مرد بالشی

مرد بالشی

مرد بالشی

مارتین مک دونا و 1 نفر دیگر
4.5
20 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

44

خواهم خواند

29

اتاق بازجویی پلیس کاتوریان با چشم های بسته پشت میزی وسط صحنه نشسته است.توپولسکی و آریل وارد میشوند و رو به رویش مینشینند،توپولسمی پرونده ای قطور با انبوهی کاغذ در دست دارد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مرد بالشی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مرد بالشی

یادداشت‌های مرتبط به مرد بالشی

            عالی، درجه‌ی یک و ممتاز.
غیر این چیزی نمی‌توانستم در وصف خفن بودن این نمایشنامه بنویسم. 
آقای مک‌دونا، پنج ستاره که هیچ... کاش می‌توانستم به زور هم که شده، چند ستاره‌ی دیگر در جیب‌هایت بچپانم، چون لیاقتش را داری.
از رویاهای عزیزم که با بحث‌شان در گودریدز، موجبات آشنایی من با این نمایشنامه‌ی خفن را فراهم آوردند، و ضمنا از شیوای عزیزم برای کمک به یافتن متن و اجرای نمایشنامه، تشکر و قدردانی می‌نمایم.
مرد بالشی، نمایشنامه‌ی سیاه و کوتاهی‌ست در سه پرده، که اگر به هر شکلی به داستان ورود کنم، عملا داستان را اسپویل کرده‌ام. بنابراین به جای ورود به داستان آن، دوستان کتاب‌خوارم را به خواندن آن دعوت می‌نمایم. 
از آقای مک‌دونا پیشتر چیزی نخوانده بودم. در این نمایشنامه قلمش را سیاه و باب میلم دیدم. اگر خواننده پیش از این نمایشنامه، رمان «منگی» از «ژوئل اگلوف» و «موش‌ها و آدم‌ها» از «جان استاین‌بک» را خوانده باشد، حین خواندنش دست‌کم چندبار به یاد آن‌ها خواهد افتاد. شخصیت اول نمایشنامه، شخصی به نام «کاتوریان» است. کاتوریان کودکی عجیبی را سپری کرده و حال در کنار مایکل(برادرش)، «توپولسکی» و «اریل» که کاراگاه و مامور پلیس هستند، ایفای نقش می‌کنند. 
گارانتی می‌کنم پس از خواندن نمایشنامه شوکه شوید.
          
            باید نوشت، چه به نام چه به ننگ!


0- دلتنگم برای دست به قلم[کیبورد] شدن و نوشتن. نوشتنِ بدون قید و بندهای از پیش تعیین شده!
دانشگاه است دیگر؛ یک شاقولی، یک کسی، یک جایی بر سردرِ آن کوفته است که پس از آن تمام جسم‌ها رو قالب می‌زند. راهِ گریزی ازش نیست، اما نباید حبس شد در جهانش، حالِ دلم با جهانِ اهلِ انضباط صاف نیست؛ با اینکه به ضرورتِ جهان‌شان وافقم. 
اما آیا گریزی از امورِ ضروری هست؟ "آرزویی دلکش است اما دریغ..."
تمام.

1- هرچقدر از متفاوت بودن تجربه مطالعه/دیدنِ این نمایشنامه از مک‌دونا بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود. اصلا داریم این میزان از اختصار و داستان‌گویی؟ حقا که در "داستان‌گویی" قلمِ مک‌دونا از بهترین قلم‌هایی که تا الان خوانده‌ام. تاریکیِ جهانش به بی‌پَرْتو بودنِ جهانِ آندری‌یِف است، اما آندری‌یِف داستان‌سرا نیست و در جای دیگری باید سراغ خوشیِ قلمش بود. اما مک‌دونا داستان می‌گوید، "چه به نام چه به ننگ".
اصلا گویی این نمایشنامه دچار سندرومِ درام و داستان بی‌قرار است. این تکه از متنِ من را کسانی می‌فهمند که نمایشنامه را خوانده‌اند(اگه هنوز داری این متن رو می‌خونی باخت دادی، بلند شو بی‌زحمت برو نمایشنامه رو بخون، هشدااار! داستان وحشتناک تلخی داره ، و اجرای تئاتری که دوتا کارگردان داشت و پیام دهکردی و علی سرابی توش درخشان بودن و نوید محمدزاده معمولی بود رو ببین، بعدا بیا. اگه این کار رو کردی من به هدفم از نوشتن این متن رسیدم...)
خلاصه داشتم از یک بیماری حرف می‌زدم، یک سندروم، یک وضعیت غیرطبیعیِ تکرارشونده در این نمایشنامه. قدم به قدم، لحظه به لحظه و فراز به فرازِ این متن، مالامال از داستان بود؛ هرکدام با قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها و آنتاگونیسم‌ها و درام‌های خودش. لزوما منظورم اون داستان کوتاه‌های کاتوریان نیست که تک‌تک‌شون پتانسیل یک اثر بلند مستقل را دارند، منظورم داستانِ تک‌تک کاراکترهاست. داستان زندگیِ اِریِل خودش جهانی داره و عجب کارکردی هم در نمایش داشت. اصلا خودِ توپولسکی و داستانی که گفت.
 ‌"اشاره‌های لعنتیِ" داستانش هم عالی بود، ولی همین تاکید مک‌دونا بر اینکه باید "داستان گفت" و لزوما نباید دنبال "اشاره به چیزی" بود، جدا از نکته مهمی که در نقدِ ادبی دارد(همان‌که اپسیلونی بَلَدَش نیستم) ، به نظرم وجه آیرونیک و کناییِ جذابی دارد. یعنی خلاصه منظورم اینکه: "به 'دَر' نگفتم این رو، اصلا اشاره‌ای نداشتم، ولی خودمون می‌دونیم که 'دیوار' باید بشنوه این رو!". به بیانٍ اُخری، بازم خودِ مک‌دونا به چیزی اشاره داره به نظرم🤝😁
حالا همه‌ی این درام‌ها و داستان‌های متکثر و پیشینه کاراکترها رو قرار بده کنار "داستانِ زندگیِ مک‌دونا". اصلا مولف، اثر و تمام جوانب این کار آمیخته به داستان است. چجوری می‌شه اینجوری باشه؟ اصلا عجیبه. خودِ مک‌دونا هم واقعا داستانِ زندگیِ عجیبی داشته... 

