آرزوهای بزرگ = Great Expectations

آرزوهای بزرگ = Great Expectations

آرزوهای بزرگ = Great Expectations

چارلز دیکنز و 1 نفر دیگر
4.0
127 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

379

خواهم خواند

129

شابک
9789644530067
تعداد صفحات
562
تاریخ انتشار
1377/5/25

توضیحات

        اثر حاضر، ترجمه معروف چارلز دیکنز (1812ـ 1870م)، نویسنده انگلیسی است .در این رمان سرگذشت عبرت آموز کودکی یتیم ترسیم شده که از خانواده ای تهیدست بالنده می شود و با حوادث بسیار روبه رو می گردد .این کودک با روحی بزرگ و دلی پرآرزو قدم به صحنه پرآشوب زندگی می گذارد .او از خانه ای روستایی و دهکده ای کوچک به شهری بزرگ می رود و با لذات زندگی، عشق و ناز و نعمت آشنا می شود، اما پیش از آن که حتی به یکی از آرزوهای خود نایل شود ناچار می شود به زندگی ساده روستایی برگردد.
      

پست‌های مرتبط به آرزوهای بزرگ = Great Expectations

یادداشت‌ها

          هروقت که نامی از چارلز دیکنز می آمد، مطمئن بودم حرف یک کتاب فوق العاده در میان است. هیچوقت، هیچ علاقه ای به ژانر کلاسیک نداشته ام اما به نظر می رسید او سبک متفاوتی از کلاسیک را می نویسد که من هم می توانستم دوستشان داشته باشم. رفته رفته با چندتا از نوشته های او آشنا شده بودم و نوبت به تمام کردن «آرزوهای بزرگ» رسیده بود.

ماجرا از این قرار است که پسر کوچکی به اسم پیپ، روزی بر سر مزار والدینش می رود اما در همانجا یک محکوم فراری را می بیند و تهدیدهایی می شود. بعد از مدتی نیز با خانم هاویشام آشنا می شود. هاویشام دختری به اسم استلا را پیش خودش بزرگ می کند که از قضا پیپ دلبسته استلا می شود. اما چیزی که کسی نمی داند ارتباط تمام اینها با اتفاقاتی‌ست که قرار است در مسیر زندگی پیپ ظاهر شوند…

شروع داستان، واقعا به طرز حیرت آوری بی نقص بود. در یک گورستان، تاریکی، کمی ترس و البته سوال های عجیبی که با وارد شدن یک محکوم فراری در صحنه، برای خوانندگان پیش می آید. و این را قطعا طوری معنا می کنند که آقای دیکنز، اختیار افراد را برای بستن کتاب از آنها می گیرد.

مورد بعدی، هنر خوب روی کاغذ نشاندن شخصیت پردازی هایی است که نویسنده متصور شده بود. برای کسی که «آرزوهای بزرگ» را خوانده باشد تشخیص صاحب دیالوگ ها بدون دانستن گوینده شان، کار آسانی است؛ چون می تواند صدای شخصیت ها را بشنوند و اینها یعنی هرکسی در داستان لحن مخصوص به خودش را داشته است.

مورد بعدی که حتما و قطعا از نکات مثبت این کتاب است، توصیفات کامل و طبیعی صحنه های مختلف ماجراست. گاهی حتی بدون استفاده از جملات خیلی زیاد، به بهترین حالت ممکن، نه تنها تصویر آن لحظه برایتان ترسیم می کند، بلکه در آن موقعیت قرار می گیرید.

پی بردن به بی عیب بودن قلم «چارلز دیکنز» خیلی آسان تر از آسان است. مواردی که گفته شد، در همه آثار او قابل مشاهده است و البته «آرزوهای بزرگ» هم از این بی عیبی ها مستثنا نیست:))
        

9

Mr. Levy

Mr. Levy

1401/2/16

          ارزو های بزرگ اسمی که شاید برای جذب شدنم کمی تاثیر داشت . ولی بیشترین چیزی که در این کتاب بود من را جذب کرد نویسنده اش اقای چارلز دیکنز بود . نویسنده ی مشهور کتاب های کودکی من «الیور توئیست » است . کتا ب هایی که در کودکی بیشتز وقتم را صرف خواندن ان ها کرده بودم .
 
