بهارفلاح

بهارفلاح

بلاگر
@baharfallah76

176 دنبال شده

486 دنبال کننده

            حواست به حالِ بهار هست؟؟؟
نه باران می‌ خواهد.نه موسیقی و شعر.دلش فقط مهربانی  میخواهد



          
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        🔴کتاب باغ آلبالو اثری از آنتون چخوف،آخرین نمایشنامه او وبهترین اثر وی یکسال قبل از فوتش به رشته تحریر درآورده است. نمایشنامه‌ای به ظاهر ساده  وبدون پیچیدگی .چخوف با نوشتن این اثر ناامیدی و بیهودگی عمیقی از انسان‌ها را به معرض نمایش میگذارد.دراینجا شخصیت اصلی یا فرعی آنچنانی وجود ندارد همه در راستای هم ودرکنار یکدیگر نمایشنامه را تا به انتها به پیش می برند
روایت زندگی خانواده ای که تنها میراثشان باغ آلبالوی زیبایی است که به دلیل بدهی خانوادگی به حراج گذاشته میشود.کتاب پر از انسان‌های عادی. به دور از هر نوع قهرمان و یا اتفاق خیلی خاص وهیجانی  ما تنها شاهد زندگی افرادی هستیم که ناامیدانه تسلیم سرنوشتِ خویشند و نای مبارزه علیه آنچه که نمی‌خواهند یا برای آنچه می خواهند را ندارند حتی نای ابراز عشق!!!

🔻مالک باغ،خانم رانوسکی، با وجود دلبستگی شدیدی که به باغ دارد هیچ نوع مقاومتی در برابر فروش باغ نشان نمی‌دهد، بلکه تنها از عاجز بودنش در مقابل فراموش کردن خاطرات گذشته رنج می‌برد. او نمی‌تواند با گذشته خاطرات خود وداع بگوید و این بزرگ‌ترین رنج اوست.باغ خاطرات شیرینی برای او دارد درکنار خاطره تلخ مرگ فرزندش تنها پسرش.
این خانواده نه شجاعت وجسارت روبرو شدن با آینده را دارند و نه توان فراموشی وپشت سر گذاشتنِ گذشته  را. جالب اینجاست که این افراد ناتوانی نیستند،وتنها افرادی ناامید ومنفل هستند . همانطور که رانوسکی تلاشی در جهت حفظ باغ نمی‌کند و همانطور که ما شاهد عشقی در داستان هستیم که به راحتی ابراز نمی‌شود و ممکن است هر لحظه از دست برود. همه تنها افرادی منفعل هستند  وبازیگران راکد یک نمایش‌اند. و هرکسی در چارچوب نقش خودش قدم بر می‌دارد، نه چیزی فراتر از آن.
زن اشراف‌زادهٔ روسی و خانواده‌ ورشکسته اش که به‌ علت قرض، مجبورن باغ آلبالوی خاطره‌انگیزشان  که در گرو بانک است را بفروشند ، و چون خانواده غیر از این عایداتی ندارد، قرار است در موعد معینی باغ و ملکشان حراج شود. درعین‌حال، این خانواده هیچ کاری برای نجات خود و جلوگیری از فروش باغ انجام نمی‌دهند، و در پایان، باغ آلبالو به یک دهقان‌زادهٔ تازه به ثروت رسیده فروخته می‌شود و خانوادهٔ رانوسکی باغ را ترک می‌کنند، درحالی‌که صدای تبری که درخت‌های باغ را قطع می‌کند شنیده می‌شود.
نگاه از بالا به پایین وی موجب شده است که در آستانه ورشکستگی، علی رغم نداشتن پول و ولخرجی‌ها معنای بی‌پولی و ورشکستگی را درک نکند. او حتی اساسی‌ترین و مهم‌ترین اتفاق‌های زندگی‌اش را نیز جدی نمی‌گیرد. او حتی از شرایطی مانند از دست دادن فرزندش  در ایجاد بهانه‌ای برای فرار از مشکلات و انداختن تقصیرها به دست تقدیر داشته است.
شخص ترومیفوف در نمایش نامه که دیالوگهای امیدوارکننده ای دارد و تنها نقطه امید خانواده برای آینده است.
🔻اوج نمایشنامه درپایان است، صدای تبر لوپاخین از دور به گوش می‌رسید. او در حیاط پشتی مشغول اندازه‌گیری درختان بود و برای آینده باغ نقشه می‌کشید. لوپاخین، پسر یک رعیت، حالا به تاجری موفق تبدیل شده بود و می‌خواست باغ را به ویلاهای تابستانی تبدیل کند. برای او، این باغ چیزی جز یک قطعه زمین با پتانسیل سودآوری نبود. اما برای لیوبوف، هر درخت آلبالو خاطره‌ای از گذشته را در خود حفظ کرده بود؛ خنده‌های کودکانه، عشق‌های جوانی، و روزهای خوشی که دیگر باز نمی‌گشتند. صدای تبر نزدیک‌تر می‌شد و او احساس می‌کرد با هر ضربه، بخشی از وجودش فرو می‌ریزد.»

🔻کتاب را قبلاً ازنشرقطره خوندم با ترجمه بانو سیمین دانشور.ترجمه خوب وروان ولی درقسمتهایی از جملاتی ازقبیل 
بوی حلوام بلند شده .... حلیم خودت رو هم بزن.....ازاین امامزاده مراد نخواهی گرفت و....استفاده شده بود که جایی در زبان روسی ندارند.اینبار به مدد باشگاه دوست داشتنی وکاردرست هامارتیا با ترجمه ناهید کاشی چی خواندم که خیلی ترجمه خوبی بود.

🔥خطاب به خانواده رانوسیکی:
همت بلند دار که مردان روزگار
با سرسپردگی همه جانها سپرده اند
جانها همه در پی ات عزم ارادتند
با سرسپردگی کمر همت ببسته اند

🔥بریده هایی زیبا از کتاب:
💫باید بپذیرم که سرنوشت خیلی نسبت به من بی‌رحم بوده است مثل قایق کوچکی هستم در دل توفانی عظیم
💫کسی چه می‌داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟ 
شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند...
💫هیچ کس نیست که با او دو کلمه حرف بزنم. تنها هستم. تنهای تنها، هیچ کس را ندارم. که هستم و چکاره‌ام؟ هیچ کس نمی‌داند. 
      

45

بهارفلاح

بهارفلاح

3 روز پیش

        🎞 فیلم مرگِ یزدگرد با نمایش این نوشته آغاز میشود«پس یزدگرد به سوی مرو گریخت وبه آسیابی درآمد،آسیابان اورا در خواب به طمع زر ومال بِکشت»
تاریخ!
🔻این علامت تعجب بعداز تاریخ یعنی دراین روایت مرگ یزدگرد شک وشبه وجود دارد؟! ومتقن نیست!وروایاتی متفاوت ونه یک روایت در این فیلم بیان خواهد شد آنهم به زیبایی هرچه تمامتر.
داشتن تکنیک راویان نامطمئن در این فیلم راشومون را برایم تداعی کرد ولی این کجا وآن کجا!!!حاصل تلاش جنابِ بیضایی یک سروگردن بالاتر از کوروساوا درآمده است.
احتمالا همه ما پس از دیدن فیلمی تاریخی از خودمان پرسیده‌ایم که آیا واقعا تاریخ همینطور بوده است؟!!!در فیلم مارمولک آقای کمال تبریزی دیالوگی داشت که به تعداد آدمهای روی زمین راه برای رسیدن به خدا هست،اینجا باید گفت به تعداد آدمهای روی زمین روایت وجود دارد برای یک واقعه تاریخی.
فیلم محصول سال ۱۳۶۰ اثر فیلمساز برجسته کشورمان بهرام بیضایی است. این اثر ابتدا در سال ۱۳۵۸ به صورت نمایشنامه در اجرا شده و سپس بیضایی تصمیم به تولید فیلم براساس آن گرفت.فیلم همانگونه که از عنوانش پیداست، به ماجرای کشته‌شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می‌پردازد. به روایت تاریخ یزدگرد پس از شکست‌های پیاپی از سپاه اعراب به سمت شمال شرقی کشور گریخت، درحالی‌که سپاه دشمن در تعقیب او بود. در نزدیکی مرو او خسته و از رمق افتاده به آسیابانی پناه برد، و آسیابان به طمع دستیابی به سکه‌های طلایش او را کشت. اما بیضایی روایتی دیگر از این ماجرا دارد.
🎭نمایشنامه مرگ یزدگرد:داستان از بسط و گسترش دادن  یک‌روایت تاریخی تشکیل شده است.روایتی که بهرام بیضایی آنرا با نمایشنامه اش رد میکند.
🔻بازیگران نمایشنامه به دو گروه مشخص و مجزا تقسیم شده‌اند. گروه اول جویندگان شاه(سردار و سرباز و موبد) گروه دوم راویان مرگ شاه(آسیابان، زن و دختر او است که برای هیچ‌کدام نام درنظر گرفته نشده است).نمایشنامه تنها یک صحنه دارد همان فضای بسته آسیاب،تمام نمایشنامه دریک شب اتفاق می افتد ویک واقعه را دنبال میکندآن هم چگونگی مرگ یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی.
🔻دسته‌ جویندگان شاه وارد آسیاب می‌شوند،پیکر بی جان شاه بر روی زمین است و آسیابان به‌همراه همسر و دختر جوانش بر کنار پیکر مویه می‌کنند. آنان آسیابان و خانواده‌اش را به جرم قتل شاه محاکمه می‌کنند. اما آن سه روایت‌های متناقضی از واقعه را نقل می‌کنند.درحین روایت کردن جای راویان ونقش ها عوض میشود تبادل نقش‌ها که پی‌در‌پی میان آسیابان، زن و دخترش صورت می‌گیرد،تبادل نقش‌ها چنان آرام شکل می‌گیرند، که تماشاگر آن را «طبیعی» می‌پندارد، اول بار شاه در ذهن دختر حلول می‌کند- یک کلمه کافیست او از نقشی به نقش دیگر فرو رود.ابتدا گفته‌می‌شود شاه خود می‌خواست کشته‌شود و آنان را به قتل خود تحریک می‌کرد. سپس گفته می‌شود شاه آسیابان را کشته و لباس‌هایش را با او عوض کرده، و گریخته‌است. آن‌گونه که سرداران دچار تردید می‌شوند، زیرا آنان چهره شاه شاهان را ندیده‌اند. آنان فکر می‌کنند آسیابان همان شاه است در لباس مبدل. پس از او می‌خواهند ردای شاهی برتن کند تا ببینند بر قامت او سازگار است یا نه.
در ادامه با روایت‌های متناقض معلوم می‌شود شاه که به آسیابی محقر پناه آورده، همانجا به دختر جوان آسیابان تعرض کرده، و قصد فریفتن همسر آسیابان را هم داشته‌است. عاقبت سردار و موبد همراهش به این نتیجه می‌رسند که آن پیکر بی‌جان متعلق به شاه نیست، بلکه دزدی فرومایه بوده که لباس شاهی را از جایی گیر آورده و برتن کرده‌است. آنان آسیابان و خانواده‌اش را رها می‌کنند، و درحالی‌که سپاه اعراب در همان نزدیکی در حال پیشروی است، آسیاب را ترک می‌کنند.  
🔻شیوه بیان روایت‌های متفاوت که متأثر از برداشت و طرز فکر و شخصیت سه راوی داستان یعنی آسیابان، همسر و دختر است که هرکدام علاوه بر ایفای نقش خود، یک بار هم در نقش شاه ظاهر شده، و تلقی خود از شخصیت شاه را به تصویر می‌کشند، همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا مرگ یزدگرد را به اثری ماندگار که ارزش چندبار دیدن را دارد، تبدیل کنند.
🔥قلمِ پرقدرت نویسنده تنها به خلق دیالوگهای با صلابت وپرطمطراق واستفاده از واژه‌های کهن فارسی ختم نمی‌شود بلکه اصول زبان‌شناسی تاریخی را هم وارد متن می‌کند و در بسیاری از جمله‌ها، تغییرات دستوری واضحی را در جمله‌های کارکترها می‌بینیم.که به شخصیتشان وجایگاهشان همخوانی دارد.
سراسر نمایشنامه پراز  است از دیالوگهای جذاب که اگر بخواهیم میتوانیم دهها بریده از آنها را منتشر کنیم.
      

