سیاه قلب

سیاه قلب

سیاه قلب

کورنلیا فونکه و 2 نفر دیگر
4.2
82 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

157

خواهم خواند

100

ناشر
افق
شابک
9789643696849
تعداد صفحات
595
تاریخ انتشار
1390/2/20

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
از مرد غریبه جز سایه اش چیزی دیده نمیشود،ولی مگی میتواند از پشت پنجره هاله ای از چهره ی مرد را ببیند.
این غریبه کیست که گرد انگشت صدایش می زنند؟
کاپریکورن و جادوزیان چه نقشه ای دارند؟
مگی که عاشق کتاب و کتاب خوانی است،جواب این پرسش ها را در یک کتاب پیدا میکند؛اما خب که چی؟
فونکه نویسنده ی پر آواز آلمانی در سال 2008 جایزه بمبی و جایزه رزویتا را دریافت کرد.مجموعه ی سه گانه ی او از مهم ترین رمان های ادبیات نوجوان به شمار می آید.رمان سیاه قلب دار مجموعه ی سه گانه ی کورنلیا فونکه در سال 1391 از نهاد ایرانی لاک پشت پرنده نشان عالی دریافت کرد.این رمان،پیش از آن در سال 1388 در نمایشگاه لایپزیک به عنوان محبوب ترین کتاب منتخب نوجوانان،جایزه بین المللی کسب کرده بود.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

سیاه قلب

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

سیاه قلب

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به سیاه قلب

نمایش همه

پست‌های مرتبط به سیاه قلب

یادداشت‌ها

          با توجه به قیمت خیلی بالای کتاب، امیدوار بودم یک کتاب ماندگار (در مایه‌های ارباب حلقه‌ها) به کتابخانه‌ام اضافه کرده باشم، ولی این طور نبود. نه ادبیاتش به قوت شاهکارهای ادبیات فانتزی بود، نه تخیل داستانی‌اش از پس هیجان فانتزی جهان‌های چندگانه برآمده بود.
یک نکته جالب در کتاب وجود داشت، و آن هم ترجمه دیالوگ‌ها به صورت ترکیبی از محاوره و معیار بود. در ابتدای خواندن کتاب، این موضوع ما را اذیت میکرد، چون عادت داریم به این که متن اصلی با زبان معیار و متن گفتگوها با زبان محاوره روایت شود. ولی بعد به آن عادت میکنی و اتفاقا به نظرم شیوه جالب‌تری‌ست از گفتگوهای تمام-محاوره. به این صورت که در ذهنت آن را محاوره‌ای میخوانی، ولی درواقع فقط چند کلمه‌ی محاوره‌ای در جمله وجود دارد. به نظرم این کار، ایده ویراستار کتاب (مژگان کلهر) بوده باشد.
مثالی از این موضوع: «به تو قول می‌دم، هیچ جمله‌ای را که اسم تو توش باشد، به زبان نیارم.» یا «می‌دانستم اهل چاقوکشی نیستی. چاقوم را پس بده تو که نمی‌تونی از آن استفاده کنی.»
        

36

          چه پیش آمد که کتاب را خریدم؟ 
۱_ جلد زیبا
۲_ جعبه جلد زیبا 
۳_ تخفیف مناسب نشر افق عزیز
۴_ افسردگی نرفتن به نمایشگاه کتاب 

کتاب بین امتحانات نهایی بدستم رسید، یک صفحه مطالعات می‌خواندم و دو دقیقه می‌رفتم پای کمد و سه گانه فونکه را تماشا می‌کردم، چقدر که قربان صدقه شان می‌رفتم، چقدر که فکر می‌کردم کتاب خفن و خاصیه، چقدر که از خرید با قیمت مناسبم راضی بودم...
امتحانات تمام شد، کتاب های بهار و نهایتا خرداد هم به پایان رسید، تابستان در راه بود، تصمیم خودم را گرفته بودم: ماهی یک جلد خواهم خواند. و شروع کردم...
اینکه موضوع داستان یک کتاب، خود کتاب باشد برگ برنده خوبی برای نویسنده است و مقدار قابل توجهی عشق کتاب را به اثر جذب می‌کند؛ اما بدلیل تنوع بالا داستان هایی که راجع به کتاب هستند ریسک کار بالا می‌رود و ممکن است کار در نیاید. این کتاب ۶۷ درصد موضوعش در آمده بود و گرفته بود...