خانم هاویشام پیردختری که در این کتاب به  اسم جادوگر محل هم مشهور بود . ولی این معروفیت در این کتاب خلاصه نمی شد بلکه معروفیت خانم هویشام در خانه ی ما هم زیاد بود . شاید به خاطر اینکه شخصیت خواهرم خیلی به خانم هویشام نزدیک بود و مادرم همیشه او را خانم هویشام صدا می زند . پیپ پسری که زندگی اش در این کتاب خلاصه می شود .از هفت سالگی تا سی و پنج سالگی این پسر در این کتاب روایت شده است . پسری که با خواهر و شوهر خواهرش در یک در یک کلبه ی کوچک زندگی می کنند  . ایا پیپ این نوع زندگی را دوست دارد ؟ ایا ارزوی بزرگ خلاص شدن از اینزندگی فقر نشینی است ؟
 
مردی که پیپ را به زندگی بر می گرداند با اینکه او رفتار خوب و دوستانه ای با شوهر خواهرش اقای جوگارجری دارد .
شخصیت اقای جوگارجری و خانم هویشام در این کتاب برایم جذاب تر از باقی شخصیت ها بوده . هر دو این شخصیت ها
در این کتاب شخصیتی جالب و دوست داشتنی داشتند . اقا ی جوگارجری مردی بدون ثروت ولی بسیار خوش قلب است که
همین باعث جذب شذن من به این کاراکتر شد . و خانم هاویشام زنی شکست خورده البته در عشق که الان از همه ی مرد ها متنفر است . و ساعت های خانه اش در زمانی به خصوص ثابت مانده اند .
 
شخصیت پردازی و توصیفات کتاب بسیار خوب و کافی بود جوری که خوانده می توانست به راحتی فضاهای داستان را در
ذهن خود ترسیم کند . مثل پایین کلبه و قایق که به خوبی برا خواننده شرح داده شده بود . 
دیالوگ های داستن بسیار ادبی بود . دیالوگ ها محاوره نبودند و این شاید یکی از نکات منفی داستان بود . زیرا دیالوگ های روان برای خواننده راحت تر است ولی این موضوع باعث کم شدن جذایت این کتاب نمی شد . پیرنگ کتاب بسیار فراز و فرود داشت و باعث می شد خواننده نتواند کتاب را رها کند زیرا بعد از هر اتفاق یک ماجرای جدید برای پیپ اغاز می شد.
 
و در اخر به نظرم این اثر چارلز دیکلز مانند باقی اثر های او ارزش خو.اندن دارد و به ههه ی شما پیشنهاد می کنم این اثر را بخوانید .
        

6

zahra shams

zahra shams

1401/2/10

          سرنوشت چیز عجیبی ست، همیشه انطور که شما فکر میکنید پیش نمی رود و گاهی ممکن است بدتر و یا بهتر از چیزی ک انتظارش را دارید عمل کند و همین نامشخص بودن اش است که آن را عجیب و پیچیده میکند.
کتاب آرزو های بزرگ اثر چارلز دیکنز روایتگر داستان سرنوشت است، پسرک یتیمی که به کار در آهنگری کوچکی دل می بندد اما ناگهان توسط یک فرد زندگی اش از این رو به آن رو می شود، اگر مایلید تا با داستان سرنوشت پسرک داستان ما بیشتر آشنا شوید این کتاب را مطالعه کنید.

