بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Mr. Levy

@e.h

1 دنبال شده

9 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                دونده ی هزار تو ، فقط دونده ای نبود که بخواهد از هزارتویی که برای ان درست کردنند فرارا کند او باید از هزارتوی ذهن خود هم فرارا می کرد تا بتواند پاسخ تمام سوالاتی که نمی دانست را پیدا کند ...
توماس و چندین نفر  در هزارتویی گیر افتادند که سال ها ست کسی راهی برای فرار از انجا پیدا نکرده است . بیرون از بیشه چیز هایی وجود دارد که ان ها نمی دانند چیست فقط می دانند ان طرف دیوار ها اغاز زندگی جدید در ان دنیا است یعنی مرگ . قوانینی برای خود گذاشتند و ان ها ایمان داشتند همین قوانین ان ها را تا الان زنده نگه داشته است ! ولی با امدن توماس تمام قوانین نقض شد . انها بزرگ ترین قانون را شکستند رفتن به ان طرف دیوار ها و همین کار در اخر ان ها را 
کتاب دونده ی هزار تو کتابی بسیار هیجان انگیز بود . تصور ان اتفاقات برایم خیلی ترسناک و غیر قابل تصور بود. ولی قلم نویسنده انقدر خوب بود که خیلی راحت می توانستی با ان شرایط کنار بیای و ان ها را درک کنی . برای مثال ساده ترین چیز به یاد نداشتن زندگی قبلی خودشان بود . که این موضوع خیلی در اوایل کتاب من را اذییت می کرد . زمانی که خودم را به جای شخصیت ها قرار میدادم و تصور اینکه حافظه ام را از دست بدهم چه حسی دارد خیلی ترسناک بود.  
 شخصیت پردازی بسیار خوبی داشت و خواننده خیلی راحت می توانست با شخصیت ها ارتباط بگیرد ، مثلا وقتی توماس فهمید که همه ی اینها فقط یک ازمایش بود من هم به اندازه ی توماس توی شوک بودم و باورش برایم سخت بود که چندین نفر فقط برای یک ازمایش جان خود را از دست دادند. 
کتاب دوندهی هزار تو روند جالبی داشت زیرا ما با اغاز داستان با انبوهی از مشکلات مواجه شدیم ، نویسنده تمام گره های داستان را در اول کتاب قرار داده بود واین باعث می شد روند داستان با کتاب های دیگر فرق کند و این بسیار جالب بود . در ادامه شخصیت اصلی یعنی توماس گره ها را با کمک دوستانش حل کرد ، ولی در کتاب های دیگه نویسنده ارام ارام گره ها را وارد داستان می کند و شخصیت  در طی داستان تلاش می کند ان گره ها را ارام باز کند  .
و پایان داستان که خیلی جذاب بود نویسنده پایان داستان را برای خواننده گنگ گذاشته بود تا خواننده برای خواندن جلد دوم کتاب ترغیب شود .. !
. من به همه پیشنهاد می کنم حتما جلد دوم را هم بخوانند زیرا با نخواندن ان در هزار توی ذهنتان دنبال جواب برای گره های حل نشده هستید
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                ادم ها را نمی شود از ظاهر و لباس پوشیدن ها قضاوت کرد ! خوب بودن به پوشیدن لباس صورتی نیست . خوب بودن یعنی وجودت پاک باشه . ما خودمان انتخاب می کنیم خوب باشیم یا بد ! پس با پوشیدن لباش مشکی وجود ما شرور نمی شود مگر اینکه خودم باور کرده باشم که بد هستم
 
کتاب خوب های بد بد های خوب به فلم سومان چینانی کتابی بسیار زیبا و پر مفهوم است ! نویسنده  در این کتاب مفهوم های زیاد و خوبی را به خواننده القا کرده است . در این کتاب ما با دو دختر پا به سرزمینی می گذاریم که در ان ادم ها را به دو دسته تقسیم می کند خوب ها و بد ها ! تو حق انتخاب نداری که جزو کدام دسته باشی . وقتی وارد این سر زمین می شوی تو را یا شرور می نامند یا پرنسس . اگاتا و سوفی دو شخصیت اصلی این کتاب در مدرسه هایی قرار گرفتند که بر خلاف علایق و ... ان هاست ! در هر قسمت داستان ما شک می کنیم که ایا واقعا سئفی خوب است ؟ در این داستان اگاتا و سوفی سختی هایی می کشن تا به خانه بر گردن و یکی از جالش های ان برای رسیدن به ارزویشان پسری به نام تدروس است . اخر کتاب چه اتفاقی می افتد ؟ ایا ان ها به شهر خودشان که از انجا دزدیده شده بودند بر می گردن ؟
 
در تمام لحظه های کتاب من گویی در داستان بودم و داشتم با چشمانم تمام صحنه ها را می دیدم . شخصیت ها به خوبی قابل درک بودن . وقتی اگاتا یا سوفی مدریه را وصف می کردنند انگار من در کنار ان ها ایستاده ام و دارم تمام ان صحنه ها را می بینم.
پیرنگ داستان بسیار خوب بود . کتاب بسیار خوب و روان بود زیرا ا می دانستیم شخصیت ها دنبال چه چیزی هستن و چه چیزی  می خواهن  و اتفاقاتی که در بین داستان می افتادد به نظرم چاشنی داشتان بود اتفاقات نه انقدر بزرگ بودن که ما رو از داستان اصلی دور کنن نه انقدر کوچک که انگار اضافی بودند . در داستان هر اتفاقی چاشنی خودش را داشت و اینکه به داستان اصلی اطلاعاتی اضافه می کرد . و من هیچ عیب و ایرادی در داستان ندیدم ! و بسیار از داستان لذت بردم و تنها نکته ی ریزی که من در این داستان پیدا کردم این بود که ما متوجه نمیشدیم کی دارد سوفی می گوید کی اگاتا ! برای مثال می گوید سوفی در حال ... بعد چند خط پایین تر یهو می گوید اگاتا خسته شده بود و .... این یکم خواننده را در حین خواندن گیج می کرد و این نقصی نبود که از خوب بودن کتاب کم کند !
 
