𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖

𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖

@Cho_Wanning

18 دنبال شده

10 دنبال کننده

Rastat.Art

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

باشگاه دامُص

19 عضو

گنج راکام سرخ پوش

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی گَپْ

125 عضو

قصه‌های همیشگی؛ آخرین نبرد

دورۀ فعال

دنیای خیال

568 عضو

گوتیک مکزیکی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

دیزی دارکر

3

قلب جنگجوی خورشید
        واقعااااااااا قشنگ بود که باورم نمیشه با مرگ ونژی خیلی گریه کردم واقعا کتاب قشنگی بود اگه نخوندین بخونین عاشقش میشید یه فانتزی عاشقانه قشنگ که حق داره اینقدر مشهور بشه من واقعا دوستش داشتم وقتی ونژی مرد به طور کاملا واقعی هم از شینگ ین و هم از لیوای متنفرررر شدم ولی الان که کتابو تموم کردم واقعا خوشحالم. جدا از این بگم تیکه کتابای خیلی قشنگی داشت و بهم یاد داد باید از لحظه لحظه بودن در کنار عزیزانم لذت ببرم.
امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببرید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

33

جعبه دکمه ای گوئندی

16

شهر ماه خونین
          زیباا زیباا زیباییی 🥹😭 زبانم قاصر است از این همه زیبایی می‌توانم بگویم  یکی از زیباترین فانتزی‌هاییست خواندم و می‌توانم بخوانم  واقعاً از شدت زیباییش نمی‌دونم هنگ کردم شاید باورتون نشه ولی انقدر که قشنگ بود وقتی که تموم شد داشتم گریه می‌کردم به خاطر اینکه تموم شد. واقعاً اگر یه روز نتونم توی شهرماه خونین زندگی کنم یا حتی اگر یه بار نتوانم  جایی همچون آن یا کتابی همچون آن بخوانم می‌خوام بمیرم ببینید زیباترین کتاب فانتزی و ایرانی که می‌توانید در عمرتان بخوانید از خیلی از کتاب‌های فانتزی الکی ترند شدن بهتر است و ارزشش بیشتر از تعریف‌هایی که ازش میشه و جای ترند کردن یه سری کتاب‌های مسخره باید همچین کتاب‌هایی رو ترند کنند و واقعاً خیلی قشنگ است  میتوان گفت بهترین کتابیه که خوندم و باورم نمی‌شه که ایرانیه همانطور که هری پاتر برای خیلی از ماها رزش داره چه فیلمش و چه کتابش و برای خود اون خارجی‌ها که ۱۰۰ برابر ارزش داره به نظرم این کتاب باید برای ما ایرانیا مثل هری پاتر ارزش داشته باشه چون خیلی قشنگه و نویسنده نیز یک دنیای زیبایی را خلق کرده و امیدوارم هرچه زودتر جلدهای بعدی این کتاب منتشر بشه و واقعاً با توجه به تمام قوانین و سخت‌گیری‌هایی که در کتاب‌های ایرانی هست خیلی کتاب قشنگی به نوبه خودش بود.
اگر بخواهم از متنش بگویم روان و زیبا بود و داستانش جوری بود که یک فصل می‌خواندید باز هم دلتا نمی‌خواست کتاب را ببندید و ادامه می‌دادید شاید اوایل کتاب یک خرده کلمات مبهم داشت و باعث می‌شد فرد متوجه موضوع نشه ولی کم کم که جلو می‌رفت روان‌تر و زیباتر می‌شد. در قسمت‌هایی از داستان افرادی اضافه می‌شدند و یا از طرف افرادی حرف زده می‌شد که شما متوجه داستان نمی‌شدید می‌رفتی به وضوح همه چیز معلوم بود،حتی گاهی وقتی وارد فصل جدید می‌شدید یک شروعی داشت که نمی‌دونستید کجای داستانه و از زبان چه کسی است ولی کافی بود یک ذره ادامه دهید و تمامی داستان برای شما به وضوح معلوم در کل متن روان و زیبایی داشت.
به قول معروف نیاز داشت در اوایل کتاب کمی صبر کنید و به کتاب اجازه  دهید تا خودش را ثابت کند. 

این کتاب برای من حکم هری پاتر داره اصلاً ربطی به دنیای هری پاتر نداره ولی همونقدر که خیلی از ماها عاشق داستان هری پاتریم من عاشق این کتابم و واقعاً می‌میرم برای این کتاب و به نظرم یکی از شاهکارترین کتاب‌های ایرانه 😭💗✨
ارزشش به نظرم بیشتر از هزاران ستاره است.
        

