مهســـ📚ــا

مهســـ📚ــا

@botka

34 دنبال شده

54 دنبال کننده

            در جست و جوی خرد…🔍📚
          

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی گَپْ

125 عضو

قصه‌های همیشگی؛ آخرین نبرد

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

197 عضو

عشق در زمان وبا

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

قصه‌های همیشگی؛ اکسیر جادویی
وای وای وای. این جلد پر از چرخش داستانی  بود. 
این جلد یکم متفاوت تر از بقیه ی جلد ها تا اینجای کار تموم شد، و من و خیلی برای جلد بعدی هیجان زده کرده. 
یعنی چه بلایی سر  ، سرزمین قصه ها میاد؟ پایان این جنگ چی میشه؟ فراگی، چه اتفاقی برای فراگی می افته؟ و بری و امریش؟ داستان اوتا چطور پیش میره؟ این کتاب هیجان بالایی برای من داشت و بشدت کار و زیبا کرده.
        وای وای وای. این جلد پر از چرخش داستانی  بود. 
این جلد یکم متفاوت تر از بقیه ی جلد ها تا اینجای کار تموم شد، و من و خیلی برای جلد بعدی هیجان زده کرده. 
یعنی چه بلایی سر  ، سرزمین قصه ها میاد؟ پایان این جنگ چی میشه؟ فراگی، چه اتفاقی برای فراگی می افته؟ و بری و امریش؟ داستان اوتا چطور پیش میره؟ این کتاب هیجان بالایی برای من داشت و بشدت کار و زیبا کرده. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

بیوه کشی
بسم الله الرحمن الرحیم

شش تیر هزار و چهارصد و یک بود، صبح رفتم کتاب را خریدم، کمی در کتابفروشی چرخ چرخ زدم به هوای اینکه شاید آقای علیخانی را ببینم و امضا بگیرم، آدم امضا بگیری نیستم اما در آن لحظه دلم می خواست یک خاطره ثبت شده از کتابفروشی آموت نزدیک دانشگاهم داشته باشم که بعدها شاید بشود مایه مباهاتم، خلاصه اقای عیلخانی نبود،دخترش بود که گفت .
برای عصر اما خبرم داد که ممکن است بیاید.
رفتم و عصر برگشتم، باز هم کمی معطل شدم. می دانستم در کتابفروشی حاضرند اما بنا به هر دلیلی آن لحظه نمی خواستند آفتابی شوند، راستش مشهور بودن هم دردسر خودش را دارد. مخصوصا اگر کتابفروشی ات نزدیک دانشگاه فرهنگیانی باشد که دخترانش به هوای عکس گرفتن با دکور کتابفروشی ات اغلب بر سرت آوار می شوند.
صبورانه نشستم تا امد، حال غریبی بود، راستش زیادی آدم واقعی بود. متوجهید که منظورم چیست؟
خلاصه امضایم را گرفتم، کتاب را بستم تا همین دو روز پیش.

****
خلاصه داستان:
بیوه کشی داستان خوابیده خانم است و هفت شوهرش، که یکی بعد از دیگری رفتند و تخت خوابیدند سینه قبرستان کنار امام زاده میلک.
خوابیده خانم  در نظر خیلیها شاید دختر سیاه بختی بیاید که نافش را موقع تولد به سیاهی شب گره زدند اما داستان از بیخ چیز دیگریست.
یک داستان عاشقانه که سرانجام خوشی نداشت، یک مثلث عشقی که با خون شروع شد و با خون هم تمام شد.
راستش ماندم که کی ، کی را کشت؟ بیوه پسرها را یا پسرها بیوه را؟ شاید هم مردم و خرافات حاکم بر جامعه بود که همه را کشت.
پ ن1:داستان به زمان قبل از انقلاب بر می گردد، مردم سواد چندانی ندارند  و با سواد ترینشان هم مردی است خرافاتی . 
محور داستان بر پایه رسوماتی می چرخید که لنگ می زدند، خب اگر شما به حال بیوه زنان هندی دل می سوزانید که بر سر جنازه شوهر می سوزند باید دلتان به حال خوابیده هم بسوزد، خوابیده خانمی که هفت بار داغ شوهر چشید و اخر سر با دستان خود این داستان خون آلود را تمام کرد.

پ ن2:برخلاف داستان دردناکش کتاب اصلا حال و هوای غم ندارد، سیاه نیست، انگار در دل یک روز کاملا افتابی روایت می شود. ( خیلی برام جالب بود و از دلایلی که تقریبا قورتش دادمم همین بود)
اشتباه نکنم از دید  سوم شخص روایت شده ، به همه جا و همه چی اشراف داشتیم و پرش های داستانی فقط اولش ممکنه گیج تون کنه اما بعدش قلقش دستتون میاد و راه میوفتید با نثرش.

پ ن3:اسم های کتاب واقعا عجیب و غریب بودند اما خوشم اومد، هر کدومشون به نوعی به یک ویژگی شخصیتی کاراکتر اشاره می کردند. 