پس خوبدن و بد بودن هر ادم را خودش انتخاب می کند . هیچ کس با حرف دیگران و ظاهرش خوب یا بد نمی شود . اگر خودت بخواهی خوب باشی مطمئن باش اگر زشت ترین لباس ها را هم تنت کنند باز تو خوب می مانی !
        
                داستان دو پسر در دو مکان متفاوت که هر کدام مشکلات و سختی های خودشان را دارند. مکس پسری که به اجبار خانواده مجبور شد از کشور خود برود و احمد پسری که قرار بود با پدرش به انگلیس برود ولی در همین راه تنها عضو خانواده اش را هم از دست می دهد و او حالا در شهر غریبی تنهاست.
نویسنده در صفحات اول خواننده را در وسط بحران قرار می دهد. و این یکم عجیب بود زیرا در بسیاری از کتاب ها شخصیت زندگی معمولی خود را دارد تا اینکه یک اتفاقی می افتد و خواننده درگیر ان اتفاقات و گره های در داستان می شود ولی در این کتاب شخصیت زندگی عادی نداشت او خواهر و مادرش را در بمباران از دست داده بود و در حال فرار در قایقی کوچک همراه پدرش بود و نویسنده خواننده را درست وسط بدترین بحران زمانی که شخصیت در جنگ سختی با مرگ است قرار داده بود. زمانی که خواننده در دل بحران فرو رفته و در صفحان بعد منتظر بیرون امدن دستی از اب و پیدا شدن پدر احمد است خواننده او را در دنیایی دیگر پرتاپ می کند. پسری که با خانواده خود در یکی از کافه های بلژیک در حین بستنی خوردن دارن در باره ی اینده ی پسرک حرف می زنند. به نظرم در این قسمت نویسنده توانسته بود به خوبی قیلم خوبش را به نمایش بگذارد. اینکه نویسنده در یک کتاب دو شخصیت را در دو جهان و دغدغه های متفاوت خلق کرده بود عمل هوشمندانه و خلاقانه ای بود. 
توصیفات کتاب به اندازه بود انقدری زیاد نبود که خواننده را خسته کند. نویسنده برای بیان مکان ها و حال شخصیت ها از کلمات ساده ای استفاده کرده بود ولی به نظرم نکته ای که همین توصیف ها را بلد می کرد زمان ان بود. یعنی نویسنده در زمان های مناسب شروع به توصیف محیط می کرد و شخصیت ها می کرد. برای مثال زمانی که احمد در ارایشگاه بود نویسنده با این جمله او را بعد از کوتاه کردن موهایش توصیف کرد. ( مویی که با اشک شور و چسبناک به گونه هایش چسبیده بود ولی وقتی زن موهایش را کوتاه کرد، فهمی تازه می تواند گوش های بیرون زده، صورت گردپهن و خط برجسته ی فکش را ببنید. ) و یا در قسمتی دیگر نویسنده برا اینکه خواننده را متوجه خالی بودن اتاق بکند از این جمله ( ولی غیر از تارعنکبوت هایی که از روی هم می گذشتند چیزی در اتاقک نبود. ) استفاده کرده بود. در کل توصیفات و شخصیت پردازیی کتاب بسیار جالب و خوب بود. 
موقع خواندن کتاب به نکته ای رسیدم که خیلی تلخ ولی قابل تفکر بود! زمانیکه نویسنده سختی هایی که مکس و احمد برای مدرسه رفتن احمد می کشیدن را تعریف می کرد یکم به فکر فرو رفتم که شاید خیلی از افرادی که ما از ان ها بی خبریم برای مدرسه رفتن جایی که ما هروز به غر و ناله به سمت ان میرویم ارزوی فردی باشد و حتی برای رسیدن به ان ارزو خطرهای ریسکی را بپذیرد. و در همین کتاب متوجه شدم زندگی افرادی که از کشوری به کشور دیگر مهاجرت می کنند چقدر می تواند سخت و طاقت فرسا باشد. و نویسنده با اینکه تمام این سختی ها را برای پسرک چهارده ساله رقم زده بود ولی باز هم او ناامید نشد و به زندگی کردن ادامه داد. شاید احمد بتواند برای تمام افرادی که به خاطر سختی های کوچک از زندگی ناامید می شوند الگوی خوبی باشد. مگر اینکه سختی ان ها بزرگ تر از از دست دادن کل خانواده و تنهار شدن در شهر غریبی که او را قبول نمی کند باشد.
        
                وقتی از زمین دور می شوی و به دل اسمان پرواز می کنی داری کم کم به خدا نزدیک می شوی . او همان بالا است ولی ما
هایی که تاحالا پرواز نکرده ایم این نزدیکی را حس نمی کنیم و به سمت او نمیرویم .
 
شاید رضا برای همین خلبان بود ...
رضا مشکات خلبان دفاع مقدس در طی عملیاتی دو پای خود را از دست می دهد ولی او عاشق پرواز است و ان حسی که
نسبت به شغلش دارد را همه نمی توانند درک کنند ....
 
