بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قصه آشنا

قصه آشنا

قصه آشنا

3.2
9 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

23

خواهم خواند

6

«قصه آشنا»مجموعه شش داستان کوتاه است.در این داستان ها و سه داستان از کتاب «دیدار»نویسنده با چیرگی و قدرت قلم جادویی خود اندوه و فقر مردم عادی را درونمایه اصلی اثرش قرار داده است.در این داستان ها شیوه واقع گرایی را با شیوه بیان تاثیرات حسی خود به هم آمیخته است و در نتیجه در بیان روابط اجتماعی آدم ها گام بلندی را با نوشتن این اثر برداشته است.

لیست‌های مرتبط به قصه آشنا

یادداشت‌های مرتبط به قصه آشنا

            داستان های این مجموعه جزو آثار متاخر و پخته محمود به حساب می آیند.                                               
 1333 نوشتن را شروع کرد  و در 1382 فوت کرد. "قصه آشنا" در 1370 منتشر  شد. 
پس برای آغاز مطالعه آثار او نباید از این مجموعه شروع کرد. نباید حجم کم کتاب گولمان بزند .
 این را به تجربه می گویم . من دقیقا با این کتاب شروع کردم و در عین حال که از قلم محمود لذت بردم ، خیلی از داستان هایش را متوجه نشدم.به همین خاطر الان، یعنی یک سال بعد، آن را بازخوانی کردم .         
 در این یک سال از آثار محمود:
زمین سوخته ، غریبه ها و پسرک بومی ، زائری زیر باران ، دیدار و درخت انجیرمعابد را خواندم .
این بار هم  همه داستان ها را نفهمیدم اما نسبت به بار قبل پیشرفت چشمگیری داشتم .!
معتقدم دوباره باید کتاب را بازخوانی کنم ، شاید سال بعد یا شاید بعدتر.
این ها را برای این گفتم که بدانیم با چه پدیده ای روبرو هستیم.
درباره ی این کتاب و همچنین سبک نوشتن محمود حرف زیاد است اما در این یادداشت فقط کوتاه از کلیات نوشتار محمود در این اثر می گویم. 


محمود از جهتی مثل همینگوی می نویسد .  اصلا نمی گوید فقط نشان می دهد . برای فهماندن اینکه کسی پایش قطع شده ، نمی گوید یعقوب پاهایش از زیر زانو قطع شده اند. می نویسد : دامن دشداشه یعقوب، از زانو ، باد می خورَد _ خالی است.
                                                                             
                                                                               ***                                      

دیالوگ ها همه محاوره هستند و همین طور با شخصیتِ گوینده جور در می آیند. به عنوان مثال شخصیت عربی  توی داستانِ جستجو هست  که فارسی را  درست نمی تواند حرف بزند. و ما عرب بودن او را ازطریق این جور دیالوگ ها  می فهمیم.( مثلا می خواهد بگوید پس چرا گریه می کنی ؟ می گوید : بس چارا گریه می کنم ؟)

                                                                             ***

روایت اغلب داستان ها پیچیده است و تا دلت بخواهد پرش زمانی به عقب و جلو دارد و این پرش های زمانی بی دلیل نیستند و با جملات مرسوم و کلیشه ایِ "ناگهان یادش آمد" یا "به فکر گذشته افتاد" مشخص نمی شوند. قشنگی کار هم همین است.  این پرش ها دقیقا مثل سیر فکری انسان انجام می شوند . ما وقتی داریم به مطلبی فکر میکنیم همیشه وجهی از آن، فکرِ ما را به سمت چیز دیگری سوق می دهد که در نگاه اول شاید چندان ربطی به مطلب اولی نداشته باشد اما قطعا در یک وجه، یک شباهتی هر چند کوچک به مطلب اول دارد. مثلا ما درباره گردو فکر می کنیم . تصویرش به ذهنمان می آید بعد یاد گردی اش می افتیم و این گردی ما را به یاد توپ فوتبال می اندازد !.   پرش های روایی نیز در داستان های محمود اینگونه است.مثلا وقتی در جمله ای اسم شخصیتی می آید . ناگهان داستان می رود و از زاویه ی آن شخص داستان را روایت می کند و همین طور زمان نیز به فراخور نیاز به گذشته یا آینده تغییر می کند و این تغییر زاویه و زمان تنها با یک ( - ) مشخص می شود. 

                                                                               ***

بعضی وقت ها هم داستان کاملا در ذهن شخصیت می رود و اینجور قسمت ها با  {} مشخص می شود.       ( البته دقیقا این نیست ، همین اما صاف ! اسمش را نمی دانم در صفحه کلید من هم نیست !)
و این ذهنیت که می گویم ،  توصیف افکار شخصیت نیست بلکه خود آن هاست . مثلا اگر شخصیت یاد مردی  می افتد که در حال راه رفتن است در کوچه ای تاریک . محمود این را جوری می نویسند که انگار واقعا در حال وقوع است . (مثلا: مرد در کوچه ی بی نور می رود و بر می گردد ) بدین ترتیب انگار ما فیلم ذهنی شخصیت را می بینیم و بی واسطه با ذهنیاتش روبرو می شویم.
                                                                                       
                                                                             ***

 فضای داستان در تبعیت از اتفاقی که می خواهد بیفتد تغییر می کند.                                                              یعنی ضرباهنگ داستان تند می شود. مثلا در داستانِ جستجو،  پسری در حیاط خانه شان دوچرخه اش را برعکس گذاشته ، روغن کاری کرده و دارد با دست پایدونش را می چرخاند و چرخ همین طور تند و تندتر می رود تا چرخ به نهایت سرعت می رسد  و در طبقه بالا نارنجکی منفجر می شود . این ابتکاری ست که حتی اسمش را هم نمی دانم اما می دانم خیلی هنرمندانه است که هیچ کدام از اجزای داستان بیکار نباشند و همه به هم مربوط باشند. 

                                                                          ***

پایان داستان ها هم ، همان نقطه روشنگری است که دریافت نهایی را به خواننده می دهد و او خودش باید کل داستان را معنا کند . 
به نوعی هم می شود گفت که پایان همه داستان ها باز محسوب می شود. 

اینجور ابتکارات محمود است که به خواننده لذت کشف را هدیه می کند.
 درک کل مفهوم داستان را هم سخت می کند اما واقعا می ارزد .
در آخر اینکه  داستان های این مجموعه مانند پازل هایی هستند که باید با دقت تمام حل شوند .

پ.ن:  ممکن است توضیحاتم درباره نوآوری های محمود در روایت نامفهوم باشد . به بزرگی خودتان ببخشید ! ، حقیقتش توضیحش سخت است . داستان ها را که بخوانید متوجه می شوید.