بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

امیرعلی محمودی

@Amirali.m

3 دنبال شده

4 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            بابت این انتخاب خوشحالم ❣️

خانواده‌ی فینچ‌ در شهر خیالی می‌کمب در ایالت آلاباما زندگی می‌کنند.
 داستان از زمانی شروع می‌شود که پسر بچه‌ای به نام دیل برای تابستان به می‌کمب می‌آید و همبازی اسکات و جیم می‌شود.
داستان شهر می‌کمب خیلی واقعی‌تر از آن است که فکرش را بکنید
آدم های این شهر همان قدر خود برتر بین و بی‌رحمند که بعضی از آدم‌های عادی زندگی‌های خودمان هستند ولی به قول آتیکوس خوب که نگاه کنیم اکثر مردم خوبند..

به نظرم داستان اصلی این کتاب از دو بخش تشکیل شده بود؛
۱. رابطه‌ی اسکات و جیم با پدرشان و نحوه تربیت و تعامل این خانواده..
تربیت در محیطی صمیمی و پایبندی به اصول!
و فشار جامعه‌ بر روی اسکات و تکامل ذهنیت و تشخيص درست و نادرست برای اسکات و جیم..

۲.ماجرای یک پرونده‌ی حقوقی که باعث تغییر در این خانواده و شهر کوچکشان می‌شود..
بخش دوم شامل، داستان همیشگی تبعیض، ناعدالتی و نژاد پرستی است...
و چقدر همه چیز عالی توصیف شده بود!
چقدر ناآرامی های ذهن جیم زیبا به تصویر کشیده شده بود.

در تمامی فصل های این کتاب  شاهد تقابل بین خوبی و بدی هستیم..
چه تصمیماتی که جیم و اسکات درگیر آن می‌شدند
و چه ماجرای دادگاه تام رابینسون! 
تک تک اتفاقات کتاب این تقابل را به زیبایی نشان داده بود..
و چقدر همه چیز واقعی بود :))
چیزی که به شیرینی این کتاب می‌افزود، روایت کتاب از زبان اسکات بود!

از نکات تربیتی این کتاب غافل نشید
به نظرم بسیار کاربردی بودن👌
فقط نحوه رفتار آتیکوس با بچه هارو دنبال کنید:)♡

" آتیکوس حق داشت
می‌گفت آدم نمی‌تواند کسی را بشناسد مگر اینکه واقعا در کالبد او جا بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند.."