کتاب از به به قلم رضا امیرخانی کتاب جالب و خوبی بود . قلم نویسنده روان و خوب بود ولی در بعضی از قسمت ها نویسنده
از کلماتی استفاده کرده بود که خواندن را سخت می کرد . برای مثال کلمات انگلیسی را به صورت فارسی ان نوشته  بود .
خواننده باید برای بیشتر کلمات به اخر صفحه مراجعه می کرد و همین عمل باعث خسته شدن خواننده و در نتیجه رد کردن
بعضی از قسمت ها می شد . نویسنده در کل قلم خوب و جالبی داشت . داستان بر اساس نامه هایی که شخصیات ها نوشته بودند
پیش می رفت و این کتاب را متفاوت و جذاب تر کرده بود .
 
 
یکی از نقاط ضعف داستان می توان شخصیت پردازی را مثال زد . نویسنده خیلی کم شخصیت ها را توصیف کرده بود و
 خواننده نمی توانست خیلی خوب در داستان غرق شود . رضا امیرخانی بیشتر تمرکزش را روی احساسات ، نظریات و فرضیات
شخصیت ها قرار داده بود . و ما خیلی کم و مبهم می توانستیم شخصیت ها را در ذهنمان تصویر سازی کنیم .
 
یکی از نکات مثبت کتاب می شود به خلاقانه بودن ان اشاره کرد .
من کتاب های زیادی در رابطه با دفاع مقدس خوانده ام و همه ی ان ها در باره ی سرباز هایی با زندگی های مختلف بود.
ولی در کتاب از به  نویسنده ماجرای خلبانی به نام رضا مشکات را برای ما به نمایش گذاشت . همین موضوع باعث شد
من برای خواندن این کتاب اشتیاق بیشتری داشته باشم . زیرا تا به حال جنگ را از دید یک خلبان نگاه نکرده بودم .
قسمتی که شخصیت ها از دست دادن پاهای رضا را تعریف می کردنند به نظرم می توانست واضح تر و بهرت باشد .
و هر شخصیت به صورت متفاوتی داستان را بیان می کرد و این موضوع خواننده را برای فهمیدن داستان گیج می کرد .
به نظرم چون شخصیت ها انسان های متفاوتی هستند از دیدگاه های خودشان بیان کرده بودند و همین موضوع باعث
عوض شدن روایت ها می شد ....
 
جلد کتاب می توانست خلاقانه تر و بهتر طراحی شود . شاید نویسنده وقت کافی برای ان نذاشته بود و این باعث می شد
خواننده برای خواندن ان کتاب تشویق نشود . وقتی خواننده داستان را می خواند تازه متوجه اسمان و تصویر گنگ روی
ان بشود و این عمل از جانب نویسنده تنها برای مخفی کردن داستان بوده . ولی اگر نویسنده جوری جلد را طراحی می
کرد که خواننده قبل اط خواندن جذب ان شود و پس از ان مفهوم گنگ را پیدا کند جالب تر می شد .
 
و ما هیچ وقت نزدیک بودن به خدا را نمی فهمیم که به خواهیم پروازی بلند به سوی اسمان داشته باشیم
        
                ژانر کتاب فانتزی بود ولی در کتاب خواننده می توانست حماسی و ادبی بودن کتاب را که در این ژانر امیخته شده بود به راحتی متوجه شود . 
نویسنده از کلمات بسیار دشوار برای شرح حالت و غیره ب کار برده بود که این امر باعث می شد من به شخصه در حین خواندن کتاب ذهنم درگیر ان کلمات و معنای صحیح ان ها شود و این اتفاق باعث می شد بعضی از قسمت های داستان را به خوبی متوجه نشوم . در بیشتر کتاب هایی که من خواندم نویسنده تلاش بر ساده نویسی کرده ولی این کتاب عکس تمام ان کتاب هایی بود ک من مطالعه کردم . 
روند دستان تعریفی نداشت زیرا بخش های کتاب نظم نداشت و خواننده هی شاخه به شاخه می شود و باعث می شد روند داستان در بعضی جاها گم بشود . توصیفات کتاب در بعضی از قسمت ها جالب بود برای مثال زمانی که نویسنده در حال شرح دادن ان هیولا بود و یا توصیف حالت های مادر وقتی ترسیده بود به خوبی حس نگرانی و ترس را به خواننده القا می کرد . 
نویسنده در بعضی از قسمت های کتاب برای توصیف صحنه یا حالت از کلمات تکراری استفاده کرده بود که بعضی از ان کلمات ادبی بود و به شخصه بعضی از قسمت ها فکر می کردم نویسنده فقط با صرف اینکه از کلمات سنگین استفاده کند این نوع تکرار ها را ایجاد کرده است . برای مثال در اوایل کتاب نویسنده سه بار پشت سر هم از کلمه ی نجوا استفاده کرده ولی او می توانست از کلماتی ساده تر برای جلوگیری از تکرار استفاده کند .
کتاب سبک عجیب و متفاوتی داشت و این تفاوت به خاطر نوع نوشتن و استفاده از کلماتی که ما شاید در زندگی روز مره اصلا نشنیده باشیم استفاده شده بود . مانند یوغ ، حزن الود ، گوژ پشت و ... 
کتاب رگ و ریشه حماسی زیادی داشت و من به شخصه فکر می کنم نویسنده علاقه به این نوع نوشتن دارد و این نثر در قالب نثر شاهنامه است ، برای همین شاید خیلی از افراد از خواندن این نوع کتاب ها خوششان نیاید و شاید مثل من خواندن کتاب هایی که روان و ساده تری دارند را ترجیح دهند ....
        