در ابتدا باید گفت که داستان کتاب، مانند دیگر روایت های دیکنز ارزش خواندن داشت و جالب بود، اما نمیتوان گفت که بی نقص و فوق العاده بود، این کتاب نیز مانند دیگر کتب از لحاظ موضوعی یک سری ایراد را در بر میگرفت.
زاویه دید این کتاب کاملا مناسب و درست در نظر گرفته شده بود و اینکه داستان از زبان خود پیپ روایت می شد جذابیت آن را افزایش میداد و باعث ایجاد فضایی صمیمانه تر در کتاب میشد.
در فصول ابتدایی، خواننده حس می کند که شخصیت پردازی خوب و صحیح صورت گرفته، اما توقع دارد با جلو رفتن داستان این شخصیت پردازی نیز تکمیل شود و این اتفاقی بود که در این کتاب رخ نداده بود و در اواسط کتاب ما از بعضی شخصیت ها تنها یک اسم در ذهنمان داشتیم و این موضوع سبب گیجی خواننده و لذت نبردن از کتاب می شود و مورد دیگر در شخصیت پردازی این داستان این بود ک پردازش شخصیت ها نسبت به یکدیگر تناسب نداشتند، برای مثال در بخشی از کتاب شخصیتی فرعی که یک کارگر بود را به طور کامل شرح میداد اما در بخشی دیگر در رابطه با یکی از شخصیت های اصلی ماجرا، هیچ چیز خاصی نمیگفت و ما از او تنها یک نام به خاطر داشتیم.

لحن شخصیت ها بسیار خوب نوشته شده بود، به طرزی که ما تفاوت میان آنها را متوجه می شدیم و حالات آنها را درک میکردیم، برای مثال در بخشی از کتاب که استلا با غرور و خودخواهی صحبت میکرد، ما کاملا این مطلب را متوجه میشدیم و این حس به ما منتقل میشد و این موضوع هنر نویسنده را می رساند.

در هر کتابی، نویسنده با استفاده از آرایه ها رنگ و روح تازه ای به آن می بخشد، در این داستان نیز این اتفاق صورت گرفته بود و تشبیهات زیبایی دیده میشد برای مثال در بخشی از کتاب گفته شده بود: کشتی اوراقی را کمی دورتر با زنجیر های کلفت به اسکله بسته بودند طوری که انگار کشتی هم یک زندانی بود.

یکی از اساسی ترین مشکلاتی که در طول این داستان به چشمم خورد این بود که در بعضی از بخش های کتاب روند داستان بسیار سریع پیش میرفت و این موضوع واقعا آزاردهنده و نامفهوم بود، یعنی نویسنده طوری زمان را به سرعت پیش میبرد که خواننده در داستان گم میشد و متوجه برخی اتفاقاتی که رخ میداد نمیشد و موضوع دیگر اینکه اگر نویسنده میخواهد در داستانش گذر زمان را نشان دهد باید طوری این مورد را شرح دهد، که خواننده کاملا آن را درک کند و حس پرت شدن از جایی به جای دیگر به او دست ندهد، و در این کتاب کاملا این اتفاق می افتاد و شاید باعث می شد تا خواننده از خواندن کتاب دست بکشد.

گاهی در داستان با دیالوگ هایی مواجه میشدیم که کمی نامفهوم به نظر می آمدند و احساس میکردیم که آنها از نظر ویرایشی ایراد دارند، از نظرم این مشکل به خاطر زمانی ست که نویسنده این کتاب را نوشته و در آن دوره این طرز نوشتن درست و مرسوم بوده و نمیتوان این موضوع را یک ایراد منفی از کتاب در نظر گرفت.

و نکته ی آخر اینکه نویسنده نتوانسته بود جذابیت داستان را در همه جای آن پخش کند و در برخی قسمت ها داستان کاملا یکنواخت و خسته کننده بود، به طرزی که خواننده میتوانست چندصفحه جلو برود و دوباره شروع به خواندن کند و بنظرم نوسنده ی کتاب باید سعی کند تا فراز و نشیب های ماجرایش را در اکثر بخش های آن حفظ کند و از رخ دادن این اتفاق جلوگیری کند.

و کلام آخر اینکه، درکل از زمانی که دیوید کاپرفیلد بیچاره را خواندم متوجه شدم که چارلز دیکنز نویسنده ی ماهری ست و کتاب هایش جذابیت مخصوص به خود را دارند و اگر شما به داستان هایی که در بخشی از آن پسربچه ای یتیم به درجه ای والا می رسد و خوش بخت میشود را دوست دارید میتوانید این کتاب را بخوانید و آن را در انتهایی ترین نقطه ی کتابخانه تنهایش نگذارید.
        

