بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اینترنت با مغز ما چه می کند؟

اینترنت با مغز ما چه می کند؟

اینترنت با مغز ما چه می کند؟

نیکلاس کار و 3 نفر دیگر
4.1
37 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

107

فلسفه فقط رشته دانشگاهی نیست که در دانشگاه خوانده شود . فلسفه به همه تعلق دارد و همه ما از کودکی سوالاتی طرح می کنیم که جنبه فلسفی آشکاری دارند . این سوال ها و پاسخ های آنها « راه زندگی» هرکس را معین می کنند. اسن مجموعه به مسائل فلسفی از همین دست می پردازدکه همه ما به نوعی در زندگی با آن مواجهیم از سوال های کلی نظیر «معنای زندگی» و «خوشبختی» گرفته تا مسائل جزئی تر نظیر درد وبخشودن ، ترس، ملال ، حسد ، عشق، جاودانگی و... زبان این کتاب ها فنی نیست و همگان می توانند آن را بخوانند.آیا اینترنت مار ا احمق می کند ؟ پرسشی که نیکلاس کار مطرح کرد تلنگری بود برای آغاز یکی از مهم ترین بحث های دوران ما : وقتی که داریم از مواهب اینترنت لذت می بریم آیا در واقع توانایی مان را برای خواندن و تفکر عمیق فدا می کنیم؟ کا رد راین کتاب با تکیه بر دامنه وسیعی از مطالعات تاریخی و علمی تلاش می کند تاثیرات شناختی اینترنت را بر ذهن انسان بکاود. در جهان امروز که فناوری اطلاعات با سرعتی خیره کننده به پیش می تازد و در میانه مسابقه شتابان همگامی با فناورز=ی های روز این بحث دعوتی است به توقفی کوتاه و تامل در مسیری که تاکنون طی کرده ایم و راهی که پیش رو داریم.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اینترنت با مغز ما چه می کند؟

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

قسمتی از کتاب : کم عمقها: اینترنت با مغز ما چه می کند؟ نیکلاس کار طی چند سال اخیر همیشه این حس ناخوشایند را داشته ام که انگار کسی یا چیزی با مغز من ور می رود، نقشه مدارهای عصبی ام را بازسازی و حافظه ام را دوباره برنامه نویسی می کند. البته، ذهنم از دست نمی رود تا جایی که فعلا میدانم - اما در حال تغییر است. دیگر به سیاق گذشته فکر نمی کنم. این حس غریب بیشتر حین مطالعه به من دست می دهد. پیشتر، غرق شدن در کتاب یا مقاله ای بلند برایم آسان بود. ذهنم درگیر پیچش های روایت یا چرخشهای بحث میشد و می توانستم ساعت ها در درازای یک نوشته پرسه بزنم. اما دیگر این طور نیستم. اکنون تمرکزم بعد از دو یا سه صفحه از بین می رود. بی قرار می شوم، سر نخ را گم می کنم و دنبال کار دیگری برای انجام دادن می گردم. مثل این است که باید دایما ذهن خودسرم را سر متن برگردانم. مطالعه عمیقی که قبلا به صورت طبیعی به سراغم می آمد، الان به یک چالش تبدیل شده است. در ابتدا به نظرم آمد که شاید من گمراه یا منزوی شده باشم. اما گمان نمیکنم این طور باشد، چون وقتی مشکلاتم در مورد مطالعه را با دوستانم در میان می گذارم، می گویند که آنها هم از همین مصیبت رنج می برند. هر چه بیشتر از وب استفاده می کنند، برای متمرکز ماندن روی یک متن بلند، با چالش بیشتری مواجهند. بعضی شان حتی نگرانند که شاید به پریشان فکری مزمن دچار شده باشند! چند نفر از وبلاگ نویس هایی هم که نوشته های شان را می خوانم، به همین پدیده اشاره کرده اند. اسکات کارپ، که پیشتر برای ایک مجله کار می کرد، ولی الان وبلاگی در باب رسانه های برخط دارد، اعتراف می کند که دیگر اصلا کتاب نمی خواند. او در وبلاگش می نویسد «رشته اصلی من در دانشکده ادبیات بود و خوره کتاب خوانی بودم. اما چه شد؟» و خودش در مورد پاسخ سوالش گمانه می زند: «شاید دلیل این که بیشتر مطالعه ام را روی وب انجام می دهم، به این خاطر نباشد که شیوه مطالعه ام عوض شده چون دنبال راحتی در مطالعه هستم بلکه از این جهت باشد که شیوه تفکرم تغییر کرده است.»"

