لوسین مورل

لوسین مورل

@Lucienmorell

20 دنبال شده

36 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        اصلا دو سه روز پیش بود که خواب دیدم در ‌پترزبورگ، لوینِ آناکارنینا هستم و به عنوان رفیقِ نزدیکِ استپان آرکادیچ در دادگاهی که دو سال الکی طول کشیده ‌بود و خداروشکر به خیر گذشت حضور دارم. 
دو سه‌ جای داستان نفسم بند آمد. یعنی تولستوی کاری کرده بود که وقت خواندنش نتوانی که نفس بکشی وهمراه هول و حضور کارکتر پیش بروی و بعدش هم به نفس نفس بیفتی. اصلا سر فصل مرگِ برادر بود که به رفیقی گفتم اگر باری جنون و شیدایی عارضم شد، بگو برایت این فصل را بخوانم. یا فصل درخشان وضع حمل کیتی و در نتیجه فصل آخری که اصلا فصل آخر است و دیگر خبری از آنا هم نیست.  شک و ایمان و مرگ و بقا  انقدر می‌روند و می‌آیند که گم می‌شوی و بعد همان لحظه‌ی آخر شیخ راه،تولستوی، راه را باز نشان می‌دهد و تازه می‌فهمی که این همه راهی که آمدی هم، اصلا بخشی از داستان بوده اصلا گم شدنی هم در کار نبوده و حالا برو لوین را بگذار کنار آنا و آنا را کنار کیتی و کیتی را کنار ورنوسکی و معما را از اول حل کن.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

پس از مجلس رقص  چهار داستان دیگر

11

سهراب کشان

0