5

          آرزوها روایت می‌کنند…


تا به حال به خطوط ضربان قلب نگاه کرده‌اید؟ این خطوط شباهت زیادی به زندگی همان انسانی دارند که نشانگر حیاتش هستند. خطوط گاهی بالا می‌روند و اوج می‌گیرند و بعد از همان قله به پایین سقوط می‌کنند. ولی چه چیزی باعث شده که انسان از شیب‌های بلند بالا برود تا به آن قله برسد؟ چه چیزی جز آرزوهای کوچک و بزرگش در زندگی او را وادار می‌کند که این سختی‌ها را بکشد و مزد آن یعنی رسیدن به آرزوهایش را بگیرد؟

داستان این اثر از چارلز دیکنز درباره پسری کوچک به اسم پیپ است. زندگی‌ پیپ از روزی که وارد گورستانی می‌شود که پدر و مادر و برادرشان در آنجا آرامیده اند دچار تغییراتی می‌شود. او ابتدا با مرد ترسناکی رو به رو می‌شود که در عوض قول آوردن غذا و سوهان آهنگری برایش او را زنده می‌گذارد و مدتی بعد با خانم هاویشام آشنا و آرزوی بزرگ خود را در خانه او پیدا می‌کند… اما کسی چه می‌داند بین این دو ملاقات عجیب چه رابطه‌ای در میان است؟

اول از همه باید بگویم کتاب را دوست داشتم. سیر عجیبی برای رسیدن به هدفش داشت ولی وقتی داستان به انتها رسید من نیز مثل پیپ نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم. با این همه چیزی که مرا وادار کرد که این کتاب را پس از خواندن چند خط و فهمیدن اینکه او نیز پسری بیچاره با سرنوشتی ترسناک است؛ رها نکنم تنها یک چیز است. قلاب کتاب واقعا خوب بود. در همان ابتدا به‌جای توصیف طولانی خانه و زندگی و روستا و همسایه‌هایشان فردی ترسناک به او حمله کرده و اولین شوک را به خواننده وارد می‌کند. همین یک مورد کافی است تا خواننده مشتاق شود با سرنوشت این پسر همراه شود.

نکته‌ی کاملا مشهود این کتاب، توصیف‌های بی‌نظیرش بود. توصیف‌ها از زبان راوی داستان‌ما، یعنی پیپ گفته می‌شد و باعث می‌شد لحن آن جالب شود. برای مثال در جایی از کتاب آمده‌بود:《رطوبتی که پشت پنجره کوچک اتاقم را گرفته بود؛ این تصویر را در من به وجود آورده بود که یک دیو برای زدودن اشک‌هایش از پنجره اتاق من استفاده کرده‌است.》همین لحن باعث شده‌بود که تخیلات یک پسر بچه کوچک کاملا برای خواننده به نمایش در‌آید و همچنین از فضا و آدم‌های اطراف شخصیت تصور خوب و کاملی داشته‌باشد. این نکته در توصیف‌های قبل دیالوگ نیز کاملا صدق می‌کرد.

دیالوگ‌ها که نقش حیاتی در داستان دارند واقعا همین نقش را ایفا کرده‌بودند. نه کلیشه‌ای بودند و نه حالت پرتاب به صورت مخاطب را اجرا کرده‌بودند. بلکه کاملا با شرایط شخصیت هماهنگ بودند. مثال خوبی برای همین نکته صحنه اول داستان است. هم دیالوگ‌های مرد بسیار واقعی بودند و جوری بود که واقعا حس می‌کردم او واقعا قصد خوردن پیپ را دارد و هم دیالوگ‌های پیپ بسیار ترسان و وحشت‌زده به نظر می‌رسیدند گویی او نیز این ماجرا را تمام و کمال باور کرده‌بود. دیالوگ‌ها واقعا خوب بودند.

از نظر شخصیت‌پردازی نیز که آقای دیکنز واقعا مثل همیشه سنگ تمام گذاشته‌بودند. تمام شخصیت‌ها از خود پیپ گرفته تا خواهر و شوهر خواهر و خانم هاویشام کاملا قابل درک بودند. روند خوب داستان نیز به همین مربوط می‌شود چرا که انگار نویسنده رفتار تک‌تک شخصیت‌ها را دانسته و بر همان اساس قصه را نوشته‌است. مثال خویش شوهر خواهر پیپ که هم ساده و هم مهربان بود و رفتارش همچون پیپ بر دل مخاطب نیز می‌نشست.