                ارزو های بزرگ اسمی که شاید برای جذب شدنم کمی تاثیر داشت . ولی بیشترین چیزی که در این کتاب بود من را جذب کرد نویسنده اش اقای چارلز دیکنز بود . نویسنده ی مشهور کتاب های کودکی من «الیور توئیست » است . کتا ب هایی که در کودکی بیشتز وقتم را صرف خواندن ان ها کرده بودم .
 
خانم هاویشام پیردختری که در این کتاب به  اسم جادوگر محل هم مشهور بود . ولی این معروفیت در این کتاب خلاصه نمی شد بلکه معروفیت خانم هویشام در خانه ی ما هم زیاد بود . شاید به خاطر اینکه شخصیت خواهرم خیلی به خانم هویشام نزدیک بود و مادرم همیشه او را خانم هویشام صدا می زند . پیپ پسری که زندگی اش در این کتاب خلاصه می شود .از هفت سالگی تا سی و پنج سالگی این پسر در این کتاب روایت شده است . پسری که با خواهر و شوهر خواهرش در یک در یک کلبه ی کوچک زندگی می کنند  . ایا پیپ این نوع زندگی را دوست دارد ؟ ایا ارزوی بزرگ خلاص شدن از اینزندگی فقر نشینی است ؟
 
مردی که پیپ را به زندگی بر می گرداند با اینکه او رفتار خوب و دوستانه ای با شوهر خواهرش اقای جوگارجری دارد .
شخصیت اقای جوگارجری و خانم هویشام در این کتاب برایم جذاب تر از باقی شخصیت ها بوده . هر دو این شخصیت ها
در این کتاب شخصیتی جالب و دوست داشتنی داشتند . اقا ی جوگارجری مردی بدون ثروت ولی بسیار خوش قلب است که
همین باعث جذب شذن من به این کاراکتر شد . و خانم هاویشام زنی شکست خورده البته در عشق که الان از همه ی مرد ها متنفر است . و ساعت های خانه اش در زمانی به خصوص ثابت مانده اند .
 
شخصیت پردازی و توصیفات کتاب بسیار خوب و کافی بود جوری که خوانده می توانست به راحتی فضاهای داستان را در
ذهن خود ترسیم کند . مثل پایین کلبه و قایق که به خوبی برا خواننده شرح داده شده بود . 
دیالوگ های داستن بسیار ادبی بود . دیالوگ ها محاوره نبودند و این شاید یکی از نکات منفی داستان بود . زیرا دیالوگ های روان برای خواننده راحت تر است ولی این موضوع باعث کم شدن جذایت این کتاب نمی شد . پیرنگ کتاب بسیار فراز و فرود داشت و باعث می شد خواننده نتواند کتاب را رها کند زیرا بعد از هر اتفاق یک ماجرای جدید برای پیپ اغاز می شد.
 
و در اخر به نظرم این اثر چارلز دیکلز مانند باقی اثر های او ارزش خو.اندن دارد و به ههه ی شما پیشنهاد می کنم این اثر را بخوانید .
        
                مروری بر کتاب تنها گریه کن 
شاید تا قبل از اینکه کتاب را بخوانم تصورات دیگری از کتاب داشتم . اسم کتاب کمی ترغیب کننده بود و من  می خواستم بدانم منظور نویسنده از این چند کلمه چیست ! نویسنده چه چیزی را در پشت ان همه صفحه پنهان کرده ؟! 
خواندن زندگی مردم  شاید به نظر کسالت بار و یا حوصله سربر باشد ولی وقتی ان فرد زنی مجاهد و زندگی او در دوران جنگ بوده باشد کمی داستان متمایز و جالب تر می شود . دختری کوچک که مثل همه ی کودکان ان زمان شیطان و بازیگوش بوده و حالا یکی از مادران شهیدان این سرزمین شده  است ….
کتاب تنها گریه کن زندگی نامه ی مادر شهید معماریان است و معمولا در این نوع از کتاب ها نویسنده به روند داستان دقت می کند ولی در این کتاب نویسنده به غیر از نوشتن پیرنگ خوب و مناسب شخصیت پردازی بسیار خوبی را هم به همراه داشت . خواننده خیلی خوب می توانست شخصیت خانم اشرف سادات موسوی را درک کند . نویسنده کودکی این خانم را با بازیگوشی ها و کارهایی که می کرده نشان داده بود و در بزرگی هم از عشقی که به دخترش داشت را در طی روند این کتاب به نمایش گذاشته بود . از بعضی از اتفاقات خواننده می توانست بعضی از اخلاق و رفتار های ان خانم را متوجه شود . برای مثال در مواقعی که شوهر خانم اشرف سادات برای کار به مسافرت های چند روزه می رفت و ایشان هیچ خبری از شوهرشان نداشتند نشانده ی صبر و شکیبایی این خانم بود.
نوینسده قلم خوبی داشت ولی به نظرم نکته ی مثبت دیالوگ نویسی را نمی شود برا این کتاب لحاظ کرد . زیرا این کتاب زندگی نامه ی یک فرد هست و نویسنده طبیعتا حرف های واقعی ان افراد را در کتاب اورده است ! برای همین دیالوگ هایی که بسیار روان و خوب است را نمی توانیم جزو نکته ی مثبت این کتاب در نظر بگیریم  .  
در کل کتاب خوبی بود و من به تمام انهایی که از خواندن زندگی نامه لذت می برن پیشنهاد می کنم !
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