56

بهارفلاح

بهارفلاح

5 روز پیش

        🔴کتاب حاضر که مجموعه داستانهای پوشکین شاعر و نویسنده بزرگ روس و پدر ادبیات مدرن روسیه،را دربرمی‌گیرد ترجمه مستقیم از زبان اصلی یعنی زبان روسی توسط ناهید کاشی‌چی است ترجمه ای روان وگیرا وجذاب که شامل پانزده داستان می‌شود: یک داستان ناتمام، چند داستان کوتاه و چند داستان بلند.این کتاب  شامل داستان های: 1ـ ابراهام 2 داستان های مرحوم ایوان پتروویچ بلکین 3ـ یاداشت ناشر 4ـ شلیک 5ـ کولاک 6ـ تابوت ساز 7ـ ناظر چاپارخانه 8ـ دختر ارباب یا دختر خانم روستایی 9ـ تاریخ روستای گاریوخینو 10ـ رسلاولف 11ـ دوبرفسکی 12ـ بی بی پیک 13ـ کرجالی 14ـ شب های مصر 15ـ دختر سروان 16ـ سفر به ارزروم می باشد و به این ترتیب تعدادی از بهترین داستان های نوشته شده به زبان روسی، در این مجموعه در اختیار ما علاقمندان به پوشکین وحامیان ادبیات روسیه قرار گرفته است.

♦️نثر پوشکین در داستان‌هایش که همگی در کتاب «آلکساندر پوشکین مجموعه داستان‌ها» گردآمده‌اند نثری است آمیخته به روانی و سهولت که به دور از هر نوعی از گزافه‌گویی و آرایه‌های دست‌وپاگیر مدام به سمت پایان  حرکت می‌کند. داستان‌های پوشکین همچنین ردی از طنز هم بر خود دارند.
تمام داستان‌ها، حتی همان کار ناتمام نیز جذابیت‌های ویژه خود را دارند. داستان «بی‌بی پیک» و «دختر کاپیتان» از مشهورترین آثار پوشکین محسوب می‌شوند.
داستان کوتاه «تابوت‌ساز» نیز یکی از بهترین‌های این مجموعه است. طرح کلی،  نیز شیوه طراحی شخصیت‌ها، جسورانه و درخشان است.شلیک هم بسیار بسبار جذاب نوشته شده است. روایت تابوت‌سازی که به خاطر شغلش به شدت احساس انزوا می‌کند و ماجرای آشنایی او با همسایه جدید آلمانی‌اش که برای آشنایی او را به مهمانی دعوت می‌کند. تابوت‌ساز طی این مهمانی به خاطر شغلش مورد کنایه قرار می‌گیرد و همان شب در حال مستی و با عصبانیت بسیار به خانه برمی‌گردد. در همان حال قسم می‌خورد که فردا شب ولی‌نعمت‌هایش (مرده‌ها) را به ضیافت دعوت کند. با همین خیال به خواب می‌رود و در ادامه اتفاقات عجیبی برایش رخ می‌دهد.
🔻اولین داستان این مجموعه «آبراهام» نام دارد و این درواقع گفته شده اولین تجربه داستان‌نویسی پوشکین است.پوشکین درابتدا فقط شاعر بوده است . «آبراهام» داستانی تاریخی است که پوشکین شروع به نوشتن آن کار کرده. در بخشی از این داستان می‌خوانیم: «در میان جوانانی که پیوتر کبیر، جهت کسب تحصیل و معلومات که برای روسیه در حال تحول و اصلاحات آن دوران بسیار ضروری بود به خارج اعزام کرد، یکی هم پسرخوانده‌اش آبراهام آفریقایی بود. او در آموزشگاه نظام پاریس تحصیل کرد، به عنوان کاپیتان توپخانه فارغ‌التحصیل شد، در جنگ اسپانیا درخشید و درحالی‌که به سختی مجروح شده بود به پاریس برگشت. امپراتور با وجود زندگی پرمشغله‌اش هیچ‌گاه عزیزدردانه‌اش را از یاد نمی‌برد و پیوسته پیگیر موفقیت‌ها و نحوه رفتار او بود. همیشه از او راضی بود و بارها او را به روسیه دعوت کرد.»دراینجا پوشکین  به رابطه عشقی که ابراهام،در فرانسه داشته می پردازد.
🔻داستان «بی‌بی پیک»: این داستان سه شخصیت اصلی دارد: زن پیر کُنتِس ''آنا فدوروونا''، دختر جوان که پرستار کنتس است ''لیزاوتا ایوانووتا'' و مرد جوان ''هرمان'' که افسر رسته‌ی مهندسی است. این ترکیب سه‌تایی و روند داستان بسیار درخشان و نمادین است. افسر جوان که متوجه راز پیرزن می‌شود سعی می‌کند به او نزدیک شود. راز پیرزن این است که در یکی از بازی‌های ورق، می‌داند چطور باید برگ برنده را تشخیص دهد و به تبع آن از قمار در این بازی پول حسابی به جیب بزند. البته در هر روز فقط یک‌بار می‌توان از آن استفاده کرد. برای رسیدن به همین راز است که افسر جوان به پرستار او نزدیک می‌شود و با تظاهر به عشق سعی می‌کند او را فریب داده و در فرصت مناسب راز ورق را از زبان پیرزن بیرون بکشد؛ و اتفاقات غیرمنتظره‌ای که در ادامه داستان می‌توانید بخوانید.
🔻داستان‌های بلکین: شامل داستان‌هایی است که پوشکین،  در آنها از مردم عادی، رؤیاها، رنج‌ها، خواسته‌ها، عشق‌ها، دلبستگی‌ها و امیدهایشان نوشته و تصاویری  از زندگیِ روزمره آدم‌های معمولی به‌دست داده است.
 مجموعه‌ای است که در آن،  عصر پوشکین با زبانی ساده و  شیرین با پرهیز از قهرمان‌سازی و خیال‌پردازی‌های رمانتیک به‌سراغ زندگی روزمره می‌رود و از امیدها، دلبستگی‌ها و رنج‌های مردم عادی می‌نویسد و با نثری ساده در برداشت تازه و زنده‌اش از مضامین و ژانرهای ادبی محبوب آن دوره، گستره مهارت داستان‌گویی‌اش را به نمایش می‌گذارد.به گفته خودِ پوشکین ظاهرا این داستان ها را از مردی فقید به نام «ایوان بلکین» شنیده بود که به احتمال خیلی زیاد، شخصیتی غیر واقعی است. این پنج اثر، داستان هایی ساده و سرراست هستند که در ژانرهای مختلفی طبقه بندی می شوند.
🔻«شلیک»داستان از زبان افسری نقل می شود که همراه هنگش در روستایی مستقر شده اند. او از مردی می گوید که در آنجا زندگی می کند و همیشه پذیرای نظامیان است و او را سیلویو خطاب می کنند. کسی درباره ی زندگی و دارایی او و اینکه چرا آنجا زندگی می کند خبر ندارد فقط می دانند که نظامی بوده و ولی از خدمت کناره گیری کرده است ولی از انگیزه ی او هم کسی چیزی نمی داند.
تنهای چیزی که عیان است کلکسیون ارزشمند تپانچه های اوست و اینکه در تیر اندازی مهارت بسیاری دارد. روزی نامه ای به دست سیلویو می رسد که او را بسیار شادمان می کند. وی همه ی افسران را جمع می کند و شام خداحافظی می دهد و همان شب راهی سفر می شود ولی قبل از آن داستان خود را برای راوی تعریف می کند....
🔻«کولاک»:یک دختر هفده ساله به نام ماریا گاوریلووا ، عاشق یک افسر جوان به نام ولادیمیر نیکولایویچ شد. والدین او از رابطه دوستی که از طریق نامه نگاری تا به زمستان ادامه می یابد ، مخالفت می کنند. سرانجام آنها تصمیم می گیرند که با هم به سرعت ازدواج کنند ، و سپس خود را به پای پدر و مادر بیندازند تا استغفار کنند با این اطمینان که ازدواجی که در کلیسای ارتدکس روسیه انجام شده است ابدی و ناگسستنی تلقی می شود.
نقشه آنها برای این برنامه برای ماریا گاوریولونا این بود که در وسط یک شب زمستان او با سریدن از خانه بیرون برود و سورتمه او به یک کلیسایی در یک روستای دوردست برد ، جایی که عشقش را برای عروسی ملاقات می کند. در شب مورد نظر ، کولاک در حال باریدن بود ، اما دختر موفق شد تمام آنچه را که وعده داده بود انجام دهد و به کلیسا برسد. از طرف دیگر عاشق او که به تنهایی به سمت ریزگردها می راند ، در تاریکی و طوفان گم می شود و ساعت ها دیر وارد کلیسا می گردد و معشوق را آنجا نمی یابد.
🔻«دوبروفسکی» الکساندر پوشکین برای نگارش این رمان از داستان ملّاک فقیری از اهالی بلاروس الهام می‌گیرد که بعد از نزاع با همسایه، املاکش را از دست می‌دهد و همراه با چند رعیت دیگر، به راهزنی روی می‌آورد.
سرگذشت دردناک جوانی به نام «ولادیمیر دوبروفسکی» است که روح نجیب و بلندهمتی دارد، اما سرنوشت وادارش می‌کند که زندگی راهزنان را پیش گیرد. دوست پدر او که مردی ثروتمند اما مستبد و بی‌رحم است، طی اتفاقاتی ملک دوبروفسکی را به تصرف خود درمی‌آورد. بعد از رسیدن ولادیمیر به آنجا پدر در بازوانش جان می‌سپارد و ماموران، خانه را اشغال می‌کنند.
ولادیمیر نیز از روی کینه نسبت به دشمن پدرش و نظام جامعه، خانة قدیم را آتش می‌زند و به جنگل رفته و شروع به راهزنی می‌کند. او طی ماجراهایی دلبستة «ماشا»، دختر دشمن پدرش می‌شود، اما او با شخص دیگری ازدواج می‌کند و ولادیمیر بعد از آن به خارج از کشور می‌گریزد....
💥جایگاه پوشکین همین بس که داستایفسکی به او صفت پیامبر را اطلاق می‌کند و گوگول می‌گوید شعرهای پوشکین آن‌قدر عمیق‌اند که هر بار بخوانید چیز بیشتری از آن می‌فهمید.
❄️اونایی رو که بیشتر دوست داشتم خلاصشون رو نوشتم.

