بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جوونه ی سبز🌱

@_javaneyesabz

15 دنبال شده

4 دنبال کننده

                      من یه جوونه ی سبز دنبال یادگیری و خوندن یه عالمه کتابم📚❤
تو اینستاگرام هم با ایدیjavaneyesabz_  خوشحال میشم همراهم بشید😍
                    

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه رواق

211 عضو

تصویر دوریان گری

دورۀ فعال

باشگاه کارآگاهان

376 عضو

نجواگر

دورۀ فعال

هری پاتر

211 عضو

هری پاتر و محفل ققنوس

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

رمان "پینوکیو"اولین رمانی بود که خوندم،بعد از اون انگار جزئی از زندگیم شده باشه که هرسال دوباره میخوندمش، همینطور رمان "خانه ی خودمان" که بیشتر از چهاربار خوندمش ، و نگم از"شازده کوچولو" که زندگیم با همون معنی پیدا کرده،اون رو هم تقریبا هرچندماه یک بار میخونم 🙂
                دیشب به طور ناگهانی تصمیم گرفتم این کتابو بخونم. حدود ساعت‌های ۱۱،۱۲ شب شروع کردم و تا سحر بیدار بودم و تمومش کردم.
یک کتاب عاشقانه کوتاه و غم‌انگیز !‌  
شخصیت اصلی، فردی منزوی و تنها بود. دوستاش خانه‌های شهر و  طبیعت و آدم های خیالی تو ذهنش بودن. در خیالاتش فردی خوشبخت و خوشحال بود. اما در واقعیت، تو تنهاییِ خودش غرق شده بود. این آدم انگار بیشتر در رویاهای خودش زندگی می‌کرد تا واقعیت. چون واقعیت جز تنهایی و تلخی چیزی براش نداشت و اون برای فرار از این تلخی‌ها به عالم رویا پناه برده بود. 
عشق این مرد با اینکه سریع اتفاق افتاد ولی به نظرم واقعی و زیبا بود. طوری که تا جایی که توان داشت با توجه به شرایط دختر سعی می‌کرد از احساساتش بهش چیزی نگه تا اون معذب نشه. اینکه اونو به خودش ترجیح میداد فکر میکنم  نشون دهنده این هست که چقدر حسش واقعی بوده.
کتاب آروم پیش میرفت و موضوعی پیش نمیومد که شما رو هیجان بیاره. میشه گفت مکالمه ای بین دو نفری بود که بالاخره تونسته بودن کسی رو پیدا کنن تا بتونن باهاش حرف بزنن.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            خیلی وقته که این کتاب رو تموم کردم اما چون از احساس و نظرم درباره داستان مطمئن نبودم نمینوشتم...راستش اول خواستم بگم معمولیه اما چون واقعی بود و قابل لمس فکر کردم شاید همین معمولی بودنش دلیلی بر خوب بودنش باشه...اما مگه یه کتاب نباید یه دید جدید یا یک آهان جدید(منظورم تعجب از چیزی که میدونی یا زندگیش کردی اما تازه در قالب یک فکر یا کلمه کشفش میکنی) داشته باشه...خلاصه که با خودم در گیر بودم... 

چیز دیگه‌ای که ذهنمو در گیر کرده بود مسئله اعدام بود...آیا من باهاش موافقم؟...راستش بله چون فکر میکنم آدم هایی وجود دارند که وجودشون برای بقیه چیزی جز آسیب و ضرر نیست...یه اختلاس گر...یه قاتل...اما وقتی حکومت ها برای قطع یک فکر و صدای جدید و یا اعتراض به حق که مخالف قدرتشون هست از اعدام استفاده میکنند مخالفم...حالا تشخیص این که کی حقش اعدام هست کی نیست کار یک قاضی عادل بی طرف هست که اونم کمیابه.... 

چند جمله از کتاب: 

همیشه فکر میکردم مرگ در نیمه شبی تاریک و سرد سراغ آدم میاید نه در یک صبح روشن تابستانی 

سایه ترسناک مرگ زورش از ایمان من بیشتر بود...