                دونده ی هزار تو ، فقط دونده ای نبود که بخواهد از هزارتویی که برای ان درست کردنند فرارا کند او باید از هزارتوی ذهن خود هم فرارا می کرد تا بتواند پاسخ تمام سوالاتی که نمی دانست را پیدا کند ...
توماس و چندین نفر  در هزارتویی گیر افتادند که سال ها ست کسی راهی برای فرار از انجا پیدا نکرده است . بیرون از بیشه چیز هایی وجود دارد که ان ها نمی دانند چیست فقط می دانند ان طرف دیوار ها اغاز زندگی جدید در ان دنیا است یعنی مرگ . قوانینی برای خود گذاشتند و ان ها ایمان داشتند همین قوانین ان ها را تا الان زنده نگه داشته است ! ولی با امدن توماس تمام قوانین نقض شد . انها بزرگ ترین قانون را شکستند رفتن به ان طرف دیوار ها و همین کار در اخر ان ها را 
کتاب دونده ی هزار تو کتابی بسیار هیجان انگیز بود . تصور ان اتفاقات برایم خیلی ترسناک و غیر قابل تصور بود. ولی قلم نویسنده انقدر خوب بود که خیلی راحت می توانستی با ان شرایط کنار بیای و ان ها را درک کنی . برای مثال ساده ترین چیز به یاد نداشتن زندگی قبلی خودشان بود . که این موضوع خیلی در اوایل کتاب من را اذییت می کرد . زمانی که خودم را به جای شخصیت ها قرار میدادم و تصور اینکه حافظه ام را از دست بدهم چه حسی دارد خیلی ترسناک بود.  
 شخصیت پردازی بسیار خوبی داشت و خواننده خیلی راحت می توانست با شخصیت ها ارتباط بگیرد ، مثلا وقتی توماس فهمید که همه ی اینها فقط یک ازمایش بود من هم به اندازه ی توماس توی شوک بودم و باورش برایم سخت بود که چندین نفر فقط برای یک ازمایش جان خود را از دست دادند. 
کتاب دوندهی هزار تو روند جالبی داشت زیرا ما با اغاز داستان با انبوهی از مشکلات مواجه شدیم ، نویسنده تمام گره های داستان را در اول کتاب قرار داده بود واین باعث می شد روند داستان با کتاب های دیگر فرق کند و این بسیار جالب بود . در ادامه شخصیت اصلی یعنی توماس گره ها را با کمک دوستانش حل کرد ، ولی در کتاب های دیگه نویسنده ارام ارام گره ها را وارد داستان می کند و شخصیت  در طی داستان تلاش می کند ان گره ها را ارام باز کند  .
و پایان داستان که خیلی جذاب بود نویسنده پایان داستان را برای خواننده گنگ گذاشته بود تا خواننده برای خواندن جلد دوم کتاب ترغیب شود .. !
. من به همه پیشنهاد می کنم حتما جلد دوم را هم بخوانند زیرا با نخواندن ان در هزار توی ذهنتان دنبال جواب برای گره های حل نشده هستید
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            ادم ها را نمی شود از ظاهر و لباس پوشیدن ها قضاوت کرد ! خوب بودن به پوشیدن لباس صورتی نیست . خوب بودن یعنی وجودت پاک باشه . ما خودمان انتخاب می کنیم خوب باشیم یا بد ! پس با پوشیدن لباش مشکی وجود ما شرور نمی شود مگر اینکه خودم باور کرده باشم که بد هستم
 
کتاب خوب های بد بد های خوب به فلم سومان چینانی کتابی بسیار زیبا و پر مفهوم است ! نویسنده  در این کتاب مفهوم های زیاد و خوبی را به خواننده القا کرده است . در این کتاب ما با دو دختر پا به سرزمینی می گذاریم که در ان ادم ها را به دو دسته تقسیم می کند خوب ها و بد ها ! تو حق انتخاب نداری که جزو کدام دسته باشی . وقتی وارد این سر زمین می شوی تو را یا شرور می نامند یا پرنسس . اگاتا و سوفی دو شخصیت اصلی این کتاب در مدرسه هایی قرار گرفتند که بر خلاف علایق و ... ان هاست ! در هر قسمت داستان ما شک می کنیم که ایا واقعا سئفی خوب است ؟ در این داستان اگاتا و سوفی سختی هایی می کشن تا به خانه بر گردن و یکی از جالش های ان برای رسیدن به ارزویشان پسری به نام تدروس است . اخر کتاب چه اتفاقی می افتد ؟ ایا ان ها به شهر خودشان که از انجا دزدیده شده بودند بر می گردن ؟
 
در تمام لحظه های کتاب من گویی در داستان بودم و داشتم با چشمانم تمام صحنه ها را می دیدم . شخصیت ها به خوبی قابل درک بودن . وقتی اگاتا یا سوفی مدریه را وصف می کردنند انگار من در کنار ان ها ایستاده ام و دارم تمام ان صحنه ها را می بینم.
پیرنگ داستان بسیار خوب بود . کتاب بسیار خوب و روان بود زیرا ا می دانستیم شخصیت ها دنبال چه چیزی هستن و چه چیزی  می خواهن  و اتفاقاتی که در بین داستان می افتادد به نظرم چاشنی داشتان بود اتفاقات نه انقدر بزرگ بودن که ما رو از داستان اصلی دور کنن نه انقدر کوچک که انگار اضافی بودند . در داستان هر اتفاقی چاشنی خودش را داشت و اینکه به داستان اصلی اطلاعاتی اضافه می کرد . و من هیچ عیب و ایرادی در داستان ندیدم ! و بسیار از داستان لذت بردم و تنها نکته ی ریزی که من در این داستان پیدا کردم این بود که ما متوجه نمیشدیم کی دارد سوفی می گوید کی اگاتا ! برای مثال می گوید سوفی در حال ... بعد چند خط پایین تر یهو می گوید اگاتا خسته شده بود و .... این یکم خواننده را در حین خواندن گیج می کرد و این نقصی نبود که از خوب بودن کتاب کم کند !
 