      

45

        🔴نمایشنامه ای بی معیار که هرچه معیار یادگرفته ایم از نمایشنامه نویسی دور می ریزد.دراینجا هیچ کار خاصی اتفاق نمی‌افتد ماجرایی وجود ندارد،هیجان زده وغافلگیر نمی‌شویم، اینجا با کمترین شخصیت‌ها بی منطقی، معناباختگی و پوچی فلسفه‌ی زندگی به معرض نمایش قرار داده میشود. در ابتدای نمایشنامه در توضیح صحنه
یک مکان = جاده ی بیرون شهر
یک زمان= غروب 
همین وفقط همین.متن دارای هیچ عمل وکنشی بیرونی نیست و فقط در دنیای دیالوگ حیات دارد
🔻 درانتظار گودو یک هیچ است.یک هیچِ دراماتیک.درانتظار گودو داستانی بی داستان با لوکیشنی در ناکجاآباد.گودو کیست؟!!نمی دانیم نمی دانند، فقط می دانیم نیامدنی است،اینجادر این ناکجاآباد شاهده خوش بینی درمان ناپذیر انسان هستیم، آدمها در جستجوی کسی هستند که درست نمی دانند کیست
پرده­­ های این نمایشنامه بسیار همسان و دَوَرانی هستند، ناگفته پیداست که روز بعد نیز این دو ولگرد به همین مکان باز می­ گردند تا منتظر گودو شوند و گودو هم نمی­ آید ولی پسربچه­ ای پیغام­ آور را می ­فرستد که خبر دهد گودو حتماً روز بعد خواهد آمد و آنان باید بازگردند و در انتظار گودو بمانند و الی آخر. 

🔻متن نمایشنامه طبق دستورات صحنه فقط دو روز از انتظار ولادیمیر و استراگون برای گودو را به تصویر می ­کشد؛ امّا در جای ­جای آن، نشانه­ هایی هست دالّ بر اینکه گذشته و آینده­ ی آنها نیز به همین انتظار سپری شده و می ­شود. گویاترین مثال در این باره، ترجیع­ بند معروف نمایشنامه است که دست­ کم نُه مرتبه در سرتاسر متن به دفعات مختلف تکرار می ­شود:
استراگون: بیا بریم.
ولادیمیر: نمی ­تونیم.
استراگون: چرا نمی ­تونیم؟
ولادیمیر: آخه منتظرِ گودوایم.
در انتظار گودو داستانی است بی داستان. داستان در یک مکان خشک و بی بر اتفاق میفتد. درختی روی یک تل، یک جاده خاکی به ناکجا و 5 شخصیت. استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دی دی) دو ولگرد و مفلس هستند که قرار است با فردی به نام گودو دیدار کنند.دونفر که انیمیشن پت ومت را برایم تداعی کردند بااین تفاوت که نادانی آنها در کردار هست ونادانی این دو در سرتاسر گفتگوهای بی سروته آنهاست. گویی حافظه ماهی دارند هرروز که به دیدار هم برای به انتظار نشستن می آیند روز قبل را فراموش کرده اند. عموم داستان حول محور اعمال و سخنان این دو نفر میگذرد. در کنار این دو نفر، در هر دو پرده ما با پوتزو و لاکی دیدار میکنیم دوفرد بی هدف. پوتزو مردی است از طبقه اشراف و لاکی برده اوست. پوتزو با لاکی همانند یک حیوان برخورد میکند، به طوری که بر گرده لاکی طنابی بسته و چمدانهایش را به دست او داده است.شخصیت لاکی بسیار کم حرف اما جالب است. او به خواست بقیه میرقصد، آواز میخواند و به محض بر سر گذاشتن کلاه، سخنرانی پرطمطراق و بی سر و ته خود را آغاز میکند..  شخصیت پنجم این داستان، پسری است که در پایان روز به ولادیمیر میگوید که گودو امروز نتوانسته بیاید اما فردا حتما حتما خواهد آمد.
💥گودو شخصی موهوم است که به زندگی این دو ولگرد ومفلس معنا می بخشد. اگرچه او هرگز در نمایشنامه حضور نمی یابد، یاداو دریایی از امید را در دل افسرده دو شخصیت اصلی روشن می سازد. معضل تفسیر شخصیت گودو به­ ویژه زمانی تشدید می ­­شود که می ­فهمیم دو شخصیتِ منتظر در نمایشنامه درباره ­ی آقای گودو تقریباً چیزی نمی ­دانند. به هنگام نخستین ورود لاکی و پوتزو، استراگون واقعاً پوتزو را به جای پوتزو هم در واقع کاری مهمی انجام نمی دهد و فقط به کتک زدن نوکرش لاکی و استفاده از نیروی او برای جا به جا کردن وسایلش می پردازد.طناب وصل به شده به لاکی نه تنها نشان دهنده بندگی لاکی به اربابش است بلکه گویی اربابش هم اسبر لاکی شده است،حتی ولادیمیر هم که عموماً آگاه ­­تر و باشعورتر از استراگون پنداشته می ­­شود، در گفت ­و گوی زیر پس از دومین خروج لاکی و پوتزو، لو می ­دهد
 🔻در بعضی از صحنه‌ها، خواننده واقعا نمیداند باید بخنددیا گریه کند... میخواهی بخندی، ولی انقدر تلخ است که خنده ات نمیگیرد.منِ خواننده حس میکنم در ایستگاه اتوبوس ایستاده ام منتظر برای آمدن اتوبوس تا مرا از شر گرما از شر هزینه گزاف حمل ونقل خصوصی برهاند اما برای فرار از معطل شدن واینکه حوصله‌ام سر نرود با دیگر منتظران باب سخن را باز میکنم،دنبال کشتن وقت هستم،هرعابری رد می شود مرا بیکار ومنتظر می پندارد.

حضرت حافظ در وصف گودو چنین می سراید:
«شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند»
      

68

        «همه چیز از دیوارنوشته nakht در کلیسای نتردام شروع شد»
لفظ یونانی به معنای سرنوشت
🔴گوژپشت نتردام اثری زیبا و تاثیرگذار از نویسنده‌ی مشهور فرانسوی ویكتور هوگو است. کتاب نوشته ویکتور هوگویی که پرچم دار رمانتیسم است.اینجا شخصیت اصلی کلیسای نتردام است،داستان گوژپشت نتردام درباره‌ی عشق و زندگی گوژپشتی به نام كازیمودو و دختر كولی جوانی به نام اسمرالدا است. گوژپشت نتردام بارها مورد اقتباس‌های سینمایی و تئاتری وانیمیشن قرار گرفته است.
ویكتور هوگو نویسنده‌ و شاعر سبك رمانتیسم در فرانسه در كتاب گوژپشت نتردام، كلیسای نتردام را قهرمان اصلی می‌داند. زمانی كه كتابش انتشار یافت، كلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار كتاب، كار مرمت و بازسازی آن آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نوتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.
♦️طرح رمان جذاب و پرتعلیق است، با پیچ و تاب های متعددی که خواننده را درگیر خود نگه می دارد. رابطه بین کوازیمودو و اسمرالدا، به ویژه، دلگرم کننده و غم انگیز است، و نقطه اوج رمان هم احساسی و هم قدرتمند است.توصیف‌های واضح هوگو از پاریس و کلیسای نوتردام به جان بخشیدن به فضای تاریخی کمک می‌کند. این رمان نگاهی دقیق به معماری، فرهنگ و جامعه آن زمان دارد و آن را به منبعی عالی برای علاقه‌مندان به تاریخ تبدیل می‌کند.گوژپشت نتردام در واقع معماری، فرهنگ، سنت و مکتب هنری رومانتیک را به هم پیوند می‌دهد.برداشت هوگو از بافت تاریخی بر معماری متمرکز است و او بلافاصله در حین بحث در مورد کاخ عدالت، غالب‌ترین موضوع هنری رمان یعنی معماری گوتیک را معرفی می‌کند.
در حالی که توصیفات هوگو از پاریس و کلیسای جامع نوتردام غنی و مفصل است، ممکن است طولانی و گاهی اوقات بسیار زیاد باشد. برخی از خوانندگان ممکن است این توصیفات را بیش از حد بدانند و ممکن است روایتی ساده تر را ترجیح دهند.اما برای من به شخصه شیرین ودلچسب بود
در این رمان فرهنگ اروپا به خوبی به تصویر  کشده شده آداب ورسوم آن زمان خرافه پرستی ها  و همچنین  مسائل ومعضلاتِ تعصب و تبعیض به خوبی تصویرشده است. کوازیمودو به دلیل ظاهرش مورد طرد جامعه قرار می گیرد و اسمرالدا به دلیل قومیتش مورد تبعیض قرار می گیرد. این رمان بی‌عدالتی‌های جامعه‌ای را که در آن قرار دارد برجسته می‌کندتعصب و تبعیض نیروهای مخربی هستند که می‌توانند به تراژدی منجر شوند.
❌خطر اسپویل درکمین است
♦️خلاصه کتاب:
رمان گوژپشت نتردام، داستان یک دختر رقاص است به نام اسمرالدا. کولی‌ ها او را در کودکی از مادرش دزدیده بودند و به جایش یک پسر گذاشته بودند. پسری گوژپشت، بسیار زشت، تک چشم و وحشتناک که کشیش او را بزرگ می‌ کند و ناقوس‌زن کلیسای نوتردام می شود.
مادر اسمرالدا پس از دزدیده شدن دخترش از غصه دیوانه می‌ شود و خودش را در یک اتاق کوچک در خانه ای که پنجره ای رو به بیرون داشته، محبوس می کند، هیچ‌ جا نمی رود، فقط گریه و نفرین می‌کند. (در این داستان کاملاً فرهنگ و ادبیات فرانسه را می‌ خوانید.)
دختر کولی بزرگ و زیبا می شود و در خیابان‌ ها با رقصش جلوه‌گری می‌کند. یکی از سرداران نظامی دختر کولی را می‌ بیند و از او خوشش می آید، اما قصد ازدواج با او را ندارد. دختر کولی هم عاشقش می‌ شود و با هم در یک ساختمان قرار می‌ گذارند. از طرف دیگر، کشیشی که گوژپشت را بزرگ کرده بوده هم عاشق دختر کولی می شود. کشیش رد دختر را می‌ زند و به سروان می رساند اما نهایتا سروان را می‌ کشد و قتل به گردن دختر می افتد. دختر را برای اعدام به شکنجه‌ گاه روح می‌ برند. (در داستان، شکنجه‌ گاه روح را جای وحشتناکی ترسیم می‌ کند.) کشیش دختر را نجات می‌ دهد و از او می‌خواهد که تن به خواسته‌اش بدهد. چون دختر نمی‌پذیرد او را به جوخه اعدام می‌سپارد. موقع اعدام اسمرالدا، گوژپشت نتردام او را می دزدد و در کلیسا نگهداری می کند. کولی‌ ها برای نجات دخترشان می آیند. اما گوژپشت که خیلی وحشی و شر بوده، فکر می‌ کند برای کشتن او آمده اند، به همین دلیل جنگ راه می‌ اندازد.
نهایتا برای بار دوم که می‌ خواهند دختر را اعدام کنند، این‌ بار کشیش او را فراری می‌ دهد. به امید اینکه دختر او را بپذیرد که باز هم جوخه اعدام را انتخاب می‌کند.
در این‌ بین آن زنِ اتاقک نشین متوجه می‌ شود اسمرالدا، دخترش است. نظامی‌ ها جمع شده بودند که اسمرالدا را اعدام کنند، دختر پانزده-بیست ساله را! دختر را پیدا می‌ کنند و می‌ گویند جن در وجود اوست و خبیث است و او را اعدام می‌ کنند و مادر که پای دار بوده می‌ میرد.
کتاب دارای چندین شخصیت به یاد ماندنی است
🔻کازیمودو
قهرمان اصلی است که در کودکی رها شده و فرولو برای خدمت در کلیسای جامع او را به فرزندخواندگی گرفته است و حالا کازیمودو ناقوس‌زن کلیسای جامع  است کازیمودو  عاشق زنگهای کلیسا برای هرکدام نامی میگذارد حتی سوگلی دارند. او ظاهری بدقواره و پشتی قوز کرده دارد و زگیلی چشمش را پوشانده است. با این‌که به صدا در آوردن مداوم ناقوس‌ها باعث از دست دادن شنوایی‌اش شده است اما قلب پاک کازیمودو عشق خاصی به این ناقوس‌ها دارد.
🔻کلود فرولو
کشیش فاضل و معاون اسقف نٌتردام که نمایندۀ روحانیون آن زمان است. فرولو و برادر کوچک‌ترش وقتی پدر و مادرشان بر اثر طاعون مُردند یتیم شدند. فرولو از برادر کوچک‌ترش مراقبت کرد و کازیمودو را به فرزندی پذیرفت و او را مثل پسرش بزرگ کرد. در ابتدا مهربان و دلسوز به‌نظر می‌رسد. با این‌حال شهوت غیرقابل کنترلش برای اسمرالدا او را به مسیر نابودی سوق می‌دهد. او دشمن غیرمعمولی در رمان است.
🔻کاپیتان فیبوس
مردی عیاش وخوش‌تیپ و کاپیتان کماندارن پادشاه است. فیبوس با اسمرالدا آشنا می‌شود و سعی دارد او را اغوا کند. با این‌حال فرولو از این زوج جاسوسی می‌کند و با خشم حسادت‌آمیزش از پشت به فیبوس ضربه می‌زند. اسمرالدا از این حمله جان سالم به‌در می‌برد اما به دروغ متهم به قتل می‌شود و فیبوس سکوت کرده و ناعادلانه رفتار می‌کند.
🔻اسمرالدا  
دختری رقصنده، زیبا،کولی که کوزیمودو، فیبوس و فرولو او را دوست دارند. اسمرالدا مهربان و دلسوز است، اما قومیت او او را هدف تبعیض قرار می دهد.