پ ن4: دیالوگ های رد و بدل شده درون داستان به زبان محلی نوشته شدن، روایت خود داستان هم به شیوه معمول و رایج نیست، جمله بندی هاش خاص بودن کلا.

پ ن5: شخصیت پردازیا رو پسندیدم، حس نکردم کسی چیزی کم داره و اونقدری نویسنده به مخاطب میدون داده بود که بشینه حدس بزنه یا خیال ببافه براشون( هر چند ما تا اخر داستان به یه چیزی امیدداشتم اما خب نشد که نشد) و و و نکته خیلی جالب اینکه ظاهرا داستان واقعی بود.

پ ن6: ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
البته. نثر استخون داری بود و ممکنه برگردم و چندبار دیگه بخونمش .
        بسم الله الرحمن الرحیم

شش تیر هزار و چهارصد و یک بود، صبح رفتم کتاب را خریدم، کمی در کتابفروشی چرخ چرخ زدم به هوای اینکه شاید آقای علیخانی را ببینم و امضا بگیرم، آدم امضا بگیری نیستم اما در آن لحظه دلم می خواست یک خاطره ثبت شده از کتابفروشی آموت نزدیک دانشگاهم داشته باشم که بعدها شاید بشود مایه مباهاتم، خلاصه اقای عیلخانی نبود،دخترش بود که گفت .
برای عصر اما خبرم داد که ممکن است بیاید.
رفتم و عصر برگشتم، باز هم کمی معطل شدم. می دانستم در کتابفروشی حاضرند اما بنا به هر دلیلی آن لحظه نمی خواستند آفتابی شوند، راستش مشهور بودن هم دردسر خودش را دارد. مخصوصا اگر کتابفروشی ات نزدیک دانشگاه فرهنگیانی باشد که دخترانش به هوای عکس گرفتن با دکور کتابفروشی ات اغلب بر سرت آوار می شوند.
صبورانه نشستم تا امد، حال غریبی بود، راستش زیادی آدم واقعی بود. متوجهید که منظورم چیست؟
خلاصه امضایم را گرفتم، کتاب را بستم تا همین دو روز پیش.

****
خلاصه داستان:
بیوه کشی داستان خوابیده خانم است و هفت شوهرش، که یکی بعد از دیگری رفتند و تخت خوابیدند سینه قبرستان کنار امام زاده میلک.
خوابیده خانم  در نظر خیلیها شاید دختر سیاه بختی بیاید که نافش را موقع تولد به سیاهی شب گره زدند اما داستان از بیخ چیز دیگریست.
یک داستان عاشقانه که سرانجام خوشی نداشت، یک مثلث عشقی که با خون شروع شد و با خون هم تمام شد.
راستش ماندم که کی ، کی را کشت؟ بیوه پسرها را یا پسرها بیوه را؟ شاید هم مردم و خرافات حاکم بر جامعه بود که همه را کشت.
پ ن1:داستان به زمان قبل از انقلاب بر می گردد، مردم سواد چندانی ندارند  و با سواد ترینشان هم مردی است خرافاتی . 
محور داستان بر پایه رسوماتی می چرخید که لنگ می زدند، خب اگر شما به حال بیوه زنان هندی دل می سوزانید که بر سر جنازه شوهر می سوزند باید دلتان به حال خوابیده هم بسوزد، خوابیده خانمی که هفت بار داغ شوهر چشید و اخر سر با دستان خود این داستان خون آلود را تمام کرد.

پ ن2:برخلاف داستان دردناکش کتاب اصلا حال و هوای غم ندارد، سیاه نیست، انگار در دل یک روز کاملا افتابی روایت می شود. ( خیلی برام جالب بود و از دلایلی که تقریبا قورتش دادمم همین بود)
اشتباه نکنم از دید  سوم شخص روایت شده ، به همه جا و همه چی اشراف داشتیم و پرش های داستانی فقط اولش ممکنه گیج تون کنه اما بعدش قلقش دستتون میاد و راه میوفتید با نثرش.

پ ن3:اسم های کتاب واقعا عجیب و غریب بودند اما خوشم اومد، هر کدومشون به نوعی به یک ویژگی شخصیتی کاراکتر اشاره می کردند. 

پ ن4: دیالوگ های رد و بدل شده درون داستان به زبان محلی نوشته شدن، روایت خود داستان هم به شیوه معمول و رایج نیست، جمله بندی هاش خاص بودن کلا.

پ ن5: شخصیت پردازیا رو پسندیدم، حس نکردم کسی چیزی کم داره و اونقدری نویسنده به مخاطب میدون داده بود که بشینه حدس بزنه یا خیال ببافه براشون( هر چند ما تا اخر داستان به یه چیزی امیدداشتم اما خب نشد که نشد) و و و نکته خیلی جالب اینکه ظاهرا داستان واقعی بود.

پ ن6: ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
البته. نثر استخون داری بود و ممکنه برگردم و چندبار دیگه بخونمش .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

30