مواجهه با مرگ

مواجهه با مرگ

مواجهه با مرگ

برایان مگی و 1 نفر دیگر
4.2
25 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

56

ناشر
نشر نو
شابک
9786008547327
تعداد صفحات
592
تاریخ انتشار
1399/6/22

توضیحات

        براین مگی، فیلسوف و شاعر و نویسنده و سیاستمدار مشهور انگلیسی، در رمان مواجهه با مرگ شخصیت‌ها را در روایتی جذاب و تکان‌دهنده به مواجهه با زندگی و عشق و مرگ می‌کشاند. رمانی غریب از کسی که او را با گفتگوها و آثار فلسفی‌اش می‌شناسیم.

فقط مرگ است که می‌تواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به‌علاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمی‌توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. پس مرگ نه‌تنها بدبیاری نیست -فاجعه‌ای نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود و ما را نابود کند- بلکه پیش‌شرط زندگی معنادار است. بنابراین نمی‌توانیم، هم توقع داشته باشیم زندگیمان معنایی داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشیم. چون تأسف از مرگ یعنی تأسف از موجودیت فردی.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مواجهه با مرگ

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مواجهه با مرگ

پست‌های مرتبط به مواجهه با مرگ

یادداشت‌ها

          رمانی که نویسنده‌اش فیلسوفه که همین به تنهایی رغبت من رو برای خوندن این کتاب بیشتر کرد که به حق هم بود. چون با ریزبینی یک فیلسوف نوشته شده برای کوچکترین اتفاق داستان وارد چالش مفهومی از زبان شخصیتهای داستان میشه. گفتگوهایی پیرامون سقط جنین، اخلاق پزشکی، فلسفه،خودکشی، زندگی و مهم‌ترین و اصلی ترین موضوع کتاب مرگ. بعضی وقتها گفتگوها طولانی میشه که البته خاصیت یک فیلسوفه که به بحث علاقه خاصی دارن.
پاراگراف جالب درباره مرگ و زندگی از کتاب:
"فقط مرگ است که می‌تواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به علاوه اگر پایانی وحود نداشته باشد. کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی هم وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمی‌توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ باید باشد.پس مرگ... پیش شرط زندگی معنادار است." ص. ۴۸۰
" شاید زندگی هم این طور چیزی است. چیزی است که باید زندگی‌اش کرد، نه اینکه درباره‌اش فکر کرد. شاید فقط با زندگی کردن است که می‌توانیم زندگی را بفهمیم. شاید فهم زندگی در گرو زندگی کردن است." ص. ۵۱۳
البته ترجمه روان مرحوم مجتبی عبدالله‌نژاد هم (که در عنفوان‌جوانی فوت کرده‌اند) کتاب رو جذاب‌تر کرده است.
        

9

          نکته‌ی اول و مهم کتاب این هست که یک فیلسوف این کتاب را نوشته و با دید مواجه با یک نویسنده‌ی داستان یا رمان نویس نباید به سراغ کتاب رفت البته که اگر خیلی به مباحث فلسفی علاقه نداشته باشید هم با سیر داستان همراه خواهید بود.
دو مورد در مطالعه‌ی این رمان برای من آزاردهنده‌ بود اول اینکه مترجم از کلمه‌ی 《والله》به کرات استفاده کرده بود و به ظن بنده استفاده از این کلمه برای خانواده و شخصیتی که مدام به اصالت انگلیسی بودن و اجداد لرد داشتن تاکید میکنند اصلا مناسب نیست.
مورد دوم طولانی بودن بعضی از مباحث هست. اینکه نویسنده در مورد مباحث بسیار متفاوتی بحث های قابل توجه ای را در کتاب بیان کرده مورد مهمی هست اما‌گاهی بحث ها واقعا بیش از حد طولانی و خسته کننده بودن.
در بین تمام این مباحث در یک فصل شخصیت و دوست صمیمیش درباره‌ی زمان و تاریخ حرف می‌زنند و به نظر من یکی از جذاب‌ترین بحث هایی بود که در مکالمه‌های انها بهش پرداخته شده.
فارق از تمرکز و توجه رمان به مبحث مرگ موضوع مهم دیگه ارتباط با آدمهای اطراف خودمون هست و شخیت اصلی به این نتیجه میرسه که مرگ یک انسان درواقع مرگ ارتباطات اون شخص هست.
در کل به شدت رمان جالب و خواندنی برای من بود.
        

4

سامان

سامان

دیروز

          2.85
     « با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد.»

