‌کنی؟

این نظر کلی من راجع کتابیه که خوندم.آیا ممکنه نظرم‌عوض شه؟ 
خیر.


اقای قدیمی رو خیلی وقته می‌شناسم و چه ناخجسته آشنایی هست که با ایشون دارم. اولین کتابی که از ایشون خوندم و نصفه موند تهران تارین بود، با هدف اینکه سر در بیارم ادبیات ژانری چیه سراغش رفتم و متوجه شدم در این سبک داستان نویسی برای من ،چیزی جز ناامیدی نیست.

یادمه یه بار انتقاد کردم به کتابشون که عزیزی فرمودند از نظر فرمی خوب نوشتن و من فرم و متعلقاتش رو به ایشون و لقاشون بخشیدم ، برن خوش باشن باهم😒🥱

بریم سراغ محتوای کتاب.
سه داستان کوتاه پیش روی ماست که شاید بهترین و منسجم‌ترین‌شون همون داستان اول بود.
داستان درباره‌ی آدم کاغذی‌ها بود، انسان‌های واقعی سالهاست که منقرض شدن و حالا آدم کاغذیا کنترل دنیا رو به عهده دارن و جالب اینکه چیزی از ریشه و تبار خودشون نمی دونن.
داستان دوم مثل یه کابوس بود،یا خوابی که بعد از خوردن یک شام سنگین(ترجیحا ترکیب قرمه سبزی _کله‌پاچه) دیده باشید.
ما‌اونجا با هیولاساز دمشقی آشنا می‌شیم، کسی که کارش ساخت هیولا و وسایل عجیب و غریبه. خب محوریت داستان، هیولا ساز دمشقی بود؟
خیر. مردی بود که رفته بود برای نامزد ملوسش  ( که هفت سگ گنده اونو تیکه پاره کردن و خوردن )  یه هدیه بخره، یه هدیه ترسناک.

داستان سوم راجع به هیولایی که در طی هزاره‌های مختلف اشکال متفاوتی به خودش گرفته و چیزی از کاراش یادش نمیاد چون به مرض ریزش مبتلاست.( اعضا و جوارحش مدام از تنش میوفتن)

حال و هوای کتاب بسیار چندش و حال بهم زنه. نویسنده زور می‌زنه که بنویسه و چیزی جز فحش و شراب( در قالب جوهر برای آدم کتابی‌ها) و روابط نامشروع نداره . 
چی در این کتاب منو خیلی عصبانی کرد و باعث شد بخونمش؟
در جای از آخرین داستان یک تشبیه استفاده میکنه که توهین به ساحت شهداست، با هر عقل و دیدگاهی که نگاه کردم نتونستم بپذیرم چنین تشبیهی رو. اون بخش از متن و تشبیه رو پایین قید می‌کنم و قضاوتش با شما باشه👇🏻

[ از بیماری ام پرسید و به او گفتم که بیماری نیست؛ طلسم است. و بعد توضیح دادم که اگر نخورم تمام می شوم کنجکاوی میکرد که چه چیزی میخورم و همان پاسخ همیشگی را دادم که همه چیز بعد که دیدم زیاد باورش نمیشود نمایشی به جهت اثبات طلسمی که بر من روا رفته است اجرا کردم دستم را پیش بردم همان دستی که دیگر الان نیست و نشانش دادم که چطور دارد می ریزد روی زمین ذره ذره مانند کثافت های زهرآلودی که از چرک زخم کهنه جسد گندیده شهیدی که هزار سال است جنازه لامذهبش زیر آفتاب افتاده است غلیظ و چگال میخزد و میچکد همان جلوی چشم فرشته هه دستم ذره ذره ریخت و تمام شد بعد که حسابی به گریه افتاده بود برایش توضیح دادم که لازم نیست نگران باشد چون مدت هاست روزه گرفته ام و چیزی نمیخورم و گفتم که گرسنگی روحم را پاره پاره کرده است و اینکه بخواهم منتظر شوم که گرسنگی تمامم کند خیلی برایم دردناک است. منظورم این بود که از تحملم خارج است.]

پ‌ن¹: اگر ارشاد چشم و گوش نداره که جلوی چاپ هر چیزی رو بگیره ،بگه ما تکلیف‌ خودمون رو بدونیم.
پ‌ن²: من نشر پیدایش رو چاپ کتاب‌های فانتزی جذاب می‌شناسم و واقعا تعجب کردم با چه منطقی چنین چیزی رو چاپ کردن، اگر هدف فروش بوده که اصلا کمتر کسی می‌تونه نثر سنگین آقای قدیمی رو متوجه بشه. اگر هدف حمایت از نویسندگاه وطنی بوده باید بگم به کاهدون زدن.

پ‌ن³: ناامیدی من از این جهت که نویسندگان مرد انگار از تخیل صحیح خالی ان. حتما باید به نوشته هاشون فرم جنسی و بی اخلاقی بدن. چرا مرد مومن؟ کی بهت گفته این مدلی بنویسی برات سور می‌دیم؟ کی گولت زده با این فَرمون جلو بری؟ انشالله که نتیجه افکار خودت نباشن این چرت و پرتا.

پ‌ن⁴: باز هم تکرار می‌کنم، به هیچ‌وجه نمی‌تونم تشبهه به کار رفته رو درک کنم. شاید بگید ای بابا، داری زیادی مته به خشخاش می‌زاری، باید بگم دوبار همچین تشبیه استفاده کرد و تاکید خاصی روی اون لفظ داشت. مرد حسابی تو فحشی نموند که ننوشتی، نمی تونستی جای کلمه _ شهید_ ( که برای ما معنای والایی داره ) از کلمه‌ی که لایق داستان سخیفت بود استفاده کنی؟

پ‌ن⁵: نیم نمره بیشتر بهش امتیاز نمیدم،از سرشم زیاده.

پ‌ن⁶: آیا این کتاب رو توصیه میکنم؟
خیر،مگه وقتتون رو از سر راه آوردید؟

پ‌ن⁷:ان‌شا‌الله که خدا این وقتی که تلف کردم رو بهم ببخشه