تنها ایرادی که می‌توان به کتاب وارد کرد که البته امری بسیار سلیقه‌ای است فضای کتاب است. فضای کتاب، مانند رمان‌های شبیه خودش یعنی مثلا دیوید کاپرفیلد کمی گرفته و غم‌انگیز است که نمی‌شود آن را به عنوان یک ایراد حساب کرد. 

در آخر چیزی جز این نمی‌توانم بگویم که این کتاب را بخوانید. زندگی پیپ با تمام فراز و نشیب‌هایش واقعا ارزش همراه شدن را دارد و امیدوارم پس از اتمامش دلتان برای سرنوشت او تنگ شده و شاید مدتی بعد آن را دوباره بخوانید :)
        

2

          این کتاب رو ۱۴ سال پیش خوندم
اینکه موضوع و خط داستانی بعضی کتاب ها یادت نمیاد اما احساساتت در اون کتاب و هیجاناتت و تصاویر خود کتاب یا تصاویر ذهنی که یادت میمونه خییلی عجیب و جالبه
همونطور که گفتم داستان یادم رفته شاید دوباره بخونم تنها چیزی که یادمه: یه شب خییییلی سرد بود روستای پدری م بودیم حسابی جذب داستان شده بودم مامانم میگفت بسه دیگه (یا وقت خواب بود یا شام یا همچین چیزی) از طرفی دلم نمیومد تموم بشه چون کتاب مشابهش رو نداشتم که بازم بخونم از طرفی دوست داشتم بدونم چی میشه یادمه هیجان و اضطراب داشتم که چه اتفاقی میفته و آخرای داستان شوکه شدم و آخر آخر داستان گریه کردم.
حالا واقعا باید دوبارع بخونم تا ببینم واقعا هیجان داشت؟ واقعا میشه باهاش اشک ریخت؟
این نشون میده سن آدما برداشت شون از داستان شخصیت واقعی شون و تعداد کتاب های قوی و ضعیفی که قبلش خوندن و هزار تا از این دست عوامل کنار هم میشینن تا بشه یه یادداشتِ: خوب بود، عالی بود، چنگی به دل نمیزد، افتضاح بود و...
        

17

        نسخه ای که من خوندم، نسخه خلاصه شده این کتاب هست. اما به طور کلی کتاب عالی ای بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          نوشتن درباره این کتاب بسیار سخته چون در هر صفحه و هر فصل احساس متفاوتی داشتم؛ نیمه ابتدایی کتاب رو به زور پیش بردم و از توالی اتفاقات بدون رابطه علت و معلولی واضح عصبانی بودم اما در نیمه‌ی دوم کتاب با روشن شدن خیلی از موضوعات و دقیق شدن داستان در احساسات شخصیت‌ها احساس همدلی بیش‌تری داشتم.
در کل معتقدم خواندن این کتاب در ادامه روند خوانش ادبیات داستانی انگلستان به ترتیب تاریخی بسیار تاثیرگذار بود چون بعد از خواندن رمان‌های عاشقانه آستن در فضای روستایی و دغدغه‌های پیش پا افتاده‌ و بعد ادامه این روند با رمان‌های خواهران برونته در فضای خانواده‌های هم‌چنان پولدار و زمین‌دار در حاشیه شهرها، حالا میشه فهمید چرا نوشتن دیکنز از زندگی کودکان فقیر، زندگی در شهرهای آلوده، تاریک و پر جرم و جنایت پس از انقلاب صنعتی انگلستان و حکایت نرسیدن‌ها ارزش زیادی داشته و داره. اگر چه احتمال زیادی داره اگر به تنهایی سراغ این کتاب بروید و در این روند مشخص پیش نرفته باشید بسیاری از قسمت‌ها خسته بشین و احساس کنین این داستان‌ها بارها و بارها براتون تکرار شده

اما اون چیزی که برای من از این کتاب ارزش بسیار بسیار زیادی داشت متن دلنشین و ادبیات بسیار آهنگینش بود که چیره‌دستی ابراهیم یونسی در ترجمه رو هم به زیبایی تمام به نمایش میگذاره
اگر مثل من از خوندن کلمات سنگین و نوشته‌های کمی دارای ادبیات قدیمی لذت می‌برید از این ترجمه هم خیلی خیلی خوشحال خواهید شد
        