پس خوبدن و بد بودن هر ادم را خودش انتخاب می کند . هیچ کس با حرف دیگران و ظاهرش خوب یا بد نمی شود . اگر خودت بخواهی خوب باشی مطمئن باش اگر زشت ترین لباس ها را هم تنت کنند باز تو خوب می مانی !
          
            داستان دو پسر در دو مکان متفاوت که هر کدام مشکلات و سختی های خودشان را دارند. مکس پسری که به اجبار خانواده مجبور شد از کشور خود برود و احمد پسری که قرار بود با پدرش به انگلیس برود ولی در همین راه تنها عضو خانواده اش را هم از دست می دهد و او حالا در شهر غریبی تنهاست.
نویسنده در صفحات اول خواننده را در وسط بحران قرار می دهد. و این یکم عجیب بود زیرا در بسیاری از کتاب ها شخصیت زندگی معمولی خود را دارد تا اینکه یک اتفاقی می افتد و خواننده درگیر ان اتفاقات و گره های در داستان می شود ولی در این کتاب شخصیت زندگی عادی نداشت او خواهر و مادرش را در بمباران از دست داده بود و در حال فرار در قایقی کوچک همراه پدرش بود و نویسنده خواننده را درست وسط بدترین بحران زمانی که شخصیت در جنگ سختی با مرگ است قرار داده بود. زمانی که خواننده در دل بحران فرو رفته و در صفحان بعد منتظر بیرون امدن دستی از اب و پیدا شدن پدر احمد است خواننده او را در دنیایی دیگر پرتاپ می کند. پسری که با خانواده خود در یکی از کافه های بلژیک در حین بستنی خوردن دارن در باره ی اینده ی پسرک حرف می زنند. به نظرم در این قسمت نویسنده توانسته بود به خوبی قیلم خوبش را به نمایش بگذارد. اینکه نویسنده در یک کتاب دو شخصیت را در دو جهان و دغدغه های متفاوت خلق کرده بود عمل هوشمندانه و خلاقانه ای بود. 
توصیفات کتاب به اندازه بود انقدری زیاد نبود که خواننده را خسته کند. نویسنده برای بیان مکان ها و حال شخصیت ها از کلمات ساده ای استفاده کرده بود ولی به نظرم نکته ای که همین توصیف ها را بلد می کرد زمان ان بود. یعنی نویسنده در زمان های مناسب شروع به توصیف محیط می کرد و شخصیت ها می کرد. برای مثال زمانی که احمد در ارایشگاه بود نویسنده با این جمله او را بعد از کوتاه کردن موهایش توصیف کرد. ( مویی که با اشک شور و چسبناک به گونه هایش چسبیده بود ولی وقتی زن موهایش را کوتاه کرد، فهمی تازه می تواند گوش های بیرون زده، صورت گردپهن و خط برجسته ی فکش را ببنید. ) و یا در قسمتی دیگر نویسنده برا اینکه خواننده را متوجه خالی بودن اتاق بکند از این جمله ( ولی غیر از تارعنکبوت هایی که از روی هم می گذشتند چیزی در اتاقک نبود. ) استفاده کرده بود. در کل توصیفات و شخصیت پردازیی کتاب بسیار جالب و خوب بود. 
موقع خواندن کتاب به نکته ای رسیدم که خیلی تلخ ولی قابل تفکر بود! زمانیکه نویسنده سختی هایی که مکس و احمد برای مدرسه رفتن احمد می کشیدن را تعریف می کرد یکم به فکر فرو رفتم که شاید خیلی از افرادی که ما از ان ها بی خبریم برای مدرسه رفتن جایی که ما هروز به غر و ناله به سمت ان میرویم ارزوی فردی باشد و حتی برای رسیدن به ان ارزو خطرهای ریسکی را بپذیرد. و در همین کتاب متوجه شدم زندگی افرادی که از کشوری به کشور دیگر مهاجرت می کنند چقدر می تواند سخت و طاقت فرسا باشد. و نویسنده با اینکه تمام این سختی ها را برای پسرک چهارده ساله رقم زده بود ولی باز هم او ناامید نشد و به زندگی کردن ادامه داد. شاید احمد بتواند برای تمام افرادی که به خاطر سختی های کوچک از زندگی ناامید می شوند الگوی خوبی باشد. مگر اینکه سختی ان ها بزرگ تر از از دست دادن کل خانواده و تنهار شدن در شهر غریبی که او را قبول نمی کند باشد.
          
            وقتی از زمین دور می شوی و به دل اسمان پرواز می کنی داری کم کم به خدا نزدیک می شوی . او همان بالا است ولی ما
هایی که تاحالا پرواز نکرده ایم این نزدیکی را حس نمی کنیم و به سمت او نمیرویم .
 
شاید رضا برای همین خلبان بود ...
رضا مشکات خلبان دفاع مقدس در طی عملیاتی دو پای خود را از دست می دهد ولی او عاشق پرواز است و ان حسی که
نسبت به شغلش دارد را همه نمی توانند درک کنند ....
 