حدودا دو سالی می‌شد که کتاب فانتزی نخوانده بودم برای همین از آن چیزی که فکر می‌کردم بیشتر زمان برد تا من و کتاب با هم دوست شدیم، نهایتا خواندن کتاب هم یک ماه کامل زمان برد( روز های اول بیش از ۴_۵ صفحه نمی‌توانستم بخوانم).

از عزیزترین نکات کتاب این بود که جلد کتاب با جلد زبان اصلی تفاوت ندارد و چیزی از جذابیت آن کم نشده( این را با کتاب هرری پاتر و امثالهم مقایسه کنید...) 

در پینترست راجع به کتاب جستجو می‌کردم که متوجه شدم کتاب فیلم هم دارد، انگار بین جزیره ای غریبه آدمی آشنا پیدا کردم.( هنوز  فیلم را ندیده‌ام، اول باید دو جلد دیگر هم تمام شود)

تازه با خواندن این جلد یک سوم داستان طی شده است، احتمالا بعد از خواندن جلد های بعد بتوانم راجع به خط داستان و شخصیت ها نظر بدهم.
        

15

مُحیصا

1403/4/13

          با نهایت احترامم به علاقه مندان سیاه قلب چنین می نویسم:« عنوانی زیبا، طرح جلدی جذاب و نویسنده ای پر آوازه.
همین موارد برای انتخاب کتابی که قبل از خواندنش فکر می کنی از به یاد ماندنی ترین و شیرین ترین تجربه های کتابخوانی ات خواهد شد، کافی است. کتاب را می گشایی و فصل به فصل می خوانی ، پیش می روی و ناامید و ناامیدتر می شوی. پیش نرفتن داستان و توصیفات طولانی خسته ات می کند  خواندن هر کلمه مانند تک آهنگی ناامید کننده از ویلونی  که سیم هایش از جا در رفته و هر نت زجرآورش روی روحت خراش می اندازد می ماند. هر فصل با انبوهی از توصیفات بلااستفاده ای پر شده که نه کمکی به پیشبرد داستان و نه شخصیت پردازی می کنند.‌ شخصیت پردازی کاراکتر اصلی داستان شبیه به شلغمی پلاسیده است که در گوشه ای از یک مزرعه افتاده و بدون و نبودن آن فرقی در هشتاد درصد داستانمان ندارد. بقیه کاراکترها هم از این قاعده مستثنی نیستند البته اگر بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم کاراکتر باستا و گردانگشت و‌ فنوگلیو پردازش خوبی داشتند و کاپریکورن هم به عنوان شرور داستان بد نبود. بخش مربوط به دنیاپردازی داستان هم، افتضاحی ناامید کننده بیش نبود. فرض کنید کتاب فانتزی سیاه قلب را با این بهانه برمی دارید تا در دنیای آن گم شوید و با تنها چیزی که مواجه می شوید  دهکده ای کثیف و مخروبه و اشاراتی به دنیایی نامعلوم و موجوداتی است که تنها در صفحات آخر کتاب پیدای شان می شود. شاید اگر داستان در صفحات کمتری خلاصه می شد می توانست تجربه ای خوب و نویدی بهتر برای ورود به دنیایی خارق العاده باشد اما افسون و صد افسون.»
        

