بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سوگ مادر

سوگ مادر

سوگ مادر

شاهرخ مسکوب و 1 نفر دیگر
4.1
18 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

17

من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی می کند من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جان سختی می مانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خود زمینم و به یاری آن دانه ای که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم.شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامه شناس، در سال 1304 در بابل به دنیا آمد. دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی علمیه ی تهران گذراند و ادامه ی تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال 1324 به تهران بازگشت و در سال 1327 از دانشگاه تهران در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شد. نخستین نوشته هایش را در 1326 با عنوان تفسیر اخبار خارجی در روزنامه« قیام ایران» به چاپ رساند. از 1336 به مطالعه و تحقیق در حوزه ی فرهنگ، ادبیات و ترجمه روی آورد. او پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات به فعالیت فرهنگی خود ادامه داد و به نگارش، ترجمه و پژوهش پرداخت. مسکوب در روز سه شنبه بیست وسوم فروردین 1384 در بیمارستان کوشن پاریس درگذشت. شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهش های او در «شاهنامه» فردوسی است. کتاب «ارمغان مور» و «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار» او از مهم ترین منابع شاهنامه پژوهی به شمار می روند. مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده است. از جمله آثار او می توان به ترجمه ی کتاب های «خوشه های خشم» جان اشتاین بک، مجموعه «افسانه تبای» سوفوکلس و تألیف کتاب ها ی «سوگ سیاوش»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «روزها در راه»، «ارمغان مور»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز»، «مسافرنامه»، «سفر در خواب»، «نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی»، «درباره سیاست و فرهنگ» در گفت وگو با علی بنو عزیزی، «تن پهلوان و روان خردمند»، «ملیت و زبان (هویت ایرانی و زبان فارسی) اشاره کرد.

لیست‌های مرتبط به سوگ مادر

یادداشت‌های مرتبط به سوگ مادر

            «سوگ مادر»
مادر . به به چه کلمه ای!
بعضی کلمه ها را باید با اشک چشم صدا کرد،شنید و نیوشید. اصلا نباید شنید باید برایش مرد. اولین واژه هایی که در توصیف این نام به ذهن می آیند احتمالا اینها باشند: پاک ترین، زیباترین، معصوم ترین، با محبت ترین،فداکار ترین و هرچه «ترین» است را خلاصه می کنم در «عشق» و به پای اش نثار می نمایم.


حالا که موجودی چنین عزیز است فقدان اش چقدر عظیم است!
نبود چنین صفاتی چقدر می تواند در وجود ما خلا ایجاد کند، چقدر فرصت داریم که از تک تک ثانیه های وجودشان دورشان بگردیم و هر چه در جان داریم نثارشان کنیم.
دنیا دار مکافات است. خوش بخت کسی که زودتر این را بفهمد(به او بفهمانند) و خود را با آن وفق دهد و بدبخت کسی که در حیرانی این معنا در انبوه شک ها، یاس ها، کفرگویی ها، انتظارها‌ و نرسیدن ها غوطه ور گردد.

پ: بگذار رسالتی ادا کنم و ملتمسانه رو به درگه اش نجوا کنم: خدایا تمام مادران را برای فرزندانشان حفظ بفرما...آمین.
پ۲: ما در این دیار مادر دیگری نیز داریم که مادر همه ی پدران و مادرانمان است، مادر زمین و زمان است، چهره اش نور خورشید و چارقدش گستره ی شب و شنیدن این واژه ی مقدس (مادر) پیوندی ناگسستنی با وجود مطهرش دارد... 
سلام من که نه، سلام خدا بر تو باد.
          
            سوگ مادر غم‌نامه‌ای است در هجران مادر. حسن کامشاد از میان نوشته‌های منتشر نشده‌ی شاهرخ مسکوب اونهایی که در مورد مادر بوده رو جمع آوری کرده و به ترتیب تاریخ مرتب کرده تا ادای دینی باشه به این عشق عمیق فرزند به مادر، ادای دینی که شاهرخ مسکوب خودش میخواست به مادرش داشته باشه اما اجل مهلتش نداد.ه

قسمت‌هایی از متن کتاب:

همیشه فکر میکردم که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشه‌هایم در دل این خاک است.ه

در زندگی لحظاتی هست که آدم میبیند بنای عمرش یک باره فرو میریزد. مثل خانه‌های مقوایی بچه ها که به تلنگری هوار میشود.ه

چه روز و شب بدی است. قلبم خفه شده است. چنان سنگین و افسره‌ام که انگار مرگ در رگ‌هایم جریان دارد. احساس مرگ میکنم، نه تلخ است نه اندوه‌گین و جان‌گزاست، هیچ نیست. سنگین است و مثل سنگی که به پای مردی در دریا بسته شده باشد مرا به اعماق میکشد. فرو میروم، از آفتاب و هوا دور میشوم در ظلماتی بی هیچ امید آب حیاتی. این است احساس وصف ناپذیر من...ه
          
