بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمد ملاعباسی

@mollaabbasi

20 دنبال شده

88 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

یک اتوپرتره واقعی!
کتاب تک جمله‌هاییه که ادوارد لووه درمورد خودش نوشته. از عادت‌های مختلفش، احساساتش… نمی‌دونم چطوری بگم که چطوریه :)) کتاب عجیب غریبیه و مناسب کسایی که می‌خوان یه چیز متفاوت بخونن. و بعیده «ارزش ادبی» خاصی داشته باشه، اما خب موجود جالبیه این کتاب… با یه حالت بی‌احساس درمورد خودش هی حرف می‌زنه و  شما رو به فکر وامی‌داره که به خودتون فکر کنید. ببینید می‌تونید اینقدر دقیق خودتون رو توصیف کنید؟ اصلا خودتون رو می‌شناسید؟
+ کتاب تقریبا هیچ آغاز و میانه و پایانی نداره. می‌تونی از وسط هر صفحه‌ای شروع به خوندن کنید. که یه جورایی دقیقا شبیه آشنا شدن با یه آدمه. از وسط زندگیش :)

اما ضربهٔ اصلی کتاب برای من یکی از جمله‌های پایانیش بود. خیلی برام عجیب بود که یک نفر اینقدر دقیق همون احساسی رو داشته باشه که من داشتم.
«هر قدر عمر کنم پانزده سالگی وسط زندگی من است.»
یادمه تولد پونزده سالگیم احساس کردم زندگیم نصف شد. برام معنای از نیمه عبور کردن بود ۱۵. اینکه چطور همچین احساسی داشتم رو نمی‌دونم. اما اون موقع فکر می‌کردم شاید سی سال عمر خواهم کرد. و برای همین این احساس رو دارم. هنوز سه چهار سالی مونده که به سی برسم، در نتیجه نمی‌دونم که واقعا بعدشم زنده خواهم بود یا نه، ولی وقتی این جمله رو خوندم، چندین دقیقه مکث کردم، بهش خیره شدم و با خودم گفتم: هرقدر عمر کنم، پانزده سالگی وسط زندگی من است.
            یک اتوپرتره واقعی!
کتاب تک جمله‌هاییه که ادوارد لووه درمورد خودش نوشته. از عادت‌های مختلفش، احساساتش… نمی‌دونم چطوری بگم که چطوریه :)) کتاب عجیب غریبیه و مناسب کسایی که می‌خوان یه چیز متفاوت بخونن. و بعیده «ارزش ادبی» خاصی داشته باشه، اما خب موجود جالبیه این کتاب… با یه حالت بی‌احساس درمورد خودش هی حرف می‌زنه و  شما رو به فکر وامی‌داره که به خودتون فکر کنید. ببینید می‌تونید اینقدر دقیق خودتون رو توصیف کنید؟ اصلا خودتون رو می‌شناسید؟
+ کتاب تقریبا هیچ آغاز و میانه و پایانی نداره. می‌تونی از وسط هر صفحه‌ای شروع به خوندن کنید. که یه جورایی دقیقا شبیه آشنا شدن با یه آدمه. از وسط زندگیش :)

اما ضربهٔ اصلی کتاب برای من یکی از جمله‌های پایانیش بود. خیلی برام عجیب بود که یک نفر اینقدر دقیق همون احساسی رو داشته باشه که من داشتم.
«هر قدر عمر کنم پانزده سالگی وسط زندگی من است.»
یادمه تولد پونزده سالگیم احساس کردم زندگیم نصف شد. برام معنای از نیمه عبور کردن بود ۱۵. اینکه چطور همچین احساسی داشتم رو نمی‌دونم. اما اون موقع فکر می‌کردم شاید سی سال عمر خواهم کرد. و برای همین این احساس رو دارم. هنوز سه چهار سالی مونده که به سی برسم، در نتیجه نمی‌دونم که واقعا بعدشم زنده خواهم بود یا نه، ولی وقتی این جمله رو خوندم، چندین دقیقه مکث کردم، بهش خیره شدم و با خودم گفتم: هرقدر عمر کنم، پانزده سالگی وسط زندگی من است.
          
روی رنگ چشمهاش حساسیتی ندارم

آن شب با خاطرجمعی خوابیدم. با خاطرجمعی از اینکه تا وقتی آدم‌هایی مثل جعفر مدرس صادقی هستند دنیا هنوز جای خوبی برای زندگی کردن است. جای قابل تحملی برای زندگی کردن است. و فکر کردم خدایا از من نعمت گوش دادن به قصه های جعفر را نگیر و شعور فهمیدن آنها را بهم ببخش

            کتابی فوق‌العاده بود. از خوندنش بی‌نهایت لذت بردم و من رو دوباره با حال و هوای شب بیدار موندن و کتاب‌خوندن هیجان‌زده کرد.
همه‌چیزش بی‌نظیر بود و اینقدر دوستش داشتم که نمی‌دونم باید چقدر صبر کنم تا هیجانم نسبت بهش کم شه و بتونم عادی و منطقی درموردش صحبت کنم!
سایه باد، ترکیبی از همه ژانرهاست. معمایی، داستان در داستان، کتابی، اجتماعی و عاشقانه. همه چیز در هم پیچیده‌ست و این وسط نویسنده کلاف رو گم نکرده. حواسش به تک‌تک جمله‌هایی که می‌نویسه بوده. همه جزئیات اهمیت دارن. هر آدمی که تو داستانه  نقش منحصربفرد خودش رو داره. شهر و دالان‌های بی‌انتهاش در کتاب نمایانه و عشق من به اسپانیا و سفر به بارسلون رو هزاران برابر کرد. گرچه الان حس می‌کنم هفته در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم زدم و مجسمه‌هاش رو می‌شناسم.
همه شخصیت‌ها به خوبی پرداخت شده بودن و تو حس می‌کنی می‌شناسیشون. حس می‌کنی می‌تونی حرفاشون رو حدس بزنی یا احساسشون رو حس کنی.
دنیل، خولیان، پنلوپه، میگل، فرمیو، خورخه، فرمین (و بوی آبنبات. یاد زوربا می‌انداخت منو گاهی)، بئا، نوریا و بقیه. :) و نترسین. گرچه شخصیت‌ها کمی زیادن اما اصلا گمشون نمی‌کنید و اگر هم گیج بشین روند داستانه و درست می‌شه. 
کتاب جذاب و خوش‌خوانیه و اگه خیلی وقته کتابی نخوندین که راحت خونده شه و خیلی سریع ۶۰۰-۷۰۰ صفحه پیش بره، انتخاب خوبیه.
و اگه بخوام یه حدودی از کتاب بگم که دستتون بیاد در چه حاله، اینطوریه که ...
نمی‌خوام بگم :))) خودتون بخونید تا بفهمید.

پ.ن: دلم می‌خواست هنوز توی شهرکتاب کار می‌کردم تا بتونم به آدم‌های زیادی معرفیش کنم و امیدوار باشم که دوستش داشته باشن.