          
            دلم میخواد نظرمو صادقانه راجبش بگم  و در مورد احساس واقعیم به این کتاب صحبت کنم.
خب  نکته اول اینه که من با دید منفی سراغ کتاب های نشر مجازی میرم(اینو یه بارم گفتم اما احساس میکنم توی ریویوم از کتاب باید آورده بشه.)چرا؟ چون خیلییی تبلیغات و بازاریابی در مورد کتاب هایی که منتشر یا معرفی میکنن انجام می گیره.همین باعث بالارفتن سطح توقع و انتظارات میشه ولی وقتی کتاب رو میخونی میبینی ای واییی اونقدر هم که تبلیغ می کردن خوب نبوده.
نکته ی دوم که از نظرم باید بهش توجه بشه اینه که آیا ما باید به این کتاب به عنوان یه کتاب تک جلدی یا چند جلدی توجه کنیم؟(تا اونجایی که من فهمیدم سه جلدیه این مجموعه) چون به نظرم توجه به این دو نکته باعث میشه دید متفاوتی  نسبت به کتاب داشته باشیم.
اگه به عنوان یه فانتزی تک جلدی بهش نگاه کنیم از نظرم داستان بیش از حد ساده ، به دور از پلات تویست های زیبا، شخصیت پردازی متوسط کمی رو به پایین، دنیاپردازی ابتدایی و .....است.یه جورایی انگار داری یه داستان که برای بچه های یازده یا دوازده  ساله است رو میخونی.
اما اگه به عنوان یه فانتزی چند جلدی در نظر بگیریمش که جلد اول قراره ما رو با دنیای ایانا و شخصیت ها و روابط بینشون آشنا کنه و به اصطلاح پایه و اسکلت جلدهای بعدی و اتفاقات متفاوت و هیجان انگیز دیگه ای باشه میتونیم دید مثبت تری نسبت بهش داشته باشیم.
در کل کتاب تاج دو قلو ها داستان ساده و روونی داشت . دنیاپردازی خیلی ساده و اتفاقات داستان قابل پیش بینی بودن. شخصیت پردازی ها جای کار بیشتری داشتن.مثلا: نویسنده ویلن داستان رو آدم زرنگ و شروری توصیف کرده بود که به راحتی نمیشه گولش زد اما زیاد روی  شخصیتش  کار نکرده بود به طوری که من فکر می کردم شرور داستان به جای زرنگ و باهوش بودن یه فرد دمدمی مزاج و احمقه. رومنس داستان بد نبود(جوری نبود که بگم بدم اومد یا اینکه خوشم اومد واسم معمولی بود.)
با این حال من لذتمو بردم و در کل نه میتونم پیشنهادش کنم نه میتونم پیشنهادش نکنم .به نظرم یه کتاب خیلی سلیقه ای میاد که یه عده میتونن دوستش داشته باشن و یه عده هم نه!
(البته فکر کنم تینیجرها ممکنه بیشتر از قشر بزرگسال از این کتاب خوششون بیاد.)

          
            داستان جوان قماربازی که به عنوان معلم سرخانه خانواده سرشناس روسی در سفر به فرانسه، در  قمارخانه‌ آن‌ها را همراهی می‌کند. 
بیان جزییات فنی این نوع بازی قمار (گردونه بخت) به همراه سیرِ جنون‌آمیزِ دنبال کردنِ آن، آمیخته با احساسات  گاه متناقض، گاه عقلانی و فلسفی این جوان که در سر هم شور دخترخوانده خانواده را دارد، خاص داستایوفسکی است. 
انتخاب بین این شور و آن جنون و تأثیر قمار در سرنوشت، ماجرای این داستان است. 
در مورد ترجمه آقای حبیبی دیدم که نسبت به جملات فرانسوی یا عبارات زیرنویس شده، انتقاداتی شده بود. به نظرم هدف مترجم وفاداری به متن بوده که هر جا شخصیت‌ها حین گفت‌وگو  با این خانواده روسی، در وسط هم به زبان خودشان صحبت می‌کردند، ایشان برای نشان دادن این تغییر زبان مجبور به آوردن جمله به زبان اصلی (فرانسوی یا آلمانی) شده‌اند.  برای من آزاردهنده نبود. 
من فقط دو جا از ترجمه برایم کمی ثقیل بود و آن استفاده از کلمه «رسمانه»به جای «رسمی» بود. به طور تخصصی اطلاعی از علت فنی کاربرد این کلمه به دلیل نداشتن آگاهی از زبان اصلی، ندارم. به ترجمه نمره ۴.۹ از ۵ می‌دهم.