. جان روزنامه نگار انگلیسی شاغل در بیروت دچار یک بیماری میشه. برای معالجه و درمان برمی‌گرده به انگلستان و اونجا مشخص میشه دچار بیماری لاعلاجی شده که در نهایت می‌میره ولی با اصرار مادرش، پزشک معالجش از گفتن این قضیه به جان صرف نظر می‌کنه و فقط میگه به بیماری دچار شده که هر چند وقت یک بار نیاز به بستری داره. اعضای خانواده جان و دوست صمیمی او کی‌یر جلسه ای رو تشکیل میدند موسوم به جلسه ستاد جنگ که چندین بار هم در طول داستان این جلسات تشکیل میشه و اونجا شروع می‌کنند به بحث کردن سر اینکه آیا به جان بگیم قراره بمیره یا نه. این ایده، موافقان و مخالفانی داره و در نخستین جلسه قرار بر این میشه که این قضیه از جان مخفی بمونه. در ادامه داستان متوجه این قضیه خواهیم شد که بالاخره جان متوجه بیماریش میشه یا نه و اینکه چه تغییراتی رو دچارش میشه و چه سرانجامی در انتظار اوست...

زندگی و قسمت پایانی اون، یعنی مرگ همیشه مورد توجه فلاسفه بوده. حتی ما انسان های عادی هم در برهه‌هایی از زندگیمون به مرگ فکر کردیم و طبیعتا دچار احساسات گوناگونی شدیم.هر کس با اندوخته ای که داره به این قضیه نگاه می‌کنه و برداشت خودش رو داره ولی در مسلم بودن مرگ تردیدی نیست. در این داستان آقای مگی که خودش از فلاسفه است و آثار مختلفی رو چاپ کرده داستانی با محوریت مرگ تدارک دیده. شبح مرگ از همون اوایل  بر سر داستان و شخصیت اصلی او سنگینی می‌کنه. کتاب از ماجراهای زیادی برخوردار نیست و اساسا ما با یک کتاب دیالوگ محور و گفت و گو محور مواجه هستیم. کتاب پر است از دیالوگ‌های فلسفی که مخاطب رو به فکر فرو می‌بره. موضوعاتی چون زندگی، عشق، مرگ، و سایر مسائلی که در گفت و گوهای زیاد کتاب در مورد اونها بحث میشه و هر شخصیتی نظرات خودش رو میگه.جملاتی که زیرش خط کشیده بشه و هایلایت بشه در این کتاب به کرات موجوده....ولی به نظر من این قضیه دیالوگ های فلسفی مثل یک شمشیر دو لبه عمل کرده و تبدیل به نقطه ضعفی هم شده. برخی قسمت‌های کتاب بستر سازی مناسبی دیده نمیشه و این حس رو دریافت کردم که نویسنده به هر قیمتی شده میخواسته عقاید خودش رو از زبون شخصیت ها ابراز کنه و ظاهرا فراموش کرده باید یک فضای مناسبی هم برای این مهم خلق کنه.  اینکه اکثر گفت و گوهای شخصیت ها با هم موارد فلسفی و سیاسی و موسیقی بحث های عمیق هستش و انگار این شخصیت ها حرف مهملی تو زندگیشون نمی‌زنند و خبری از شوخی و سایر واقعیتهای طبیعی زندگی نیست. به نظر من برایان مگی در خلق یک جهان خودساخته داستان خیلی  قوی عمل نکرده و نتونسته اونطور که باید و شاید یا شخصیت یا فضای حاکم بر داستان رو در بیاره.تمرکز او به دیالوگهای عمیق و تامل برانگیز بوده و بس. تنها چیزی که از جان میدونیم شغل خبرنگاریشه. در مورد سایر شخصیت ها جز شغل و اندک مواردی داده ای به مخاطب ارائه نمیشه و حالا مخاطب بدون هیچ پیش زمینه ای باید وارد فضایی بشه که شخصیت ها دیالوگهاشون با هم خیلی اساسی و تامل برانگیزه..مثلا بار دومی که جان  در بیمارستان بستری میشه، پزشک معالج او بهش سر میزنه و در این حین چنان بحث عمیقی بین این دو شکل میگیره و از فلسفه و تاریخ و تفاوت خدمات بیمارستان دولتی و خصوصی صفحات زیادی صحبت به عمل میاد که انگار این پزشک بیمار دیگری نداره که بخواد بهش سر بزنه و اساسا در این شرایط جای این همه بحث نیست. از این موقعیت‌ها در داستان باز هم داریم.اگر این ایده داستان رو یک نویسنده ماهر که در داستان نویسی تبحر داره می‌نوشت به نظرم نتیجه نهایی اثر خیلی دلچسب تر از آب در میومد. ایده داستان ایده محترم و قابلی است ولی در پردازش به زعم من متوسط بوده. این نکته رو هم بگم 590 صفحه برای این داستان زیاد بود و میشد کار در 400 صفحه جمع بشه.یعنی از منظر کشش داستان هم به نظرم باز کار لنگ می‌زنه.

