سیاه قلب

سیاه قلب

سیاه قلب

کورنلیا فونکه و 2 نفر دیگر
4.2
49 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

104

خواهم خواند

57

از مرد غریبه جز سایه اش چیزی دیده نمیشود،ولی مگی میتواند از پشت پنجره هاله ای از چهره ی مرد را ببیند. این غریبه کیست که گرد انگشت صدایش می زنند؟ کاپریکورن و جادوزیان چه نقشه ای دارند؟ مگی که عاشق کتاب و کتاب خوانی است،جواب این پرسش ها را در یک کتاب پیدا میکند؛اما خب که چی؟ فونکه نویسنده ی پر آواز آلمانی در سال 2008 جایزه بمبی و جایزه رزویتا را دریافت کرد.مجموعه ی سه گانه ی او از مهم ترین رمان های ادبیات نوجوان به شمار می آید.رمان سیاه قلب دار مجموعه ی سه گانه ی کورنلیا فونکه در سال 1391 از نهاد ایرانی لاک پشت پرنده نشان عالی دریافت کرد.این رمان،پیش از آن در سال 1388 در نمایشگاه لایپزیک به عنوان محبوب ترین کتاب منتخب نوجوانان،جایزه بین المللی کسب کرده بود.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سیاه قلب

نمایش همه

پست‌های مرتبط به سیاه قلب

یادداشت‌های مرتبط به سیاه قلب

            با توجه به قیمت خیلی بالای کتاب، امیدوار بودم یک کتاب ماندگار (در مایه‌های ارباب حلقه‌ها) به کتابخانه‌ام اضافه کرده باشم، ولی این طور نبود. نه ادبیاتش به قوت شاهکارهای ادبیات فانتزی بود، نه تخیل داستانی‌اش از پس هیجان فانتزی جهان‌های چندگانه برآمده بود.
یک نکته جالب در کتاب وجود داشت، و آن هم ترجمه دیالوگ‌ها به صورت ترکیبی از محاوره و معیار بود. در ابتدای خواندن کتاب، این موضوع ما را اذیت میکرد، چون عادت داریم به این که متن اصلی با زبان معیار و متن گفتگوها با زبان محاوره روایت شود. ولی بعد به آن عادت میکنی و اتفاقا به نظرم شیوه جالب‌تری‌ست از گفتگوهای تمام-محاوره. به این صورت که در ذهنت آن را محاوره‌ای میخوانی، ولی درواقع فقط چند کلمه‌ی محاوره‌ای در جمله وجود دارد. به نظرم این کار، ایده ویراستار کتاب (مژگان کلهر) بوده باشد.
مثالی از این موضوع: «به تو قول می‌دم، هیچ جمله‌ای را که اسم تو توش باشد، به زبان نیارم.» یا «می‌دانستم اهل چاقوکشی نیستی. چاقوم را پس بده تو که نمی‌تونی از آن استفاده کنی.»
          
            چه پیش آمد که کتاب را خریدم؟ 
۱_ جلد زیبا
۲_ جعبه جلد زیبا 
۳_ تخفیف مناسب نشر افق عزیز
۴_ افسردگی نرفتن به نمایشگاه کتاب 

کتاب بین امتحانات نهایی بدستم رسید، یک صفحه مطالعات می‌خواندم و دو دقیقه می‌رفتم پای کمد و سه گانه فونکه را تماشا می‌کردم، چقدر که قربان صدقه شان می‌رفتم، چقدر که فکر می‌کردم کتاب خفن و خاصیه، چقدر که از خرید با قیمت مناسبم راضی بودم...
امتحانات تمام شد، کتاب های بهار و نهایتا خرداد هم به پایان رسید، تابستان در راه بود، تصمیم خودم را گرفته بودم: ماهی یک جلد خواهم خواند. و شروع کردم...
اینکه موضوع داستان یک کتاب، خود کتاب باشد برگ برنده خوبی برای نویسنده است و مقدار قابل توجهی عشق کتاب را به اثر جذب می‌کند؛ اما بدلیل تنوع بالا داستان هایی که راجع به کتاب هستند ریسک کار بالا می‌رود و ممکن است کار در نیاید. این کتاب ۶۷ درصد موضوعش در آمده بود و گرفته بود...