8

          حالا می‌فهمم چرا چارلز دیکنز نویسنده‌ی موردعلاقه‌ی ماتیلدای عزیز عزیزم بود. دیکنز و جهانش آشناست. ان‌قدر فیلم و اقتباس از داستان‌هاش دیدیم و خلاصه‌های کوتاه‌شده‌ی داستان‌هاش رو خوندیم که خوندن متن کامل داستان‌هاش شاید برای خواننده‌ی امروزی خسته‌کننده به‌نظربیاد، اما بعد از ماه‌ها کلاسیک خوندن به‌نظرم لذت بردن از این داستان‌ها جز بحث سلیقه، نیاز به نوعی یادگیری هم داره، یادگیری بردباری و تلاش برای لذت بردن از مسیر و فرآیند و ریزه‌کاری‌ها حتی وقتی می‌دونی که ته داستان قراره چی بشه. و صدالبته وقتی به ترتیب با آثار داستانی کلاسیک مواجه می‌شی، جایگاه منحصربه‌فرد هر نویسنده و نقش بزرگی رو درک می‌کنی که در تاریخ ادبیات داشته و تأثیری رو که هر کدوم با مواجهه کردن خواننده با مسئله‌ای که قبل از اون برخوردی باهاش نداشته، با گوشت و پوست و استخون درک می‌کنی. دیکنز در ادامه‌ی آستین، شلی و خواهران برونته دریچه‌ی جدیدی رو به فرهنگ و تاریخ کشورش باز می‌کنه که گرچه اشاره‌هایی از اون رو در شلی و خواهران برونته هم دیده بودیم، هیچ‌وقت در مرکز توجه نبود. دیکنز نه مثل یه بزرگسال بلکه از زاویه‌دید یک بچه از کودکی می‌نویسه و این کار رو با چنان هنرمندی و جادویی انجام می‌ده که وقتی در فصل‌های اول کتاب با پیپ همراه می‌شیم، واقعاً احساس می‌کنیم که یک بچه داره از نگرانی‌ها و ترس‌هاش برامون می‌گه و سخته باور کنیم دیکنز تونسته چنین عمیق به تجربه‌ی کودکی نزدیک بشه یا تجربه‌های خودش رو به یاد بیاره. دیکنز به طبقات اجتماعی و مسائل اقتصادی به‌شکل بی‌سابقه‌ای توجه می‌کنه. البته که از حق نگذریم الیزابت گسکل هم در شاهکارش «شمال و جنوب» این کار رو به‌زیبایی انجام داده و خواهران برونته به‌ویژه شارلوت و ان هم به این مسائل پرداختن؛ اما بحث کودکان کار هیچ‌جا مثل دیکنز مشهود و دقیق نبوده. البته شاید در «آرزوهای بزرگ» این محور اصلی داستان نباشه.

اولین نکته‌ی جالب درباره‌ی این کتاب عنوان طعنه‌آمیزشه. همه‌ی ما در پی رسیدن و تحقق بخشیدن به آرزوهای بزرگ دیگری هستیم؛ جامعه، والدین یا کسان دیگری که دوست‌مان دارند یا دوست‌شان داریم. اما همیشه شکست می‌خوریم چون آن‌چه باید صادقانه در پی‌اش باشیم، نه آرزوهای بزرگ دیگری، بلکه رسیدن به خود حقیقی‌مان است و پیپ این درس ساده و در ظاهر کلیشه‌ای را با پشت سر گذاشتن تجربه‌های دردناکی یاد می‌گیرد. پیپ گرفتار آرزوهای بزرگ دیگران است، خواهرش، مگ‌ویچ، خانم هاویشام، استلا. اما هیچ‌وقت به آن‌چه خودش می‌خواهد توجهی نکرد و تنها کسانی که صادقانه سعی داشتند نشانش دهند که در جست‌و‌جوی حقیقت شخصی چه لذتی نهفته است (جو و بیدی) تنها کسانی بودند که پیپ رهایشان کرد.

