یادداشت طاهره گوهری

                یه حقیقتی رو باید بهش اعتراف کنم و اونم اینه که با وجود این‌همه ریاضی خوندن، من هیچ علاقه‌ای به فلسفه نداشتم و ندارم:)
قرض گرفتن و خوندن این کتاب چندتا دلیل داشت. اولیش عنوان و اوضاع روحی حال حاضرم. دومیش اسم مترجم و سومیش شاید فرصت دوباره برای آشتی با فلسفه. 
کتاب داستان جان اسمیت، ژورنالیست موفقیه که ناگهان دچار بیماری لاعلاجی میشه و در بهترین حالت دو یا سه سال فرصت زندگی داره. خانواده‌اش تصمیم میگیرن این موضوع رو ازش پنهان کنن. یک پارتنر نقاش به اسم ایوا داره و یک دوست بسیار نزدیک به نام کی‌یر.
داستان واقعا نکته خاص و قابل تاملی از نگاه ادبی نداره. یه روایت بی‌نمک حتی شاید.
ترجمه بد نیست. خیلی از لفظ ولله استفاده شده بود که منو اذیت می‌کرد و نمی‌اومد به داستان.
جالبترین چیز هم تقارن بیماری مترجم و شروع ترجمه این کتاب بود و حس عجیبی داشت.
یه سری از گفتگوهای جان و کی‌یر واقعا حوصله سربر بود و اصلا دوست نداشتم.
شاید از کل کتاب، دو فصل آخر برای من کافی بود. تصور اون لحظه واقعا درخشان و عجیب. چیزی که میبینیم و چیزی که هست. اندکی از بار غمم رو برداشت و سبک تر شدم...
در مجموع آیا توصیه می‌کنم؟ اگر فلسفه رو دوست دارید و در کنارش یک داستان سبک و تاحد خوبی غمگین رو، بله.

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.