🔥کتاب دوست داشتنی که خیلی خوشحالم توفیق پیدا کردم درکنار دوستانِ هم باشگاهیِ فرزندِ سرنوشت بخونمش،هرچی از این کتاب بنویسم کم نوشتم.
      

74

        🔴نمایشنامه مرغ دریایی دوم،یک نمایشنامه جنایی دوپرده ای است با پایان باز.کل نمایشنامه فقط به یک معما محدود شده است معمای قاتل ترپلف،درپایان غیرمنتظره نمایشنامه چخوف  شوک خودکشی ترپلف برای همیشه با منِ خواننده باقی خواهد ماند اما دراینجا مسئله خودکشی را منتفی دانسته ومسئله قتل مطرح میشود،که همهٔ حاضران در مهمانی مظنون محسوب میشوند.دورن با بیان دواصل کارآگاهی مسئول بازجویی میشود،دواصل  که از نظرش به اندازه کل دنیا قدمت دارند،یکی اینکه همیشه پای یک زن درمیان است واینکه چه کسی از این قتل بیشترین سود رو میبره؟!
پرده اول این نمایشنامه همان پرده چهارم مرغ دریایی چخوف است،بااندکی تغییر به عبارتی صرفاً به رونویسی پایان نمایشنامۀ چخوف نمی‌پردازد، بلکه پایان آن اثر کلاسیک را طوری دستکاری می‌کند و تغییر می‌دهد که از دل متن چخوف اثری پلیسی جنایی پدید می‌آید
پرده دوم از ۸بدل تشکیل میشود که هربدل با شروعی یکسان به افشای یک قاتل ویا اعتراف او اختصاص دارد.در واقع پردة دوم نمایشنامه به تلاش برای اثبات اینکه قاتل کیست اختصاص دارد.
 دورن پزشک ۵۷ ساله که در پرده نخست اعلام کرده بود ترپلف خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده است، در پرده دوم فرضیه‌ها و استدلال‌های خود را برای کشف هویت قاتل مطرح می‌کند.وهرمظنون تلاش میکند دلیل قتل را توجیه کند،نینا به این علت مرتکب قتل می شود که می ترسد ترپلف به جنون رسیده باشد وقصد قتل تریگورین را داشته،مدودنکوی معلم روستا،برای اینکه  ماشا همسرش عاشق ترپلف بوده وهست،شامرایف وهمسرش برای آنکه نمی توانند خفت دخترشان را تحمل کنند که از طرف ترپلف تحقیر میشده است و.....هرکدام انگیزه ای را بیان میکنند
🔻تمام ماهیت وخصوصیات اخلاقی هر۹شخصیت نمایشنامه آنتون چخوف اینجا حفظ شده است،به طورمثال مادر ترپلف هنوز هم باوجود از دست دادن پسر ۲۷ساله‌ی خود وداغدار بودن ،از پسرش به کج سلیقه وادا اطواری بودن یاد میکند ،نویسنده به شخصیت پردازی چخوف وفاداربوده حتی
اینجا نقلهایی از شکسپیریا تورگنیف مانند مرغ دریایی چخوف هم دارد.
🔻در پایان بنظرم همان فرضیه خودکشی ترپلف  فرضیه درستتری است برای مرغ دریایی چخوف ، برخی از نظرات دوستان، پایان باز بودن نمایشنامه را نقدکرده اند اما گاهی هدف نویسنده روایتی جز هدف مورد نظر منِ خواننده است و بنظرم پایان باز اگر درست وبه جا باشد قوه تخیل خواننده را برمی انگیزد.
      

40

        🔴مرغ دریایی نمایشنامه ای 4پرده ای دلکش وجذاب با پایانی تراژیک وغافل گیرکننده است که روایتی است از انسان هایی که خوشبختی را لمس نخواهند کرد و  کلیّت آن قصهٔ عشقهای نافرجام ویک طرفه است.نمایشنامه ای که چخوف درآن از هنر وچیستی هنر سخن می گوید.قهرمانان این تراژدی به مرور سقوط نمی کنند قبل از شروع پرده اول گویی سقوط آنها شروع شده است،درنظرات دوستانی که کتاب را مطالعه کرده اند  اشاره به مطالعه‌ی پیاپی کرده بودند و درک لایه های عمیق تر کتاب بعداز چندبار خواندنش.داستان نمایش نیز در واقع در قالب چندین ماجرای عاشقانه‌ روایت می‌شود؛ ماجراهایی که همگی یک طرفه و سوزناک و بدفرجام هستند ازجمله عشق ترپلف به نینا، عشق نینا به تریگورین، عشق آرکادینا به تریگورین، عشق ماشا به ترپلف، عشق مدودکو به ماشا و عشق پولینا به دکتر دورن..،همه وهمه یا نافرجام یا بدفرجام
هیچ کدام از شخصیت ها خیر یا شر مطلق نیستند. چخوف طوری این شخصیت ها را خلق می کند که ما با آن ها همذات پنداری می کنیم و اعمال و صحبت هایشان را مورد بررسی قرار می دهیم. دیدگاه و برداشت های مختلفی از عشق های یک طرفه و هنرمند ارائه می دهد.
♦️مرغ دریایی نام گذاری‌اش به علت وجود شخصیت نینا بوده در آنجا که تریگورین می‌گوید ایده‌ی یک داستان کوتاه را می‌نویسم. دختری مثل تو(نینا)که مانند مرغ دریایی آزاد و بلند پرواز است توسط یک مردی شکار می‌شود و زندگی‌اش نابود می‌شود.
♦️نمایشنامه‌های چخوف، درام را در نوعی متفاوت و با الهام از عشق‌ها و تمایلات روزمره وزندگی عادی پیش می‌برند. او به افشای مشکلات و سختی‌های مثلث‌های عشقی می‌پردازد. مرغ دریایی اثری سرشار از عشق‌های یک‌طرفه است. چرا که اکثر شخصیت‌های این نمایشنامه به کسی عشق می ورزند که علاقه‌ای به آن‌ها نشان نمی‌هد. کنستانتین به نینا عشق می‌ورزد و ماشا دختر مباشر عمارت عاشق کنستانتین است. ماشا خود دلداده‌ای دیگر دارد که یک معلم مدرسه است. اما ماشا چنین حسی نسبت به او ندارد. در قسمتی از نمایشنامه ماشا به مدودنکو (معلم مدرسه) می گوید: “من مهربانی شما نسبت به خود را احساس می‌کنم ولی نمی توانم همان‌گونه نسبت به شما مهربان باشم.”
♦️ترپلف شخصیت عاشق پیشه قصه که مادرش نمایشنامه های اورا هذیانهای منحط میخواند عاشق حقیقی نینا است و هدف اصلی‌اش اثبات خود به نینا است و اصلاً نوشتن را برای او انجام می‌دهد اما نینا به او توجه نمی‌کند و او را نادیده می‌گیرد. به عقیده‌ی منِ مخاطب کاراکتر  ترپلف شخصیتی افسرده ومظلوم است که عاشقترین شخصیت نمایشنامه است، عاشقی که جانش را برای عشقش می‌دهد اما عشقش او را نادیده می‌گیرد و در راه رسیدن به عشق نابود می‌شود.واما مادر ترپلف، آرکادینا که هنرپیشه‌ای مستبد و خودخواه است و شهرت هنرپیشگی‌اش او را تباه کرده، آشکارا نمایشنامه پسرش را به تمسخر می‌گیرد.  آرکادینا، مادر ترپلف، که برای دیداری به ویلای برادرش آمده همسفر همیشگی اش تریگورین را نیز که نویسنده مشهوری است، با خود به همراه آورده است. نینا با شور و گرمی نخستین عشق دل به تریگورین می بازد. علاقه اش به ترپلف جز یک رویای جوانی نبود. عشق او به تریگورین نخستین و شاید آخرین عشق حقیقی او باشد در پرده اول زمان اجرای نمایش ترپلف با تمسخر مادر روبه رو میشود واوبا روحیه‌ی حساس نمایش را در نیمه قطع می‌کند و پرده را پایین می‌کشد و نمایش با شکست مواجه می‌شود. این شکست آغاز شکستهای بعدی زندگی ترپلف است.
. 
♦️کتاب مرغ دریایی تاکنون توسط سه مترجم به نام‌های ناهید کاشی‌چی، کامران فانی و پرویز شهدی ترجمه شده‌است.کتاب انتخابی باشگاه از نسخه نشرقطره با ترجمه کامران فانی که ترجمه خوبی بود