71

دریا

1403/2/23

          سیاه دل
کتابی که سال‌ها پیش خوانده بودم ولی بار دوم همچنان همان هیجان نفس‌گیر را تجربه کردم.
جالب بود که پایان‌بندی در ذهن من با پایان واقعی کتاب متفاوت بود. اینقدر فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که احتمالا ترس‌ها و پیش‌بینی‌های ذهنی‌ام بیشتر از اصل کتاب در خاطرم مانده.
انگشت‌خاکی و گویین شخصیت‌های موردعلاقه‌ی من‌اند. عجیب بود که چرا نسبت به شخصیت‌های اصلی احساس خاصی پیدا نکردم.
ظلم هیچ‌وقت پایدار نیست، ظالم حتی نزدیک‌ترین اطرافیانش را هم قربانی می‌کند و قدرت به هیچ‌کسی تا ابد وفادار نمی‌ماند.
کتاب‌های فانتزی دنیای جدیدی خلق می‌کنند که آدم ترجیح می‌دهد مو یا مگی‌ای کنارش داشته باشد تا زمانی را توی آن کتاب‌ها بگذراند. هرچند هنگام خواندنشان تقریبا همیشه کلمات محو می‌شوند و حس می‌کنیم مگی خود ما هستیم، کاپریکورن روبه‌رویمان نشسته و سرمای نفرت در جانمان رخنه می‌کند. برای همین است که اریک امانوئل اشمیت می‌گوید: دوست دارم کتاب بخوانم دیوانه‌وار تا تمام زندگی‌هایی را که نتوانستم بشناسم تجربه کنم.

        

5

کتاب را در
          کتاب را در دوران نوجوانی خواندم.سالهای دبیرستان و انقدر جذاب بود که زنگ تفریح میان درس خواندنم شده بود کتاب خواندن.جلد دوم را سال کنکور و جلد اخر را همین چند سال قبل در بزرگسالی.
ایده ی کتاب برای هر کتابخوانی ناب و جذاب است. شخصیت های کتاب در دنیای تو ظاهر شوند و تو در دنیای کتاب.
قصه از ورود یک آدم عجیب آغاز میشود آ دمی که مال این دنیا نیست و تو یکهو خودت را غرق در صفحات میبینی درست مثل انگشت خاکی وارد یک دنیای متفاوت میشوی ‌که چیزی از آن نمی‌دانی.
اما داستان انقدر دوست داشتی نیست، کتاب  تو پُر است از آدم های قاتل و جانی که حالا وارد دنیای تو شده اند.قراراست چه طور با آنها بجنگی؟قهرمان قصه چه کسی است؟یک دختر ۱۳ساله؟ یک صحاف  یا دکتر کتاب یا یک موجود غریبه مثل انگشت خاکی یا فرید؟شاید خاله ای همیشه عصبانی؟
معلوم نیست قصه ی کتاب تورا کجا میبرد به روستای کاپریکورن به دنبال سایه یا درون خود خود دنیای سیاه دل.
سیاه دل کتابی است که هر کتابخوانی آرزویش را دارد.داستانی ساده اما دلپذیر انقدر ساده که برای نوجوانان بر اساس داستان های فولکلور  آلمانی نوشته شده و انقدر دلپذیر که در بزرگسالی هنوز میتوانی عاشقش باشی.
        

7

ama

1403/3/8

          من الان احساس مرگ دارم 😭
من با این کتاب زندگی کردم، درد و رنج کاراکترا رو تا  پوست و استخون حس کردم، دلم هم بدجوری واسه انگشت خاکی و باستا سوخت، شخصیت های مورد علاقم که جفتشون نتونستن به هدفشون برسن، و خب کتاب تقریبا پایان بازی داشت چون که هنوز ادامه‌ داره . شخصیت پردازی داستان یه خورده مشکل داشت، مثلا کاپریکورن، هدفش فقط و فقط پول بود؟ جنایتکاری که حتی از روستای خودش نمیزنه بیرون اونهمه پول واسه چی میخواد؟ خیلی دلایل دیگه هستن که ثابت کنم هدفش چیز تخیلی ای بود ولی خب لازم نیست که بیش از حد موضوع رو باز کنم.. 
این داستان بخاطر روند داستانی تندش شخصیت پردازی و احساساتش یه مقدار کمه، ولی خب این روند داستانی شاید بتونه تا حدی این مشکلات رو جبران بکنه، نمیدونم،من هیچوقت یه مجموعه رو از جلد اول قضاوت نمیکنم . در کل من خیلی این کتاب رو دوست داشتم ولی همین مشکلات ریزش باعث شد نیم ستاره کم کنم... 
و خب این کتاب واقعا مورد علاقم شد، به قدری داستان خفنی داشت که اصلا نمیتونستم بذارمش زمین، کاش یکمی بیشتر به این کتاب بها داده می شد، از خیلی از کتابای ترند قشنگ تر بود 😭
        

13