کتاب از به به قلم رضا امیرخانی کتاب جالب و خوبی بود . قلم نویسنده روان و خوب بود ولی در بعضی از قسمت ها نویسنده
از کلماتی استفاده کرده بود که خواندن را سخت می کرد . برای مثال کلمات انگلیسی را به صورت فارسی ان نوشته  بود .
خواننده باید برای بیشتر کلمات به اخر صفحه مراجعه می کرد و همین عمل باعث خسته شدن خواننده و در نتیجه رد کردن
بعضی از قسمت ها می شد . نویسنده در کل قلم خوب و جالبی داشت . داستان بر اساس نامه هایی که شخصیات ها نوشته بودند
پیش می رفت و این کتاب را متفاوت و جذاب تر کرده بود .
 
 
یکی از نقاط ضعف داستان می توان شخصیت پردازی را مثال زد . نویسنده خیلی کم شخصیت ها را توصیف کرده بود و
 خواننده نمی توانست خیلی خوب در داستان غرق شود . رضا امیرخانی بیشتر تمرکزش را روی احساسات ، نظریات و فرضیات
شخصیت ها قرار داده بود . و ما خیلی کم و مبهم می توانستیم شخصیت ها را در ذهنمان تصویر سازی کنیم .
 
یکی از نکات مثبت کتاب می شود به خلاقانه بودن ان اشاره کرد .
من کتاب های زیادی در رابطه با دفاع مقدس خوانده ام و همه ی ان ها در باره ی سرباز هایی با زندگی های مختلف بود.
ولی در کتاب از به  نویسنده ماجرای خلبانی به نام رضا مشکات را برای ما به نمایش گذاشت . همین موضوع باعث شد
من برای خواندن این کتاب اشتیاق بیشتری داشته باشم . زیرا تا به حال جنگ را از دید یک خلبان نگاه نکرده بودم .
قسمتی که شخصیت ها از دست دادن پاهای رضا را تعریف می کردنند به نظرم می توانست واضح تر و بهرت باشد .
و هر شخصیت به صورت متفاوتی داستان را بیان می کرد و این موضوع خواننده را برای فهمیدن داستان گیج می کرد .
به نظرم چون شخصیت ها انسان های متفاوتی هستند از دیدگاه های خودشان بیان کرده بودند و همین موضوع باعث
عوض شدن روایت ها می شد ....
 
جلد کتاب می توانست خلاقانه تر و بهتر طراحی شود . شاید نویسنده وقت کافی برای ان نذاشته بود و این باعث می شد
خواننده برای خواندن ان کتاب تشویق نشود . وقتی خواننده داستان را می خواند تازه متوجه اسمان و تصویر گنگ روی
ان بشود و این عمل از جانب نویسنده تنها برای مخفی کردن داستان بوده . ولی اگر نویسنده جوری جلد را طراحی می
کرد که خواننده قبل اط خواندن جذب ان شود و پس از ان مفهوم گنگ را پیدا کند جالب تر می شد .
 
و ما هیچ وقت نزدیک بودن به خدا را نمی فهمیم که به خواهیم پروازی بلند به سوی اسمان داشته باشیم
          
            ژانر کتاب فانتزی بود ولی در کتاب خواننده می توانست حماسی و ادبی بودن کتاب را که در این ژانر امیخته شده بود به راحتی متوجه شود . 
نویسنده از کلمات بسیار دشوار برای شرح حالت و غیره ب کار برده بود که این امر باعث می شد من به شخصه در حین خواندن کتاب ذهنم درگیر ان کلمات و معنای صحیح ان ها شود و این اتفاق باعث می شد بعضی از قسمت های داستان را به خوبی متوجه نشوم . در بیشتر کتاب هایی که من خواندم نویسنده تلاش بر ساده نویسی کرده ولی این کتاب عکس تمام ان کتاب هایی بود ک من مطالعه کردم . 
روند دستان تعریفی نداشت زیرا بخش های کتاب نظم نداشت و خواننده هی شاخه به شاخه می شود و باعث می شد روند داستان در بعضی جاها گم بشود . توصیفات کتاب در بعضی از قسمت ها جالب بود برای مثال زمانی که نویسنده در حال شرح دادن ان هیولا بود و یا توصیف حالت های مادر وقتی ترسیده بود به خوبی حس نگرانی و ترس را به خواننده القا می کرد . 
نویسنده در بعضی از قسمت های کتاب برای توصیف صحنه یا حالت از کلمات تکراری استفاده کرده بود که بعضی از ان کلمات ادبی بود و به شخصه بعضی از قسمت ها فکر می کردم نویسنده فقط با صرف اینکه از کلمات سنگین استفاده کند این نوع تکرار ها را ایجاد کرده است . برای مثال در اوایل کتاب نویسنده سه بار پشت سر هم از کلمه ی نجوا استفاده کرده ولی او می توانست از کلماتی ساده تر برای جلوگیری از تکرار استفاده کند .
کتاب سبک عجیب و متفاوتی داشت و این تفاوت به خاطر نوع نوشتن و استفاده از کلماتی که ما شاید در زندگی روز مره اصلا نشنیده باشیم استفاده شده بود . مانند یوغ ، حزن الود ، گوژ پشت و ... 
کتاب رگ و ریشه حماسی زیادی داشت و من به شخصه فکر می کنم نویسنده علاقه به این نوع نوشتن دارد و این نثر در قالب نثر شاهنامه است ، برای همین شاید خیلی از افراد از خواندن این نوع کتاب ها خوششان نیاید و شاید مثل من خواندن کتاب هایی که روان و ساده تری دارند را ترجیح دهند ....
          