2- چقدر یک اجرای تئاترِ خوب، خوبه. جدا از نقدهایی که به اجرای معروف و موجود از این نمایش به فارسی وارده، مثل تپق‌زدن‌های زیادِ احمد مهرانفر، حذف برخی شخصیت‌ها و جایگزینی نقاشی بجای بخش‌هایی از نمایش که خودشون می‌تونستن اجرا داشته باشن و چند نقدِ دیگر که با توجه به برخی محدودیت‌ها موجه است، واقعا اجرای فارسی از این نمایش به کارگردانیِ محمد یعقوبی و آیدا کیخانی خوب بود.
حالا باید یه جستی زد و دید آیا به زبان اهل آن طرفِ آب اجراهای خوبی از این گوهری موجود است یا خیر؟ صدی نود موجود است، پس باید یافت! 

3-نیم ستاره بماند برای داستانِ مشاهده یک اجرای بهتر از این نمایشنامه. همون که بالا گفتم.

4- اینکه قلمِ مک‌دونا خالی از هر نوع تکلف و سخت‌بودن است ولی داستان‌ش چنین چندلایه و درگیرکننده است خیلی برایم جذاب بود. یعنی انقدر روان و سریع کتاب را می‌خوانی که گویی متن یک اتوماسیون دولتی است که تو به عنوان یک بوروکراتِ میانسالِ دولتی برای بار هزارم در زندگی‌ات داری آن را می‌خوانی، همانقدر ساده و روان است برایت. ولی وقتی مکث می‌کنی و به بلایی که این قلم بر سرت آورده است فکر می‌کنی، برقِ سه فاز از سرت می‌پرد. غم‌انگیز است که کسانی را می‌بینی که چنین می‌نویسند. نه که حسودی باشه‌ها، صرفا یه غبطهٔ ساده است.


∞- هنوز نمایشنامه رو نخوندی و داری متنِ مرورِ من رو می‌خوانی؟ مرسی که کلا توجه نمی‌کنی به چیزایی که می‌نویسم!
          
            من قبلا ۴ تا فیلم از مکدونا دیده بودم. حتی یه تئاتر هم دیده بودم. برای همین با فضای کاراش آشنایی داشتم و تا حدی با آمادگی قبلی اومدم سراغ این کتاب. ولی این لعنتی تاریک‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم.
نمی‌دونم چه چیزی توی کاراش هست که من رو کشونده. یه حسیه که بیانش سخته. طنز تلخ یا کمدی سیاه اصطلاحات درستی نیستن. حق مطلب ادا نمیشه.
یه جاهایی تو رو با طنز حساب شده‌ش به خنده وا می‌داره و در حالی که نیشت باز شده و گاردت رو اوردی پایین، با یه ضربهٔ کاری شوکه‌ت می‌کنه. حتی فرصت نمی‌کنی موقع وارد شدن شوک، خنده‌ت رو تموم کنی. یه حال عجیبیه اون زمان. یا گاهی برعکس، تو رو می‌ذاره تو سیاه‌ترین شرایطی که نمیشه تصورشم کرد، بعد همون جا که همهٔ عضلاتت منقبض شدن و از اوج سنگینیِ فضا هیچ احساسی نمی‌تونی بروز بدی، شروع می‌کنه ریز ریز قلقلکت میده. اول نمی‌فهمی داره چی کار می‌کنه. همون طوری مبهوت بهش نگاه می‌کنی. ولی گاهی هم ممکنه خنده‌ت بگیره. اتفاقی که اون موقع می‌افته شاید از بیرون شبیه خنده باشه، ولی از تو یه چیز دیگه‌س. اسم این وضعیت چیه؟

اگه از قبل با کارهاش آشنایی ندارید، به نظرم خودتون رو در معرض این کتاب قرار ندید. یکی از فیلم‌هاش رو ببینید، اگه یه مرضی تو وجودتون بود و تونستید با فیلماش ارتباط بگیرید، بعد بیاید سراغ این کتاب.

فیلم اجرای ایرانیش هست. اون رو نبینید. یه اجرای انگلیسی ازش هست که خیلی بهتره.