بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کمیل رضاخانی

@Komeil_Rezakhani

339 دنبال شده

98 دنبال کننده

                      همه چیز از گفتن درباره کتابام شروع شد...
                    
Komeil_rezakhani
zil.ink/komeil_rezakhani
Komeil2525
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.

باشگاه‌ها

نمایش همه

هری پاتر

197 عضو

هری پاتر و محفل ققنوس

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

377 عضو

در انتظار بوجانگلز

دورۀ فعال

باشگاهی برای نوجوانان

253 عضو

سه دقیقه در قیامت: تجربه ای نزدیک به مرگ

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

سلام شیوه مطالعه تون به چه صورته؟
هری پاتر و سنگ کیمیا (هری پاتر 1) هری پاتر و تالار اسرار (هری پاتر 2)هری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

            این کتاب رو خیلی دست این و اون می دیدم. بیشتر هم توی عکس پیج های دگوری و پر از ادای کتاب خوانی، کنار فنجون چای. روی همین حساب، گاردم بالا رفت و نخوندم. بعدا دیدم خواهرم هم یکی ازش رو داره. سر اینکه حالا که در دسترسمه و لازم نیست پولی به خاطرش بدم، ورداشتمش و شروع کردم به خوندن بخشی از کتاب تا ببینم چه میشه.
فهمیدم آدم پر از ادا واصول و دگوری بازی، متاسفانه خود منم. و فهمیدم متاسفانه غرایزم بیشتر اوقات اشتباهه. چون که کتاب داستان خوب و قلم گیرایی داره هرچند که ایده اش رو کلیشه ای برداشت کردم.
ولی  نویسنده تونسته همین کلیشه رو هم باور پذیر کنه.پرده اول کتاب گیرایی و مغناطیس لازم رو داره و آدم رو مجبور به ادامه دادن میکنه. همچنین ریتمش هم کند نیست که خیلی خوبه. اگه ترمز نگیری یه دفعه میبینی توی یه ساعت رسیدی به نصف کتاب. 
 توی پرده دوم کتاب معلوم میشه که نویسنده چقدر توی نوشتن جزئیات و داستانک ها خوب عمل میکنه. همه چیز باورپذیره و خوب توصیف شده. 
ولی هنوز هم از اینکه کسی منو در حال خوندن این کتاب ها ببینه اذیت میشم. کتاب های این مدلی ( ادایی ) که هر دگوری رو ببینی یکی از اینا گرفته دستش.
          
            اگر قراره این کتاب اولین تجربه شما از ادبیات روس و آثار جناب داستایفسکی باشه توصیه می‌کنم موکولش کنید به بعد!

از دید من بانوی میزبان چیزی بیشتر از یه داستان سرگرم‌کننده نبود. همین‌جا اشاره و تاکید می‌کنم قرار نیست تمام کتابایی که می‌خونیم بار آموزندگی و مفاهیم عمیق داشته باشن. صرفا می‌خوام بگم برای نویسنده‌ای که این قدر در حیطه روان‌شناسی انسان و اخلاق‌گرایی و میهن‌دوستی و ... آثار فاخری داره این کتاب شروع و انتخاب مناسبی نیست.

اما درباره بانوی میزبان!
کتاب با توصیف پسری تنها و خیال‌پرداز به نام اُردینف آغاز می‌شه و آشنایی اون با یه زوج مرموز شما رو تحریک می‌کنه تا برای سر در آوردن از اسرار اون‌ها کتاب رو یک ضرب بخونید.

ممکنه گاهی دشوار بودن تشخیص مرز واقعیت و خیال خوندن کتاب رو براتون سخت کنه. اما تقریبا مطمئنم که کنجکاوی بهتون اجازه نمی‌ده زمین بذاریدش.

امیدوارم یادداشتم شمارو نسبت به این کتاب به طور اغراق آمیز بدبین و یا علاقه‌مند نکرده باشه (خودم هنوزم در مورد منصفانه بودن یا نبودنش گیجم) 

پینوشت: ۳ امتیازی که به کتاب دادم بر مبنای مقایسه با سایر کتابای جناب داستایفسکی و ارزش مطالعه نسبت به اونا بود.
          
چالش به‌دور از هیاهو

فروردین و تعطیلاتش فرصتی است برای کتاب خواندن و این بار هم بهخوان چند کتاب پیشنهادی برایتان دارد.

            به نام او

دوباتن یکی از نویسنده‌های مورد علاقه من  است. کتابهای زیادی از او خواندم. در بین کتابهایی که خواندم تنها یکی بود که چندان به دلم ننشیت. آن‌هم «جستارهایی در باب عشق» بود چیزی که الان در ذهنم مانده این است که خیلی نگاه  مادی‌گرایانه و جنسی به قضیه عشق داشت. به‌همین‌خاطر از بین کتابهایی که از او داشتم چندان رغبتی به خواندن «سیر عشق» نداشتم تا اینکه دوست معتمد و کتابخوانی از آن تعریف کرد و من هم آن را در ساکم گذاشتم و به آباده بردم :)
خود دوباتن در جایی اشاره می‌کند که «جستارهایی در باب عشق» را در جوانی نوشته و این کتاب را در میانسالی و پس از پشت سر گذاشتن تجربه‌های بسیار. کتاب شکلی داستانی دارد. داستان آشنایی، ازدواج و زندگی ربیع و کرستن است. دوباتن در خلال تعریف داستان تک‌گویی‌هایی هم دارد تا نظر شخصی خود را بی‌واسطه با مخاطب درمیان بگذراد همان سنت قدیمی قصه‌گویی که هم در شرق و هم در غرب عالم رایج بوده است.
دوباتن در این کتاب می‌خواهد این را بگوید که عشق تنها یک دگرگونی روحی و جذب‌شدن به دیگری در یک مقطع کوتاه نیست بلکه این آغاز عشق است. عشق طولی به‌اندازه کل زندگی دو عاشق دارد.
کتاب خوبی است حتما خواندش را توصیه می کنم.