            ارزو های بزرگ اسمی که شاید برای جذب شدنم کمی تاثیر داشت . ولی بیشترین چیزی که در این کتاب بود من را جذب کرد نویسنده اش اقای چارلز دیکنز بود . نویسنده ی مشهور کتاب های کودکی من «الیور توئیست » است . کتا ب هایی که در کودکی بیشتز وقتم را صرف خواندن ان ها کرده بودم .
 
خانم هاویشام پیردختری که در این کتاب به  اسم جادوگر محل هم مشهور بود . ولی این معروفیت در این کتاب خلاصه نمی شد بلکه معروفیت خانم هویشام در خانه ی ما هم زیاد بود . شاید به خاطر اینکه شخصیت خواهرم خیلی به خانم هویشام نزدیک بود و مادرم همیشه او را خانم هویشام صدا می زند . پیپ پسری که زندگی اش در این کتاب خلاصه می شود .از هفت سالگی تا سی و پنج سالگی این پسر در این کتاب روایت شده است . پسری که با خواهر و شوهر خواهرش در یک در یک کلبه ی کوچک زندگی می کنند  . ایا پیپ این نوع زندگی را دوست دارد ؟ ایا ارزوی بزرگ خلاص شدن از اینزندگی فقر نشینی است ؟
 
مردی که پیپ را به زندگی بر می گرداند با اینکه او رفتار خوب و دوستانه ای با شوهر خواهرش اقای جوگارجری دارد .
شخصیت اقای جوگارجری و خانم هویشام در این کتاب برایم جذاب تر از باقی شخصیت ها بوده . هر دو این شخصیت ها
در این کتاب شخصیتی جالب و دوست داشتنی داشتند . اقا ی جوگارجری مردی بدون ثروت ولی بسیار خوش قلب است که
همین باعث جذب شذن من به این کاراکتر شد . و خانم هاویشام زنی شکست خورده البته در عشق که الان از همه ی مرد ها متنفر است . و ساعت های خانه اش در زمانی به خصوص ثابت مانده اند .
 
شخصیت پردازی و توصیفات کتاب بسیار خوب و کافی بود جوری که خوانده می توانست به راحتی فضاهای داستان را در
ذهن خود ترسیم کند . مثل پایین کلبه و قایق که به خوبی برا خواننده شرح داده شده بود . 
دیالوگ های داستن بسیار ادبی بود . دیالوگ ها محاوره نبودند و این شاید یکی از نکات منفی داستان بود . زیرا دیالوگ های روان برای خواننده راحت تر است ولی این موضوع باعث کم شدن جذایت این کتاب نمی شد . پیرنگ کتاب بسیار فراز و فرود داشت و باعث می شد خواننده نتواند کتاب را رها کند زیرا بعد از هر اتفاق یک ماجرای جدید برای پیپ اغاز می شد.
 
و در اخر به نظرم این اثر چارلز دیکلز مانند باقی اثر های او ارزش خو.اندن دارد و به ههه ی شما پیشنهاد می کنم این اثر را بخوانید .
          
            مروری بر کتاب تنها گریه کن 
شاید تا قبل از اینکه کتاب را بخوانم تصورات دیگری از کتاب داشتم . اسم کتاب کمی ترغیب کننده بود و من  می خواستم بدانم منظور نویسنده از این چند کلمه چیست ! نویسنده چه چیزی را در پشت ان همه صفحه پنهان کرده ؟! 
خواندن زندگی مردم  شاید به نظر کسالت بار و یا حوصله سربر باشد ولی وقتی ان فرد زنی مجاهد و زندگی او در دوران جنگ بوده باشد کمی داستان متمایز و جالب تر می شود . دختری کوچک که مثل همه ی کودکان ان زمان شیطان و بازیگوش بوده و حالا یکی از مادران شهیدان این سرزمین شده  است ….
کتاب تنها گریه کن زندگی نامه ی مادر شهید معماریان است و معمولا در این نوع از کتاب ها نویسنده به روند داستان دقت می کند ولی در این کتاب نویسنده به غیر از نوشتن پیرنگ خوب و مناسب شخصیت پردازی بسیار خوبی را هم به همراه داشت . خواننده خیلی خوب می توانست شخصیت خانم اشرف سادات موسوی را درک کند . نویسنده کودکی این خانم را با بازیگوشی ها و کارهایی که می کرده نشان داده بود و در بزرگی هم از عشقی که به دخترش داشت را در طی روند این کتاب به نمایش گذاشته بود . از بعضی از اتفاقات خواننده می توانست بعضی از اخلاق و رفتار های ان خانم را متوجه شود . برای مثال در مواقعی که شوهر خانم اشرف سادات برای کار به مسافرت های چند روزه می رفت و ایشان هیچ خبری از شوهرشان نداشتند نشانده ی صبر و شکیبایی این خانم بود.
نوینسده قلم خوبی داشت ولی به نظرم نکته ی مثبت دیالوگ نویسی را نمی شود برا این کتاب لحاظ کرد . زیرا این کتاب زندگی نامه ی یک فرد هست و نویسنده طبیعتا حرف های واقعی ان افراد را در کتاب اورده است ! برای همین دیالوگ هایی که بسیار روان و خوب است را نمی توانیم جزو نکته ی مثبت این کتاب در نظر بگیریم  .  
در کل کتاب خوبی بود و من به تمام انهایی که از خواندن زندگی نامه لذت می برن پیشنهاد می کنم !