16

درانتظار یک زندگی طبیعی
          در انتظار یک زندگی طبیعی داستان دختری به نام ادی ست که به تازگی ناپدری و مادرش از یکدیگر جدا شده اند و او مجبور به ترک ناپدری و خواهرانش و زندگی با مادرش، مومرز شده است. مومرز زن عجیبی است. ‌یک روز همانند مادری مهربان غذا می پزد با ادی وقت می گذراند و روز دیگر قابلمه های خالی و یک دنیا تنهایی نصیب ادی می شود.
 قبل از خواندن کتاب فکر می کردم مگر یک زندگی طبیعی چه دارد که ادی آن را آرزو می کند؟ جواب این پرسش را بعد از ظهری یافتم که کتاب «در انتظار یک زندگی طبیعی » در دست ، وقتی از شدت خستگی روی نیمکت پارک نشسته بودم خواهرم با یک بسته بیسکویت و چای کنارم نشست و آن ها را به من داد، فهمیدم این همان زندگی طبیعی است که ادی انتظارش را می کشید و می گفت:«طبیعی یعنی اینکه بتونی روی یه چیزایی حساب کنی، چیزای خوب. همه رو کنار هم داشته باشی، فقط برای اینکه باید اینطور باشه.»
ادی برای داشتن یک زندگی طبیعی دو راه بیشتر نداشت : یا باید به دنبال یک زندگی طبیعی می گشت یا خود تلاش می کرد یک زندگی طبیعی برای خود بسازد و ادی راه دوم را انتخاب کرد. او به من نشان داد که می توان در سختی ترین شرایط زندگی مهربان و بامزه  بود، دوست هایی همچون الیوت و سولا پیدا کرد، با مشکلات مبارزه کرد و  یک زندگی طبیعی ساخت. اینکه در پیچ و خم پیاپی جاده ی زندگی ممکن است پس از پیج و خم بعدی جاده ی همواری باشد. 
کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی نثر روان و فصل های کوتاهی دارد و در آن از توصیفات طولانی و شخصیت پردازی های پیچیده و پایان غافلگیر کننده خبری نیست و تا دلتان بخواهد معمولی است. اما این معمولی و قابل لمس بودن آن است که باعث ارتباط بیشتر من با کتاب در انتظار یک زندگی طبیعی شد. کتابی که ممکن است قلب را فشرده کند و اشک را به چشم آورد.
به هر حال، در انتظار یک زندگی طبیعی کتابی است که می تواند انتخاب خوبی برای خواندن کتاب در یک روز بارانی ، همراه با یک لیوان چای و بیسکویت باشد.

پ.ن: دلیل اینکه من توی بهخوان بهش امتیاز ۲ دادم برای این بود که این کتاب از نمونه های مشابه خودش مثل: شگفتی، آسمان سرخ در سپیده دم، یک تکه زمین کوچک ، ماهی بالای درخت و .... ضعیف  تر بود. هم از لحاظ شخصیت پردازی، هم از لحاظ روند داستان و پایان بندی و..... بنابراین ۲ واقعا امتیاز معقولانه ای به این کتابه.😊


        

37

12

زن همسایه
          بالاخره تمومش کردممم  داستانش به شدت هیجان انگیز بود فقط یکم حوصله وسط های کتاب داشت ‌حوصله ام سر می رفت  که هعی کاراگاه به مارکو و آنه گیر می داد  و اول خواستم کتاب رو شروع کنم فهمیدم   برنده کلی جشنواره‌   شده و اینجوری بودم خب بزار بخونمش ببینم چرا انقدر جایزه برده مگه چقدر شاهکاره و خب بعد خوندنش می‌تونم بگم خوب بود نه در حد عالی چون دیگه آخر هاش همه چیز قابل حدس بود 

  ( از این به بعد داستان  اسپویل میشه دوستان )

من فقط یکم گیج شدم اونجا که آنه با مارکو فکر کنم دعواش شده بود سر اینکه مارکو با سینتیا رابطه داره اونجا مارکو گفت من فقط یک بار با او رابطه داشتم و بعد اصلا داستان به این قسمت اشاره نکرد و راهت ازش گذشت و حتی هر دفعه مارکو‌ می گفت  نه من به جز تو با کسی نبودم بهت خیانت نکردم  آنه هم تأیید میکرد اینجوری  بودم‌که برادر تو خودت گفتی یه شب با سینتیا رابطه داشتی بعد میگی خیانت نکردی اینجاش واقعا خیلی رو مخم بود هنوزم هست که چرا هیچ اشاره ای نشد و‌ نویسنده همه جاش اومد مارکو رو یک جوری نشون داد که خیانت نکرده 
سر یک چیز دیگه که گیج شدم اول داستان  اگه یادم باشه نویسنده گفت سینتیا موهاش بلونده چند جا از داستان هم بهش اشاره شده بود فکر کنم و آخر داستان از دید مارکو موهای سینتیا مشکی بود اینجا هم یکم گیج شدم 

        

3