مخاطبی که این کتاب رو میخواد بخونه بهتره به این قضیه واقف باشه که دز فلسفی این اثر به قصه گویی و داستان حسابی می‌چربه و بهتره زمانی این اثر رو بخونه که  یا حوصله کافی داره و یا به مسائل فلسفی علاقه زیادی داره. مواجهه با مرگ اثری است که مخاطب رو حتما به فکر فرو میبره و از این منظر بسیار ارزشمنده اما در زمینه قصه و داستان و شکل روایت، ضعف هایی داره.
        

0

          یه حقیقتی رو باید بهش اعتراف کنم و اونم اینه که با وجود این‌همه ریاضی خوندن، من هیچ علاقه‌ای به فلسفه نداشتم و ندارم:)
قرض گرفتن و خوندن این کتاب چندتا دلیل داشت. اولیش عنوان و اوضاع روحی حال حاضرم. دومیش اسم مترجم و سومیش شاید فرصت دوباره برای آشتی با فلسفه. 
کتاب داستان جان اسمیت، ژورنالیست موفقیه که ناگهان دچار بیماری لاعلاجی میشه و در بهترین حالت دو یا سه سال فرصت زندگی داره. خانواده‌اش تصمیم میگیرن این موضوع رو ازش پنهان کنن. یک پارتنر نقاش به اسم ایوا داره و یک دوست بسیار نزدیک به نام کی‌یر.
داستان واقعا نکته خاص و قابل تاملی از نگاه ادبی نداره. یه روایت بی‌نمک حتی شاید.
ترجمه بد نیست. خیلی از لفظ ولله استفاده شده بود که منو اذیت می‌کرد و نمی‌اومد به داستان.
جالبترین چیز هم تقارن بیماری مترجم و شروع ترجمه این کتاب بود و حس عجیبی داشت.
یه سری از گفتگوهای جان و کی‌یر واقعا حوصله سربر بود و اصلا دوست نداشتم.
شاید از کل کتاب، دو فصل آخر برای من کافی بود. تصور اون لحظه واقعا درخشان و عجیب. چیزی که میبینیم و چیزی که هست. اندکی از بار غمم رو برداشت و سبک تر شدم...
در مجموع آیا توصیه می‌کنم؟ اگر فلسفه رو دوست دارید و در کنارش یک داستان سبک و تاحد خوبی غمگین رو، بله.

        

25

          برایان مگی برای من خیلی عزیزه شاید چون اولین کتاب درست حسابی فلسفی‌ای که خوندم «سرگذشت فلسفه» بود . گرچه قبل‌تر کتابایی مثل «دنیای سوفی» رو هم خونده بودم، عملاً برایان مگی باعث شد وارد دنیای فلسفه شم. برای همین به محض اینکه فهمیدم رمانی درباره‌ی مرگ داره خریدمش و به سرعت خوندمش. این کتاب همون‌طور که از اسمش مشخصه درباره‌ی فردیه که به خاطر بیماری درآستانه‌ی مرگ قرار داره و تقریباً می‌شه گفت تمام کتاب حول محور این نحوه‌ی مواجهه‌ی فرد با مرگ خودش یا دیگری می‌گذره. با اینکه زبان کتاب سوم شخصه، تمرکز هر فصل روی یکی از کاراکترهاست و به همین دلیل نحوه‌ی مواجهه‌های خیلی مختلفی رو با «مرگ» مشاهده می‌کنیم در طول کتاب. کاراکتر اصلی، جان، که یه ژورنالیست موفقه آکسفورد درس خونده و به‌طبع با فلسفه، به‌ویژه فلسفه‌ی انگلیسی زبان که همون فلسفه تحلیلیه آشناست و به همین دلیل گفت‌و‌گوش با اطرافیانش، به‌ویژه دوست صمیمی‌ش کی‌یر که فیزیکدانه، حول محور فلسفه، زبان و معنای زندگی می‌چرخه و به شدت از این قسمتای کتاب لذت می‌بردم. علاوه بر اینا نقش خانواده، عشق، شغل، هویت اجتماعی و روابط دوستانه هم در کتاب خیلی پُر رنگن و این علاوه بر اینکه کتاب رو واقع‌گرایانه و باورپذیر می‌کنه، باعث می‌شه زیر سایه‌ی پررنگ مرگ ببینیم که زندگی همین چیزاست و چقدر این فاکتورها توش مهم‌ان.
در کل اون چه برای من در خوندن این کتاب مهم بود، این نبود که بفهمم قصه چطور پیش میره و آخرش چی می‌شه، فکر نکنم هدف برایان مگی هم همچین چیزی بوده باشه، هرچی باشه برایان مگی فیلسوفه نه رمان‌نویس. از اول هم معلوم بود در نهایت قراره چه اتفاقی بیوفته. اون چه خوندن این رمان نسبتاً طولانی رو جذاب می‌کرد پیگیری روند گفت‌و‌گوها، تجربه‌ی مواجهه‌ی مختلف افراد با مرگ و کنار اومدن با همچین چیزی بود. اگه حوصله دارین یه کتاب طولانی درباره‌ی مرگ بخونین و عمیقاً تحت تأثیر قرار بگیرین به نظرم ارزش داره بخونیدش.