خانم هاویشام یکی از درخشان‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین شخصیت‌های ادبیات انگلستان است. فکر کنم همگی دورانی را پشت سر گذاشته‌ایم که در آن اغلب از سوی مادران‌مان «خانم هاویشام» لقب گرفته‌ایم. در دنیای خانم هاویشام زمان از حرکت بازایستاده. خانم هاویشام هم نمی‌تواند خودش را از بند گذشته و آرزوهای بزرگ دیگری خلاص کند و نه‌تنها خودش را پوشیده در لباس عروسی و محبوس در خانه‌ای تاریک از زندگی و روشنایی محروم می‌کند، بلکه تمام تلاشش را می‌کند تا این کار را با استلا و حتی پیپ هم انجام دهد و در نهایت فقط وقتی استلا که هرگز تحت تربیت خانم هاویشام روشنایی و محبت را درک نکرده است به او پشت می‌کند، متوجه می‌شود عمرش را چطور بر باد داده است.

مگ‌ویچ شخصیت عجیب دیگری است که اولین خاطره‌ای که از «وجود» داشتن خودش دارد برمی‌گردد به وقتی که داشت در بازار از شدت گرسنگی شلغم می‌دزدید. هویت مگ‌ویچ حول محور بی‌ارزشی و گرسنگی و دوست‌نداشته‌شدن شکل گرفته است. برای همین تعجبی ندارد وقتی بعد از آن همه بدبختی در تبعید به پول‌و‌پله‌ای می‌رسد، آن‌قدر برای خودش ارزش قائل نیست که حتی با پولش کار کوچکی برای خودش بکند و آن را تمام و کمال وقف پیپ می‌کند. مگ‌ویچ که یک کودک کار بوده است، تا ابد قربانی سیستم فاسدی می‌شود که تمام فرصت‌های دوست‌داشته‌شدن را از او گرفته بود.

اما جو و بیدی، تنها شخصیت‌های حقیقی و صادق و دوست‌داشتنی کتاب که از اول تا آخر، صادق باقی ماندند و ظاهراً در پی آرزوهای بزرگ هیچ کس دیگری نبودند، شخصیت‌های محبوب و عزیز من بودند و گاه با حرف‌هایشان قلبم را چنان می‌لرزاندند که می‌دانم تا مدت‌ها فراموششان نخواهم کرد. آقای دیکنز عزیز، ممنونم بابت این شخصیت‌های به‌یادماندنی و جالب و دوست‌داشتنی.
        

0

          آرزوهای بزرگ کتابی که سالهای مختلف بارها ازش فیلم و سریال دیده بودم و داستانش رو خیلی دوست داشتم ولی هیچ وقت فرصت نکردم که کتابشو بخونم. هرچند که کتابی که ازش خوندم نسخه ی خلاصه شده و برای نوجوانان بود و قطعا نسخه کاملش رو هم خواهم خوند؛ ولی بینهایت این کتاب رو دوست داشتم. شخصیت پردازی های چارلز دیکنز و داستان‌هایی که با هم ربط داشت واقعا تمیز و هوشمندانه بود. داستان روی پیپ و خانم هاویشام و استلا می‌چرخه؛ پیپ بیچاره از کودکی توسط خانم هاویشام انتخاب شده بود که وقتی بزرگ شد عاشق و دلبخاته ی دختر خوانده اش استلا بشه و استلا دل پیپ رو بشکنه. چرا؟ چون خانم هاویشام تو جوونی دلش توسط مردی تو روز عروسیش شکسته بود و تا زمانی که زنده بود لباس عروسش رو از تنش در نیاورد و حتی کیک عروسی و میز پذیرایی عروسی خودش رو دست نخورده گذاشته بود تا زمانی که همونجا بمیره و حالا خانم هاویشام استلا رو از کودکی جوری تربیت کرده بود که دل مردها رو بدست بیاره و بعد اونا رو بشکنه و خورد کنه و انتقام قلب شکسته ی خانم هاویشام رو از تمام مردها بگیره.. اما سرنوشت برای پیپ و استلا جور دیگه رقم میخوره، هردو چالش‌ها و فراز و نشیب های زیادی رو پشت سر میذارن و داستان خیلی جالب پیش میره..
        

14