🔥زبان حال  ترپلف:
دل دادم و دل بستـم و دلـدار نفهمید
رسواۍ‌ جهان گشتـم و آن یـار نفهمید
      

60

        «حقیقتی که به مسلخِ مصلحت برده شد»
🔴دشمن مردم نمایشنامه ۵پرده ای که یک شاهکار هنری نیست.
شروع نمایشنامه فوق العاده بود ولی بنظرم نمایشنامه از پرده سوم به بعد اُفت میکند،وبیشتر پرده سوم به بعد کل متن و دیالوگها‌ شعاری شده و نمایشنامه به مانیفستِ سیاسی نویسنده مبدل میشود،اگر بیوگرافی آقای ایبسن را مطالعه کنیم بیشتر متوجه میشویم چراکه ایبسن درطول زندگی خود مدتی مغضوبِ حکومت وکلیسا شده بود.ايبسن معمولاً بيشتر در آثار خود، واقع گراست. او زندگي واقعي را مي بيند وبه تصویر میکشد اجتماع را احساس مي كند و بدون چشم پوشي مي نويسد. دشمن مردم هم يكي از واقع گرايانه ترين نمايشنامه هاي اوست

ایبسن در نمایش‌نامه «دشمن مردم» مبارزه فردی  را در مقابل نیروی جمع نشان می‌دهد و باقرار دادن تنها یک نفر درمقابل اکثریت جامعه  بدین ترتیب بدبینی خود را به جامعه آشکار می‌سازد. او در «دشمن مردم» شخصیت اصلی نمایش ( دکتر استوکمان) را به‌صورت شخصیتی عصیانگر به تصویر درمی‌آورد. این عصیان درواقع انگ و بدنامی است که برای مردم دوستی فردی حقیقی در نظر می‌گیرد که به دلیل اشباع شدن جامعه از ناآگاهی جواب هم می‌دهد.
🔻قهرمان این نمایشنامه دکتر توماس استوکمان است که گویی ایبسن اورا خلق کرده  تاخصیصه‌های اخلاقی و عقاید خودش دربارهٔ مسائل اجتماعی،سیاسی، اخلاق و افکار خود  را به یاد آوردوبه خواننده دیکته کند. در «دشمن مردم» دو برادر مقابل یکدیگر می‌ایستند. دکتر استوکمان که از حقیقت دفاع می‌کند و شهردار شهر برادرش که تکیه‌بر واقعیت دارد و منفعت طلب ومصلحت اندیش است. اختلاف‌نظر آنها درباره حمام‌های عمومی شهر است. حمامی که شهر کوچک آنها را در قیاس با شهرهای اطراف منطقه در موقعیت ویژه‌ای قرارداده‌است که همین مدرآمدزایی قابل‌توجهی را برای شهر و ساکنانش می‌دهد. این تضاد حاصل ساختار جدید اقتصادی عصر جدید است. ساختاری که سبب توسعه‌است، ولی هم‌زمان چیزهای ارزشمندی را نیز نابود می‌سازد.مسائل اجتماعی،سیاسی، اخلاق و افکار خود  را به یاد آوردوبه خواننده دیکته کند. دکتر استوکمان در "دشمن مردم" ضمن مبارزه بر علیه اکثریت مردم کشف مهمش را که مربوط به فساد اجتماعی است به رخ جامعه‌اش می‌کشد و در مقابل حملة اکثریت به ایده‌ها و ا فکار نو، جهالت و نادانی آنها را ریشخند می‌کند و هر چه بیشتر از جانب این اکثریت مورد حمله قرار می‌گیرد با اعتماد به نفس بیشتری بر دیدگاه‌ها و افکارش پا فشاری می‌کند و اعتقادش به این افکار و ایده‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود
این تضاد حاصل ساختار جدید اقتصادی عصر جدید است که فقط سود وبازدهی است که اهمیت دارد. ساختاری که سبب توسعه‌است  ولی هم‌زمان چیزهای ارزشمندی را نیز نابود می‌سازد.
🔻دکتر استوکمان پس از گرفتن قول مساعد از رهبران مردمی مبنی بر حمایت مردم از مبارزه‌اش، در واقع به اساسی‌ترین بنیان دموکراسی یعنی اکثریت جامعه امید می‌بندد. اینکه اکثریت جامعه پشت سر او هستند، با توجه به نوع حکومتی که در نمایشنامه جریان دارد دکتر استوکمان را از این لحاظ مطمئن و آماده مبارزه می‌کند، چرا که در جامعه‌ای با حکومت دموکراتیک تصمیم اصلی نه از سوی حاکمان و سیاستمداران بلکه توسط عموم مردم گرفته می‌شود. اما ویژکی اخلاقی که بین اکثریت ما وجود داره این است که شنیدن دروغهای شیرین را به واقعیت تلخ  ترجیح می دهیم.
🔻این اصل مهم دموکراسی که تصمیم نهایی با خود مردم است  در "دشمن مردم" به بهترین شکل بیان شده و البته، توسط ایبسن به ریشخند گرفته می‌شود. آنجا که صاحبخانه خانواده دکتر را جواب می‌کند. پترا دخترشان از مدرسه اخراج می‌شود. ناخدا هورستر بیکار می‌شود و......دوپسر دکتر در مدرسه مجبور میشوند به دفاع از پدر با دیگر بچه ها که تحت تاثیر خانوادهایشان هستند به زدوخورد  در واقع تمام کسانی که در مقابل دکتر قرار می‌گیرند، وقتی از نظر انسانی و فردی به عنوان یک شهروند مورد سؤال واقع می‌شوند همگی تنها یک جواب دارند:جرات مخالفت ندارند.
"خانم استوکمان: اصلاً فکرش را نمی‌کردم خانم باسک اینقدر خبیث باشد!
پترا: مادر، او زن خبیثی نیست. کاملاً معلوم بود که خودش هم نمی‌خواهد این کار را بکند. اما گفت جرأت مخالفت ندارد.
      

49

        «گلها به بهار باز می گردند امّا اثری زشادمانی نیست»
ترانه ای که آناپترونا همسر ایوانف زمزمه میکرد.

🔴نمایشنامه ۴پرده ای جذاب و دوست داشتنی
فقط آنتون چخوف که یک نویسنده کامل وتمام عیاراست میتواند از زندگی عادی روزمره بنویسد وآن به یک تراژدی تبدیل شود،احساس ملالی که همیشه به نمایشنامه های چخوف نسبت میدهند دراین نمایشنامه برای من حس نشد.نمایشنامه های چخوف اکثراً از زندگی روزمره، عواطف و آرزوهای مردم عادی به زبانی ساده پرده برمی دارند.روایت کلی نمایشنامه زندگی فردی تحصیلکرده بنام ایوانف است.
مردی سی وچندساله و متأهل وکمالگرا است که به‌دلیل افسردگی مزمن و طولانی‌اش، رفتار‌هایی انجام می‌دهد که اطرافیانش را می‌آزارد و بی‌اعتنایی او به اتفاقات پیرامون و رفتار‌های عجیبش حتی با معشوقه اش طرح داستانی را پیش می‌برد.   همسری که به خاطر ایوانف دین خود و حتی نام خود را عوض کرده است از یهودیت به مسیحیت گرویده واز پدرومارش طرد شده واین روزا پس از ۵سال زندگی با ایوانف دچار بیماری سل شده است و رفت‌وآمدش به خانه یکی از دوستانش را سوژه می‌کنندچرا که دختری جوان دارد. ایوانف از یک‌سو فردی اهل مطالعه و اندکی آگاه است که سعی می‌کند با دیدی انتقادی به پیرامون خود بنگرد. از سویی دیگر فردی مستأصل و پوچ است که با افراد پیرامونش که آنان را وراج و سطحی می‌داند، چندان فرقی نمی‌کند، اما تلقی خود او از شرایطش گیر افتادن فردی عمیق بین قماشی از آدم‌های سطحی است.
🔻ایوانف را نمی دانم چگونه قضاوت کنم 
او را موجودی شرافتمند، اما قربانی مقروض بودن و شک شایعه‌پردازان بدانم، یا او  را خائن بدانم ایوانفی که آشکارا موضوع بدگویی ساکنان شهر شده است وشرح بی اعتنایی وخیانت اوبه همسر بیمار ومظلومش نقل مجلس همگان است. 
ایوانفی که روزهارا با بیهوده‌گردی و غرغر زدن ، خود شماتت کردن و ناامیدی ومنفعل بودن میگذراند افسرده بدانم
علاقه مندی او به دختر کسیکه به او بدهکار است باعث میشود اورا مردی فرصت طلب پول پرست وبی عاطفه رذل  بدانیم یا اینکه با خودکشی اش در پایان  اورا اخلاق گرا بدانیم که نشان از عذاب وجدان روحی او بود وتاب تحمل بار ننگی که بر دوشش بود را نداشت

🔻جذابترین قسمتهای نمایشنامه پایان هر پرده بود که به زیبایی وبا ایجاد تکانی به پایان می رسیدند 
پایان پرده اول آنیا همسر ایوانف تن زه درمان دکتر نمی دهد و تصمیم میگیرد به خانه لیبدف برود با چشم خود همه چیز راببیند 
پایان پرده‌ی دوم زنی عاشق شوهر درمانده وبیمار  قصد دارد خود را بر شوهری که دیگر اورا دوست ندارد  تحمیل کند شوهری که دل به دختری جوان سپرده  است وبا صحنه عشق بازی شوهرش ومعشوقه اش روبه رو میشود .پایان پرده سوم ایوانوف در زشت‌ترین عکس العمل خودودر   لحظه‌ی خاصی که همسر به او معترض است  سر همسر بیمار داد می‌زند و می‌گوید: تو قرار است به زودی بمیری
🔻این نمایشنامه توسط مترجمانی با نام پرویز شهدی،ناهید کاشی چی وسعید حمیدیان به فارسی برگردان شده است که کتاب انتخابی باشگاه ترجمه سعید حمیدیان بود که الحق والانصاف ترجمه روان وقابل قبولی بود
🔻چقدر خوب که قبل از شروع نمایشنامه های بلند چخوف از تک پرده ای هاش شروع کردیم .دست مریزاد آقای خطیب با سیرِ خوانشی که برای آنتون چخوفِ بزرگ برامون درنظر گرفتید.سپاسگذاریم.🙏