فقط اینکه ترجمه کمی عجیب بود. از اصطلاحاتی توش استفاده شده بود (مثل «ولالله») که باعث می‌شدن یهو از فضای انگلیسی کتاب و کاراکترا دوری شه. و تعدادی غلط دیکته‌ای تکرارشونده (مثلاً «برگزاری» همه جا «برگذاری» نوشته شده بود) و این چیزا چون مدام تکرار شده بود خیلی موقع خوندن اذیتم کردن.
        

4

سرانجام تن
          سرانجام تن می‌دهیم، مشتاقانه

خواننده‌ای که مختصر آشنایی با براین مگی دارد، چندان در بند ادبیت یگانه رمان این فلسفه‌دانِ مشهور نخواهد بود. او پیشاپیش مفروض می‌گیرد که از فیلسوف یا فلسفه‌دان حرفه‌ای رمان به معنای دقیقِ کلمه توقع نمی‌رود. مگی از جنسِ کامو یا سارتر نیست که پیش و بیش از آنکه فیلسوف باشند، ادیب و داستان‌نویس‌اند. او به سبب مصاحبه‌هاش با متخصصان در باب فلاسفه‌ی بزرگ و فلسفه‌ی تحلیلی شناخته است؛ نیز به سبب تک‌نگاری‌هاش درباره‌ی پوپر و شوپنهاور و داستان/ سرگذشت فلسفه‌اش. دغدغه‌ی اصلیِ او فلسفه است. اما، این آگاهی از لذت خواندن رمان او نمی‌کاهد. چرا؟ ماهیت لذتی که ممکن است از خواندن مواجهه با مرگ نصیب بریم، چیست؟ گزاره‌ی «جان سرطان می‌گیرد، می‌میرد» از همان اول صادق است و تا آخر صادق خواهد بود و نقض نخواهد شد. این، ادبیات به معنای ایجاد کشش در ماجرا نیست. اما، ما هم زنده‌ایم و روزی، به هر علت، خواهیم مرد. بیشتر آدم‌ها به مرگ طبیعی از دنیا می‌روند؛ بیشتر آدم‌ها بر اثر حوادث طبیعی یا حوادثی که دست بشر در آن دخالت دارد، نمی‌میرند. آدم‌ها اغلب، هر گاه فکر مرگ به سرشان می‌زند، برای خود خواهان مرگ طبیعی‌اند. تصوری جز مرگ طبیعی برای خودشان ندارند. مرگ سخت، برای دیگران است، برای خود هر شخص نیست، با اینکه از این احتمال منطقاً گریزی نیست. کم‌اند آدم‌هایی که بخواهند در تصادفِ رانندگی یا در جنگ بمیرند. برای همین است که به آن‌جور مردن می‌گویند «کشته شدن»، که یعنی سبب عاملی بیرونی بوده است. آدم ترجیح می‌دهد بیماری از پا درآوردش، تا یک گلوله، یا تیرآهنی از جوش دررفته. هیچ‌کس خواهان دخالت عامل بیرونی در مرگ خود نیست. خواست مرگ بر اثر تصادف یا اصابت گلوله و ترکش در جنگ یا نشان از شورِ جوانی دارد، یا نشان از طبع سوداوی و خلق قهرمانی. بیشتر آدم‌ها عادی‌اند، طبیعی‌اند. مواجهه با مرگ مواجهه با مرگ در وضع طبیعی و عادی‌ست، مرگ آدمی معقول. اما اگر خیال می‌کنیم مرگ طبیعی عاری از درد است، سخت در اشتباهیم. سرانجام چطور می‌پذیریم مرگ را؟ مواجهه با مرگ، با نثر درخشان مجتبی عبدالله‌نژاد، کتابی‌ست پرسش‌آفرین، و تا مدت‌ها آدم را درگیر خودش نگه می‌دارد.
        

0