            به نام او

اول
اول از همه بگویم که شاهرخ مسکوب یکی از محبوبترین نویسندگان و پژوهشگران معاصر در نزد من است و به نظرم در نثر فارسی صاحب سبک است و یکی از بهترین نثرها را در میان معاصران دارد، در عرصه پژوهش هم هرچند یک پژوهشگر به معنای عرفی و آکادمی آن نیست (و خود نیز هیچ‌وقت چنین ادعایی نداشته) ولی از ذوق و دقت ادبی سرشاری برخوردار است، از طرفی ترجمه‌های مسکوب به واسطه همان نثر پخته و پرداخته و همچنین دانش ادبی سرشار جزو بهترین‌هاست، خصوصاً ترجمه افسانه‌های تبای که بی‌هیچ تعارفی شاهکاری ادبی‌ست. در یک کلام شاهرخ مسکوب در هر زمینه‌ای که قلم زده است یک عاشق پاکباخته ادبیات است که این عشق و علاقه را به بهترین صورت به مخاطب خود منتقل می‌کند

دوم
به صورت اتفاقی سوگ مادر مسکوب را پس از خیر النساء قاسم هاشمی نژاد (به قول یوسفعلی میرشکاک: شاه قاسم) دو اثر خواندنی به قلم دو تن از نویسندگان مورد علاقه‌ام که اتفاقا موضوع مشترکی دارد: مادر
البته ژانر نوشتاری دو اثر بسیار متفاوت خیر النساء یک رمان با بن‌مایه‌های عرفانی و فرمی بدیع است که هاشمی‌نژاد در آن به سرگذشت زندگی مادربزرگش خیرالنساء هاشمی‌نژاد می‌پردازد و سوگِ مادر مجموعه روزنوشتهای شاهرخ مسکوب است که دوران مریضی و پس از مرگ مادر او را شامل می‌شود
ولی هر دو اثر از تعلق خاطر عمیق این دو نویسنده به مادرانشان حکایت دارد

سوم 
نمی‌خواهم این دو اثر را با هم مقایسه کنم چرا که کار بیهوده‌ای ‌ست ولی اصلا در مقام مقایسه نیستند. می‌خواهم حس خودم را در مورد این دو کتاب که بلافاصله از هم خوانده‌ام بگویم.
به نظرم نگاه هاشمی‌نژاد به مادر از شکوه خاصی برخوردار است و با تکنیکهای داستانی که به کار می‌بندد او را تا مقام اسطوره بالا می‌آورد ولی نگاه مسکوب به مادر چنین نیست. با تمام ارادتی که به او و علاقه‌ای که به نثرش دارم، اما چیزی از این کتاب مرا اذیت می‌کند البته نه تنها من بلکه خود مسکوب را هم اذیت می‌کند. خودش در جای جای کتاب از اینکه ایمانی چون مومنین ندارد شکایت می‌کند، ایمان به وجودی ازلی که غم و غصه فقدان عزیزش را برایش قابل تحمل‌تر کند. به همین خاطر است که مرگ خیرالنسا بسیار شکوهمند است و مرگ مادرِ مسکوب بسیار رقت‌انگیز و دردناک ترسیم شده است.

به قول  فروغ فرخزاد:

و هیچ کس نمی دانست 
که نام آن کبوتر غمگین کز قلب‌ها گریخته ایمان‌ست.


آخر
روح من تاریک است. مثل ژرفنایِ دوردستِ شب. و روح من از وجود من جدامانده است گویی در سرزمینی، در جهانی دیگر است، در ماورای من. تاریکم ولی در قفس غمی تاریک و تنگ نیستم. مثل شب، بی‌پایان و بی‌کرانه‌ام. در خودم نیستم در همه دنیای گرداگرد هستم و با همه چیز آمیخته‌ام، با خاک مادرم که امروز به دیدارش رفتم و حتی با مرگ او مرگ در خانه دل من نشسته است بی‌آنکه جانم را تسخیر کند. برعکس با همه اینها - چقدر آن بزرگ زیبا گفته است- 《می‌خواهم در ستاره‌های آسمان چنگ بزنم》، اما بی‌قدرت پرواز و با دستهای کوتاه. مردی زمین‌گیر که در خود نمی‌گنجد و از اشتیاق گریز و رهایی می‌سوزد.
مثل شب بر خاک افتاده‌ام ولی به ستاره‌هایم نمی‌رسم. فقط آسمانم را تاریک کرده‌ام. اما نمی‌دانم در روشنی چطور می‌توان ستاره‌ها را دید، تا چه رسد به این‌که به آن‌ها دست یافت.

پ.ن: البته برای اینکه قضاوت ناعادلانه‌ای در مورد شاهرخ مسکوب نکرده باشیم باید بگویم مسکوب زندگی بسیار سخت و طاقت‌فرسایی چه در پیش از انقلاب   چه پس از آن داشته است و این رنجوری که طبع او موکد شده ریشه در وقایع  زندگیش دارد.