      

75

        «داستان،لذت گوش ایستادن بدون مجازات را به ما پیشکش میکند»
مانفرد یان
🔴در این کتاب میان داستان (آن‌چه روایت می‌شود) و گفتمان (چگونه روایت می‌شود) تمایزی در نظر گرفته شده است.به دو شکل می‌توان به مطالعه‌ی روایت پرداخت: روایت‌شناسی گفتمان و روایت شناسی داستان. مانفرد یان در این کتاب و لابه‌لای طرح همه‌ی این نظریه‌ها، نمونه‌هایی از رمان‌های شاخص را هم می‌گنجاند و اغلب به شکل کارگاهی و عبارت به عبارت، تحلیل روایت‌شناسانه از آن‌ها ارائه می‌دهد. او گاه ساختار پیچیده‌ی نظریه‌ها را با رسم الگوی جعبه‌های چینی، ساده‌سازی و رفع ابهام می‌کند و رابطه‌ی میان راوی و نویسنده و مخاطب را نشان می‌دهد و گاه با اشکال دیگری هم‌چون الگوی مثلثی  و یا الگوی مربعی ، نظام تغییرات قصه را نمایش می‌دهد. مانفرد یان انتهای هر فصل را با پرسش‌ها، نکته‌ها و تمرین‌هایی همراه کرده و مخاطب را هم به مشارکت با متن‌اش فراخوانده است. کتاب را می‌توان چکیده ای از همه نظریه‌های روایت در نظر گرفت. نظریه‌هایی که معادل‌های فارسی متناسبی برای همه‌ی اصطلاحات فنی‌شان در متن حضور دارد و انتهای کتاب هم به واژه‌نامه‌ای دوزبانه آراسته شده است.
🔻یک روایت‌شناس پدیده‌های روایی را به بخش‌های سازنده‌اش تجزیه می‌کند و روابط میان‌شان را تبیین می‌کند و کارکردشان را می‌سنجد. از اسطوره، افسانه، تاریخ و تراژدی گرفته تا پانتومیم، نقاشی و قصه‌ی جانوران همگی روایت‌اند و روایت‌شناسی شاخه‌ای است که به همه‌ی گونه‌های روایت از ادبی و غیر ادبی، داستانی و غیر داستانی و کلامی و غیرکلامی  نوشتاری ویا اجرایی می‌پردازد. 
کتاب اگرچه خود به طور مستقل نظریه‌ی بدیعی ارائه نمی‌کند اما بیشتر تفاسیر و آرای روایت‌شناسان برجسته را مجتمع کرده است. فصل آغازین کتاب به مثابه یک جعبه‌ی ابزار روایت‌شناسی، مرور مختصری دارد بر اصطلاحات این حوزه و نویسنده اغلب ارجاعاتش معطوف به ساختارگرایان دهه‌ی شصت میلادی فرانسه است که روایت‌شناسی را به شکوفایی رسانده‌اند. شاهد این مدعا خودِ اصطلاح «روایت‌شناسی» است که اول بار توسط تزوتان تودوروف در سال 1969  به کار رفته است.
🔻اگرچه که برخی از روایت‌شناسان از گونه‌های بنیادی‌تری در این زمینه مثل حکایت و یا گزارش خبری استفاده کرده‌اند اما مانفرد یان اساس کار تحلیل روایت را بر رمان بنا کرده است. او در این راه بخش‌هایی از رمان‌های جین آستین، سالینجر، ریموند چندلر و دیگران را تحلیل کرده است. در واقع او در نظر دارد از راه تحلیل رمان، به همه‌ی گونه‌های دیگر همچون ناداستان، نمایش و فیلم هم پل بزند. روایت‌های داستانی از منظر او به این دلیل اهمیت بیشتری دارند که گزارشی خیالی از داستانی هستند که در جهانی خیالی می‌گذرد. داستانی که اگرچه می‌تواند به مردم، مکان‌ها و رویدادهای واقعی ارجاع دهد اما نمی‌تواند به عنوان مدرکی برای آن‌چه در جهان واقع رخ داده در نظر گرفته شود.
🔻آوا و یا صدای متن هم از منظر مانفرد یان بسیار مهم در نظر گرفته شده و آغازی است بر بحث‌های جدی‌تر حوزه‌ی روایت. همین‌جاست که نام ژرار ژنت به میان می‌آید و این پرسش معروف او درباره‌ی متن مطرح می‌شود: «چه کسی سخن می‌گوید؟» پرسشی که بناست میان راوی و نویسنده فاصله بگذارد. رمان «ناطور دشت» مثال خوبی است برای این مدعا. او هولدن کالفیلد را منطبق بر راوی می‌داند و صدای او را هم از متن بیرون می‌کشد. صدایی که می‌تواند آشکار و یا نهفته در متن باشد. آشکارگی و نهفتگی هم تعابیری است که نویسنده از چتمن وام گرفته است. در ادامه با طرح مبحث کانونی‌سازی پرسش مهم دیگری طرح می‌شود: «چه کسی می‌بیند؟» و در پاسخ به همین پرسش است که مانفرد یان کانونی‌سازی را تعریف می‌کند و جایگاه کانونی‌ساز را مشخص می‌کند. اصطلاح روای ناظر مبحث دیگر مرتبط با این زمینه است. نوعی از راوی که در آن بازتابنده و کانونی‌ساز درون متن، کاملا نهان است و برای نمونه از کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند»
🔻نکته جالبی که در این کتاب وجود دارد وجود متن‌هایی برای تحلیل و تمرین مطالبی است که در فصل‌های مختلف کتاب آموزش داده شده است. وجود این تمرینات در لابه‌لای متون این کتاب را برای  تدریس نیز مناسب کرده است

      

47

        🔴پزشک نازنین نوشته نیل سایمون، نمایشنامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس آمریکایی قصه نویسنده‌ای را دنبال می‌کند که در اتاق کوچکش، آرزوی نوشتن داستانی ماندگار دارد اما در طراحی روند داستان‌ها و پایان‌بندی آنها در دوراهی گیر می‌کند و نمی‌تواند بین پایان منطقی و پایان خوش، تصمیم بگیرد واز مشکلات نویسندگی با ترس صحبت میکند.

به گفته خود سایمون  درباره این اثر می‌گوید: «پزشک نازنین» در اصل یک نمایش کامل نیست. طرح‌های کلی و صحنه‌هایی است که با همکاری غیرحضوری من و چخوف نوشته شده است، البته نه آنتون چخوفِ «سه خواهر»، بلکه مردِ جوانی که برای روزنامه‌ها داستان‌های کوتاه و قطعات فکاهی می‌نوشت.
 در نمایشنامه چند داستان کوتاه که در دست نگارش نویسنده هستند را می‌خوانیم و همزمان با درگیری‌های ذهنی او مواجه می‌شویم:
🔻یک سری داستان کوتاه در قالب ایده های ذهن یک نویسنده  پی در پی روایت می شدند، هر کدام داستانی جدا از هم هستند و می توانست خیلی راحت به چند اپیزود تبدیل شود. آنچه که به درستی باعث شده هم نویسنده نمایشنامه و هم کارگردان نمایش آن به سمت  چند تک پرده ای شدن،یا اپیزود شدن نروند،شاید وجود همان نویسنده نمایش است که در میان آدم های نمایش جریان دارد و انگار سوژه داستان هایش را از خود آن ها می گیرد که در نمایش در برخی از داستان ها خوب پرداخته شده بود و در برخی از داستان ها هم نه.

🔻توضیح مختصری از نمایشنامه: ماجرای اول  کارمند جزئی را که ناخودآگاه بر روی رئیس خود عطسه کرده  و اکنون برای حفظ شغل خویش می‌کوشد حکایت می‌کند و یا کشیشی که برای درمان درد دندان خویش نزد دندانپزشکی مبتدی می‌رود و درد بسیاری را متحمل می‌شود. از معلمی ساده‌دل و خجالتی سخن می‌گوید که قادر به احقاق حق خود نیست و سپس از خود، که در دام شیادان گرفتار می‌آید یا زمانی که در مصاحبه برای استخدام هنرپیشه با دختری جوان روبه‌رو شده و به صحبت نشسته است. هم‌چنین ماجرای رییس بانکی را بازگو می‌کند که گرفتار زن لجبازی شده که از او پول طلب می‌کند ویادآور نمایشنامه جشن سالگرد آنتون چخوف در تک پرده ای ها بود. در پایان، نویسنده از آرزوهای دوران کودکی‌اش با مخاطبان سخن گفته و از صحنه خارج می‌شود. این نمایش‌نامه در دو پرده و هشت صحنه . داستان مردی به خاطر پول می خواهد خودش را به شکل نمایشی غرق کند، اما واقعا غرق می شود و به نوعی سرنوشت تمام آدم هایی که در داستان نویسنده دیده ایم را می خواهد نشان دهد.
هرچند در نمایشنامه به خصوص در داستان اول مرز داستان و نمایشنامه مشخص است و نویسنده داستان در نمایشنامه جریان دارد اما در داستان های آخر او کمرنگ می شود و مانند دیگر کاراکترها نمایش را به نظاره می نشیند
🔻کتاب را با ترجمه خانم آهوخردمند خواندیم که ترجمه روان وخوبی بود. ترجمه خوب ترجمه ای است ، که نه زیاده گویی داشته باشد وباعث شود روند داستان از ذهن تماشاگر خارج کند و نه کم گویی که داستان را دچار ابهام کند.،درعین حال ساده ،روان و وفادار به متن   هم باشد.

🔥بریده ای  جالب وتأمل برانگیز  از متن نمایشنامه:
دهن باز کردن که درد نداره!!!!
      