حدودا دو سالی می‌شد که کتاب فانتزی نخوانده بودم برای همین از آن چیزی که فکر می‌کردم بیشتر زمان برد تا من و کتاب با هم دوست شدیم، نهایتا خواندن کتاب هم یک ماه کامل زمان برد( روز های اول بیش از ۴_۵ صفحه نمی‌توانستم بخوانم).

از عزیزترین نکات کتاب این بود که جلد کتاب با جلد زبان اصلی تفاوت ندارد و چیزی از جذابیت آن کم نشده( این را با کتاب هرری پاتر و امثالهم مقایسه کنید...) 

در پینترست راجع به کتاب جستجو می‌کردم که متوجه شدم کتاب فیلم هم دارد، انگار بین جزیره ای غریبه آدمی آشنا پیدا کردم.( هنوز  فیلم را ندیده‌ام، اول باید دو جلد دیگر هم تمام شود)

تازه با خواندن این جلد یک سوم داستان طی شده است، احتمالا بعد از خواندن جلد های بعد بتوانم راجع به خط داستان و شخصیت ها نظر بدهم.
          
کتاب را در
            کتاب را در دوران نوجوانی خواندم.سالهای دبیرستان و انقدر جذاب بود که زنگ تفریح میان درس خواندنم شده بود کتاب خواندن.جلد دوم را سال کنکور و جلد اخر را همین چند سال قبل در بزرگسالی.
ایده ی کتاب برای هر کتابخوانی ناب و جذاب است. شخصیت های کتاب در دنیای تو ظاهر شوند و تو در دنیای کتاب.
قصه از ورود یک آدم عجیب آغاز میشود آ دمی که مال این دنیا نیست و تو یکهو خودت را غرق در صفحات میبینی درست مثل انگشت خاکی وارد یک دنیای متفاوت میشوی ‌که چیزی از آن نمی‌دانی.
اما داستان انقدر دوست داشتی نیست، کتاب  تو پُر است از آدم های قاتل و جانی که حالا وارد دنیای تو شده اند.قراراست چه طور با آنها بجنگی؟قهرمان قصه چه کسی است؟یک دختر ۱۳ساله؟ یک صحاف  یا دکتر کتاب یا یک موجود غریبه مثل انگشت خاکی یا فرید؟شاید خاله ای همیشه عصبانی؟
معلوم نیست قصه ی کتاب تورا کجا میبرد به روستای کاپریکورن به دنبال سایه یا درون خود خود دنیای سیاه دل.
سیاه دل کتابی است که هر کتابخوانی آرزویش را دارد.داستانی ساده اما دلپذیر انقدر ساده که برای نوجوانان بر اساس داستان های فولکلور  آلمانی نوشته شده و انقدر دلپذیر که در بزرگسالی هنوز میتوانی عاشقش باشی.
          
            خیلی با حوصله خواندمش ، عجله ای نداشتم! صبر کردم تا مزه کتاب آرام آرام زیر دندانم برود. ماجرای این رمان به اندازه شاه دزد به من چیزی اضافه نکرد یا بهتر بگویم، نبخشید! البته می شود به حساب سن هم گذاشت ، شاه دزد فونکه را درست در سن نوجوانی خواندم و الان در بیست و سه سالگی ، هرچقدر هم که فانتزی ها جذاب باشند کامل در آن ها غرق نمی شوم ، شبیه یک عروسک حجیم پلاستیکی که هر چقدر فشارش بدهی باز روی سطح آب باقی می ماند!  

این کتاب ارزش خواندن دارد؟! بنظرم دارد.البته بعد از اینکه به ترتیب اولویت شاه دزد ، اژدها سوار جلد اول و اژدها سوار جلد دوم فونکه را بخوانید.

پ،ن : وقتی داشتم میگذاشتمش داخل کتابخانه در قفسه خوانده ها، به این‌فکر کردم که چرا هیچ کدام از کتاب های محبوبم از فونکه را ندارم! بعد فکر شیطنت آمیزی آمد توی سرم که بعد از خواندن دو جلد دیگر ، این مجموعه را هم بفروشمش! قیمت سه گانه فونکه حوالی یک میلیون تومان تاب می خورد. خلاصه که سیاه قلب ، دو جلد دیگر فرصت دارد از خودش دفاع کند! وگرنه از نبودنش توی کتابخانه خیلی کمتر از نبودن شاه دزد ناراحت میشوم 😁🤌🏻