53

        یکی از بهترین نمایشنامه هایی که تاکنون خوانده ام،دراین نمایشنامه با تقابل سنتی خیروشر مواجه نیستیم،قهرمانی وجود ندارد، به قول نیکلای گوگول«تنها شخصیت مثبت نمایشنامه ،خنده است».
🔻این نمایشنامه در پنج پرده ، در ژانر کمدی با استفاده از دیالوگ‌ها و کلمات مناسب، جامعه ای را به تصویر میکشد  که مخاطب را از فرط حماقت  در اشتباه، به خنده بیندازد.گوگول در کتاب بازرس، به کمدی اشتباهات می‌پردازد که هم از سمت مردم شهر و هم از سمت مقامات اتفاق می‌افتد و بازرس اشتباه گرفته شده (خلستاکف)
🔻شروع فوق العاده واثرگذار وگره افکنی دراماتیک نمایشنامه بازرس با این جمله شهردار«آقایان از شما خواستم تشریف بیاورید اینجا که خبر بدی را به اطلاعتان برسانم یک بازرس به اینجا می آید»
مقامات فاسد یک شهر کوچک روسیه به ریاست شهردار ، نسبت به اخبار مبنی بر اینکه بزودی یک بازرس ناشناس  برای تحقیق در مورد آنها به شهر آنها خواهد آمد ، به وحشت افتاده اند.مقامات که نمی‌دانند بازرس چه کسی است، سعی می‌کنند از ظاهر افرادی که به شهر وارد می‌شوند او را شناسایی کنند.
نمایشنامه در ژانر کمدی  حماقتها وحرص قدرت وپول ،کردار پست وبلاهت به روشنی با قلم پرقدرت وجذاب گوگول به همراه چاشنی کمدی به تصویر کشیده شده است
🔻 شخصیتهای نمایشنامه زن شهردار زنی میانسال با رفتاری بچگانه که تمام فکر وذکرخود را با ثروت وفخرفروشی پیوند زده است دختر شهردار هم دختری ۱۸ساله ،ظاهربین وخام که به سرعت جذب  تعریف وتمجید غیرواقعی که ازبازرس قلابی پیچیده است  میشود  ،بازرسی که دل دختر را به دست آورده واما گوشه چشمی به مادرش هم دارد.
🔻درپایان نمایشنامه که همه چیز عیان میشود و هویت خلیستاکوف برهمگان هویدا میشود شهردار  نه برای چشم بد ونگاه هیز بازرس قلابی به زن ودخترش ناراحت است و نه  نگران پولهای از کف داده است بلکه تنها ترس از اینکه اسمش آماج خنده وریشخند جماعت شود وبلاهت او خنده همه را برانگیزد.
صحنه صامت بسبار جذاب  انتهای اثر  القا کننده همان بلاتکلیفی ووحشتی است  که درابتدای نمایش شاهد آن بودیم ( درست مثل شروع نمایش که با پخش خبرورود  بازرس به شهر شهردار ومابقی شخصیتها دچار ترس و وحشتی بسبارزیاد شدند)
🔻همیشه زمین خوردن شخصیتهای کمدی برایمان خنده دار بوده(مثلِ چالی چاپلین) ولی وقتی پلیسی باتوم به دست، زمین میخورد قههقه میزدیم پلیس همیشه مظهر قدرت جوامع است طنز از  مقامات حکومتی باآن جدیت که دارند همیشه جذابیتی خاص داشته است .دراینجا هم هدف اصلی خنده حکومت ونهادهای حکومتی وصاحبان منصب است،درواقع روایتِ مشکلات کشور وفساد صاحب منصبان بازبانی طنز وشیرین
چگونه این اثر در آن زمان از توقیف و چنگال سانسور درامان مانده شاید مدیونِ همین  زبان شیرین و طنز نمایشنامه باشد چرا که تا جایی که نقل شده است شب اول نمایش تزار نیکلای اول قهقهه سرداده است.
      

77

        آثار چخوف ، دارای لحنی آرام و خالی از هرگونه درس اخلاقی یا انجام وظیفه است . تمامی این آثار با بیانی ساده و روالی طبیعی بدون هرگونه تصنعی به رشته تحریر درآمده اند ، به طوری که ملال واحساس  نارضایتمندی از زندگی و واقعیات آن ، چنان که است و آرزوی زندگی جدید ، چنان که باید باشد ، را در احساس و اعماق قلب خواننده و تماشاگر زنده می سازد
🔴در این کتاب چند نمایشنامه‌های کوتاه و تک‌پرده‌ای چخوف منتشر شده است‌،تقریباً عموم آنها به گونه ای آغاز می‌شوند که شخصیت اصلی به تفصیل وضعیت فعلی خود را برای تماشاگر توضیح می‌دهد. این توضیح بی‌واسطه صحنه را برای پیچیدگی‌های بعدی آماده می کند،موقعیتهای ساده ومرسوم اجتماعی مثلِ دوره‌ی عزاداری، یک مراسم خواستگاری، یک جشن عقدکنان، یک ضیافت عروسی و یک جشن سالگرد همگی موقعیت‌هایی نسبتاً رسمی هستند که هر یک از اعضای جامعه با آن‌ها آشناست ولی در نمایش های اینجا به نقطه طنزآلودی میرسند که اکثرا  پایانِ بازی شاهکار دارند
🔴این هفت نمایشنامه کمدی تحت عنوان
1-آوازقو(کالخاس)اتود دراماتیک در یک پرده
2_بازیگر تراژدی علی رقم میل خود(طنزی در یک پرده
3_شب قبل از محاکمه
4_درجاده بزرگ(اتود دراماتیک در یک پرده)
5_زیانهای استعمال دخانیات(مونولوگ در یک پرده)
6_جشن سالگرد
7_عروسی
🔻آواز قو داستان بازیگر پیر تئاتری را روایت می‌کند که دوره اوجش به سر آمده و در روزگار افول خود به سر می‌برد. او روی صحنه و پس از اجرای نمایشی در‌حال جارو زدن است که خاطرات خود را مرور می‌کند و دیالوگ نمایش‌هایی که در آنها حضور داشته را بازگو و اجرا می‌کند. سوتلوویدف از سختی‌ها و ملالت‌هایی که در دوران بازیگری کشیده با خودش حرف می‌زند. سوتلوویدف، تنها شخصیت این نمایشنامه، مردی 68‌ساله است که در گذشته افسر ارتش بوده، اما به‌دلیل علاقه به تئاتر و رفتن روی صحنه، مقام خود را از دست داده است؛ گرچه در همین کار هم رو به تنزل رفته و از بازیگر نمایش‌های تراژدی به دلقک تبدیل شده است. او در ادامه کار هنری مجبور شده هر نقشی را برای پول بپذیرد. لباس او یک قبای یونانی و جوراب شلواری که بر پاهای 68ساله‌ و لاغرش کشیده است. در سرتاسر نمایشنامه «آواز قو» سوتلوویدف گفتارهایی از نمایش‌نامه‌های «شاه لیر»، «اتللو»، و «هملت» را از حفظ می‌گوید و اینها در تناقض با ظاهر و لباسی است که پوشیده.
🔻بازیگر تراژدی علی رغم میل خود:این داستان درباره‌ی پدر خانواری بود که می‌بایست به طور مرتب بین خانه‌ای ییلاقی که نزدیکان و عزیزانش تابستان را در آن جا گذراندند و شهری که وظایف زیادی در آن جا داشت، رفت و آمد کند.
بازیگر تراژدی هم چنان یک تک‌گویی خنده‌دار باقی ماند، با دوستی که نقش مردی جدی را بازی می‌کرد.
نمایش را با خواستن یک تپانچه برای خودکشی شروع می‌کند و آن را با نقل قولی از «اتللو» که در آن خون مخاطبش را می طلبد، پایان می‌دهد. در میان این دو قطب، موقعیت‌های پیش پا افتاده‌ای که او توصیف می‌کند، از فرط بیهودگی هستی گرایانه، در حد جهان تراژدی نیستند. مأموریت‌های مختلف باعث شده بود که قهرمان این نمایش در میان آشفته بازاری از اشیای بی‌روح زندگی کند.نمایشی دلچسب تحت عنوان تراژدین اجباری از این طنز تک پرده ای را تماشا کردم که خیلی دوست داشتم
🔻زیانهای استعمال دخانیات نیخین تحت فشار همسر خود، ناچار به سخنرانی علمی شده است. او در طول این سخنرانی اجباری، زندگی زن ذلیلانه‌ی خود را بر ملا می‌کند و نشان می دهد که در خانواده‌ی خود عنصری بی‌اهمیت است. با هر دست نوشته‌ی چخوف از این تک‌گویی، نیخین ناسزای بیش‌تری نثار همسر غایب خود می‌کند و به حالت خنثایِ اجباری خود، انزجار بیش‌تری نشان می‌دهد.
🔻در نمایش‌نامه‌ی کمدی جشن سالگردچخوف،بانکی قصد دارد پانزدهمین سالگرد خود را جشن بگیرد و در این جشن قرار است که شیپوچین، مدیر بانک از سهامداران به عنوان قدردانی هدیه‌ای بگیرد. او در تدارک نطق سپاسگزاری و کارمند او مشغول تهیه آمار است که کار آن‌ها با ورود همسر سبک سر و وراج شیپوچین و مرچوتکینا پیرزنی که مدام از طرف همسر کارمندش نق می‌زند، وطلب پول دارد قطع می‌شود. هر چه این زنان بیش‌تر حرف می‌زنند، مردها بیش‌تر از کار باز می شوند. هیئت اعزامی با لوح و کاپ نقره وارد می‌شوند و با صحنه‌ای از آشفتگی رو به رو می‌گردند: همسر مدیر غش کرده و روی مبل افتاده، پیر‌زنی  که مدام قیل و قال می‌کند، وکارمندی که زن‌ها را تهدید به قتل می‌کند.

🔻نمایش عروسی نمایش شاهکار فروپاشی یک رسم اجتماعی است. هر عمل ریاکارانه‌ای که از شخصی سر می‌زند، توسط شخص دیگری بر ملا می‌شود، اسرار هیچ‌کس مخفی نمی‌ماند. در طول نمایش می‌فهمیم که داماد برای جهیزیه‌ی مختصری که هنوز پرداخت نشده، تن به ازدواج داده است، هم چنین در می‌یابیم که خود عروس بر موقعیت خودآگاه نیست، والدین عروس آدم‌های بی‌فرهنگ تنگ چشم و لئیمی هستند، و این که مهمانان هیچ‌گونه خیرخواهی برای عروس و داماد ندارند. نمایش‌نامه حول یک فریب اساسی شکل گرفته است: برای فخرفروشی و زینت جشن از یک ژنرال، به عنوان یک میهمان عالی رتبه‌ی افتخاری دعوت کرده‌اند. مادر عروس یکی از دوستانش را مأمور آوردن این مهمان کرده

🔥این انتخاب بهترین گزینه بود  برای شروع سیر خوانشِ آثار چخوف 
      

47

        🔴دکتر محمد دبیرسیاقی در پیشگفتار گزیده و مفید خود نوشته است این کتاب برگردان‏ روایت گونه  داستان‌ها و کارنامه شاهان ایران از شاهنامه فردوسی است. این پژوهشگر معتقد است ارج نهادن بر خرد و بر سخن و بر دین و پیونددادن این سه از نکات مهمی است که در شاهنامه قابل ردگیری است. او شاهنامه را سند لیاقتِ زبان فارسی و گنجینه‌ی فرهنگ و معارف ایران تا عصر فردوسی به حساب می‌آورد و مطالعه‌ی آن را بر همگان لازم می‌داند. 
در بخش زندگی‌نامه‌ی فردوسی از کم‌وکیف دورانی که فردوسی می‌زیسته مطلع می‌شویم. آن‌طور که دبیرسیاقی براساس پژوهش خود به اطلاع خوانندگان می‌رساند، این است که او در دوران سلطه‌ی محمود غزنوی هرگز به دستور وی به نظم شاهنامه نپرداخت و با او هیچ قراردادی ننوشت 

💥شاهنامه از بزرگترین و مهمترین منظومه های حماسی جهان است و نه تنها در ایران بلکه در جهان نیز خوانندگان بیشماری دارد. بر هر ایرانی واجب است که با خواندن این اثر جاودانه روح باستانی و نامیرای ایران را در طول تاریخ درک و فهم کند. اما از آن جایی که این اثر در قرن چهارم نگاشته شده است ممکن است خواندن و فهم آن برای ما کمی مشکل باشد. محمد دبیر سیاقی، شاهنامه شناس برجسته معاصر، کوشیده است این اثر را با زبانی ساده و روان و به صورت داستانی در اختیار مخاطب مشتاق بگذارد.  از جمله قسمت‏های بسیار جذاب این اثر، هفت‌خان رستم و نیز هفت‌خان اسفندیار است که به نثر برگردانده شده است. این هفت‌خان‌ها چنان زیبا به نثر آمده‌اند که هر خواننده‌ای را وسوسه می‏کند آن‌ها را در دورهمی‏ها و مهمانی‌ها و حتی برای فرزندان خود قرائت کند و از این امکان منثور در شب‌های بلند توشه‏ای بسازد.

💥نکته‌ای که لازم است پیش از مطالعه این اثر از آن مطلع باشیم یکی همین که متن منثور شاهنامه، برگردان بیت‌به‌بیت و کلمه‌به‌کلمه نیست ؛ بلکه برگردان‌گونه کوتاه و ساده‌ای است بی‌آنکه از اصل مطلب هیچ نکته‏ای کاسته شده باشد. 
وفاداری کامل به جزئیات: شاهنامه، مشابه بسیاری از داستان‌ها و رمان‌های بزرگ تاریخ ادبیات جهان، سرشار است از جزئیات؛ جزئیاتی که همانند تزئینات و ریزه کاری‌های به کاررفته در یک ساختمان و بنای عظیم، هوش از سر مخاطب می‌رباید و ناخودآگاه، او را به تحسین طراح و مجری آن بنا و درباره متن‌های آگنده از جزئیات ریز و درشت، به تحسین نویسنده و خالق آن متن وامی دارد.
نه چیزی بر محتوای شاهنامه افزوده و نه آن را بیت به بیت و کلمه به کلمه بازنویسی کرده، اما از طرفی هیچ نکته‌ی مهمی از جزئیات داستان‌ها یا حتی از بخش‌های غیرداستانی را از قلم نینداخته و از طرف دیگر موفق شده است تمام این کتاب سترگ را در حجمی حدود 450 صفحه بازنویسی کند.
      

54

        🔴غربِ غم‌زده نمایشنامه‌ای  تک‌پرده‌ای چهار شخصیت با نام‌های «ولش»، «کلمن»، «ولین» و «گرلین» دارد. سومین بخش از سه‌گانۀ معروف مارتین مک‌دونا، موسوم به سه‌گانۀ لی‌نِین.که جذابترین آنها «ملکه‌ی زیبای لی‌نین» بود، مک‌دونا در نمایشنامۀ غربِ غم‌زده مضامین قدیمی و آشنای پدرکشی و اختلاف دو برادر را دستمایۀ درامی تلخ وخشن میکند.
🔻«غرب غم زده» داستان دو برادر (ولین و کلمن) را روایت می‌کند که در خانه‌ای مشترک زندگی می‌کنند که از مراسم تدفین پدرشان به همراه کشیش(بالاخره شما رؤیت شدی آقای ولش فقط ذکر خیرتون بود در دو نمایشنامه قبلی) بازگشته‌اند و ما به زودی می‌فهمیم حادثه‌ای که منجر به فوت پدر شده است، تصادفی نبوده بلکه کلمن اقرار می‌کند پدرش را به خاطر ایراد گرفتن از مدل مویش کشته است. پدرکشی اولین بن‌مایه‌ای است که «غرب غم‌زده» را به نمایشنامه خاص تبدیل کرده برادران نمایش از تدفین پدر بازگشته اند. در گفت وگوهای آنان دریافت می شود برادری پدر را کشته و دیگری شاهد اجرا بوده است، اما در ازای تصاحب میراث پدری، حاضر به سکوت شده است.من هرلحظه منتظر تابوی برادر کشی در نمایشنامه بودم ،برادرانی که یکی پدر را میکشد ودیگری برای ارث سکوت میکند برادرانی  شنیدن خودکشی دوست دوران مدرسه آنها تاثیری رویشان ندارد ومدام درحال جنگ وستیز با یکدیگرند نمایشنامه در قالب درامی خانوادگی است که قساوت، خشونت و جنایت گویی به امری طبیعی در آن بدل شده است. مک دونا از این رهگذر و با احضار مضامین دراماتیکِ کهن به متن نمایشنامه‌اش، مسائلی جهانی و متعلق به همۀ دوره‌های تاریخ بشر، نظیر قتل، خشونت، وجدان و اخلاقیات را پیش می‌کشد
🔻شخصیت‌های  قسی‌القلب وخشن  بسیاری در نمایشنامه های مک دونا وجود دارند، اما هیچ‌کدام‌شان  اندازه غرب غم زده را ندارند، در این داستان  افراد  سرسختانه به یکدیگر خشونت می‌ورزند و بی‌رحم‌اند.روابط خونی وخانوادگی اندکی از این قساوت را کم نمیکند ودوبرادر  با خشونت و یاغی‌گری به راهشان ادامه می‌دهند.هردو برادر حاضرند هر کاری بکنند تا طرف مقابل را شکست دهد.آن‌ها  اختلافات  زیادی با یکدیگر دارند و مدام در حال دعوا و مشاجره هستند. اختلافات آن دو بعضی اوقات خیلی جدی می‌شود و به تهدید با چاقو و اسلحه هم می‌رسد. کشیش دهکده به دنبال ایجاد صلح و دوستی بین این دو برادر است، اما با آشکار شدن اسراری تکان دهنده درباره‌ی آن‌ها و دیگر اهالی دهکده، مجبور می‌شود تصمیمی جدی بگیرد، تصمیمی که عواقب چندان خوبی در پی ندارد.

🔻در دنیای مک دونا  چیزی جز قساوت وخشونت وجود ندارد.در "غرب غمزده" پسری به راحتی پدر خود را می‌کشد و در "ملکه زیبای لینین" دختر مادر را می‌کشد و این قتل و کشتارها به راحتی و خونسردی اتفاق می‌افتد.سبک مک‌دونا در انتقال لحظه به لحظۀ بحران به مخاطب از همان صفحه‌های نخست نمایش‌نامه تاثیر خود رارمیگذارد ؛ نمایشنامه هایی که قهرمان ندارند،بیشتر ضدقهرمانند


💥این بیت شعر هم خطاب به جناب مک دونا

دانی که خدا ذات تو با عشق عجین کرد
پس چیست بدین مرتبه رفتار خشونت
      

39

باشگاه‌ها

نمایش همه

🔖 راوی🔖

272 عضو

ادیسه

دورۀ فعال

باشگاه کارآگاهان

753 عضو

قول: فاتحه ای بر رمان پلیسی

دورۀ فعال

🎭 هامارتیا 🎭

277 عضو

باغ آلبالو

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

شبیه نیستن واینکه سارتر شعاری مینویسه خیلی سارتر واسه بازخوانی بردار بخون واقعا نمیتونی چندصفحه بیشتر بخونی کلافه میکنه آدم رو ولی نمایشنامه که بار ادبی وهنریش بالاست دهها بار می خونیم بازم جذابه برامون دست کم برای من اینطوره @roshana.

26

بهارفلاح پسندید.
          زندگی... ما کجاییم؟ اینجا کجاست واقعا؟ اصلا برای چی اینجاییم؟ حسی که موقع خواندن اشعار  سهراب سپهری داشتم غیر قابل توصیفه. اشعار او فقط ادبی نیست بلکه تابلوهای هنری ای است که به متن تبدیل شدند. مگر میشود یک نفر اینقدر هنرمند؟... گاهی واقعا گیج میشدم.نمیتونستم درکشان کنم و گاهی انقدر درکشان میکردم که دوست داشتم برای همیشه در روح و قلبم نگهشان دارم. یعنی امکان داره؟ زیر اکثر بیت ها خط کشیدم و هایلایت کردم و واقعا دوست داشتم همه را به عنوان بریده کتاب پست کنم... خسته ام. چرا تمام شد؟ من تمام اشعار او را میخواهم. او مثل ابی روان اما قوی است.خیلی لطیف و زیبا. مثل رودی که هیچگاه خشک نخواهد. هرگز! شعرهای او در مورد مفهوم واقعی زندگی کردن است.یعنی واقعا زندگی کردن نه فقط نفس کشیدن به همین دلیل باور دارم او واقعا و واقعا زندگی کرده است و قدر هر لحظه آن  را دانسته. کاشکی میتوانستم دنیا را مانند او ببینم. الان خیلی احساس پوچی میکنم. انگار باز کردن کتاب شعر او تمام دنیایم را رنگ کرده بود و حالا... حالا همه چیز دوباره سیاه و سفید شده. کی دوباره میتونم همچین احساسی داشته باشم؟ واقعا باورم نمیشه تمام شده... وقتی صفحه اخر را ورق میزدم دنبال بیت های بیشتری بودم. با انتظار ورق زدم و بعد... تمام؟... چرا...! از همین الان دلم برای آن حس و حال تنگ شده. مثل اینکه توی هوای تابستانی روی چمن های سبز و خنکی دراز کشیده بودم و در آرامش به موسیقی پرنده ها و نوازش های باد دلسپرده بودم. آیا باز میگردد؟ 
        

20

بهارفلاح پسندید.
          فراتر از حد و مرز عاشق این کتاب هستم... اما... چرا اکثر نویسنده ها بالاخره راهی برای غمگین کردن خواننده پیدا میکنند؟این کتاب رو برای لجبازی با خودم خریدم... درحالی که شناخت بسیار کمی داشتم...ولی اینجور موقع ها شانس به من رو میکنه و بی نظیر ترین کتابها رو میخرم. خب، چی بگم؟ این پایان؟...چرا دوباره؟حس این رو دارم که یه چیزی کمه... انگار یه تیکه دیگه از وجودم رو لای کتاب دیگری جا گذاشتم و دیگر هیچوقت پس نخواهم گرفت... چرا اینقدر کوتاه بود؟ من نیاز به پانصد صفحه دیگه دارم... یا حتی بیشتر. اولش روند خیلی کندی داشت ولی به مرور خیلی روان شد...بی نهایت عاشق شخصیت آیکاری هستم، البته سفی رو هم دوست دارم. آخرش خیلی گریه کردم... نتونستم... نگذاشت.یه سفر دیگه هم تموم شد ولی خیلی دلتنگم... خیلی غمگین... حتی همین الان هم دارم گریه میکنم... نمیخوام اسپویل کنم. فقط میگم بخونیدش... شاید فقط برای سرگرمی یا اتمام ریدینگ اسلامپ... اصلا هرچی... حتی اگه از ژانر فانتزی یا اساطیری بدتون میاد هم بخونید... عاشقش میشید. اخرش غمگین بود. برای من بود، ولی خب شاید برای شما اینطور نباشه. مطمئنم عاشق شخصیت قویه آیکاری و سفی میشید. 
        

8