لیست‌های مرتبط به اینترنت با مغز ما چه می کند؟

پست‌های مرتبط به اینترنت با مغز ما چه می کند؟

یادداشت‌های مرتبط به اینترنت با مغز ما چه می کند؟

            هنوز در گیجی پس از این کتاب به سر می‌برم؛ نه آنکه مطالب قابل فهم نباشد؛ نه، بلکه روان و با ترجمه خوبی که داشت راحت فهمیده می‌شد. ولی مطلب احتیاج به تفکر دارد. نمی دانم چقدر می‌توان به آزمایشات و تجربه‌های مذکور در ککتاب اطمینان کرد، بخصوص که خیلی از آن‌ها بعد از نظریه ابطال‌پذیری علوم است. امّا با این وجود دو دلی و شکی که از قبل هم در دلم نسبت به رایانه و اینترنت و به خصوص شبکه‌های اجتماعی وجود داشت، چند برابر شد!!!


اگر شما هم از کسانی هستید که سروکارتان با اینترنت و رایانه و شبکه‌های اجتماعی زیاد است و حداقل روزی یک ساعت را مشغول آن‌ها هستید؛ مطالعه این کتاب را از دست ندهید. البته اگر جزو این دسته هم نباشید خواندن این کتاب برای‌تان بی‌لطف نیست؛ چراکه اولا مقدمه‌چینی‌های خوبی دارد که اطلاعات بدرد بخوری در اختیار شما می‌گذارد و درثانی در آینده یاد خودتان به اینترنت مبتلا می‌شوید و یا از نزدیکان‌تان.

و ثالثا این که اگر حتی هیچ درگیری با اینترنت برای‌تان پیش نیاید، مطالعه این کتاب ذهن شما را باز خواهد کرد، البته به شرط آنکه مطالعه با تفکر داشته باشید؛ چراکه فلسفه‌وار مباحث را مطرح می‌کند.



دلیل خاصی برای انتخاب این ترجمه ندارم، اتفاقا این ترجمه را خریدم، ولی اگر خواستم دوباره بخوانمش با ترجمه‌ی دیگر آن، همراه می‌شوم.



در پایان این را بگویم که از آن دسته کتاب‌هایی نیست که کلیشه‌ای بگوید فلان کن ... حتی تا آخرین کلمه هیچ تصمیمی برای تو نمی‌گیرد و تو اگر هم بخواهی تصمیمی اتخاذ کنی، باید بسیار اندیشیدن کنی!
          
رکنی

1401/09/08

            واقعاً «اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟»
کتابی جذاب و در عین حال، کمی -خیلی کم- سخت‌خوان است. باید حوصله‌ی خواندن اطلاعات علمی را داشته باشید. البته سبک نگارش نویسنده و ترجمه نیز در سخت‌خوان شدن کتاب بی‌تأثیر نیست.
..
نیکلاس کار از تأثیر فناوری -نه صرفاً اینترنت- بر روی عملکردهای روانی و مغز ما می‌گوید. اینکه پیشرفت فناوری هرچقدر هم که سهولت و دستیابی بیشتری برای ما فراهم کند، زندگی و انسانیت و احساسات ما را نیز بیشتر مورد حمله قرار می‌دهد.

نویسنده معتقد است که تأثیر پذیرفتن از آثار سوء فناوری‌ها -خواه آن فناوری ساعت مکانیکی، کتاب یا نقشه بوده باشد و یا اینترنت- جزء لاینفک آن‌هاست. هرچه بیشتر بتوان از فناوری‌ها فاصله گرفت زندگی بهتر و آسوده‌تری خواهیم داشت.

وی توضیح می‌دهد که تبلیغات امپریالیستی غول‌های تکنولوژی برای نفوذ به تمامی عرصه‌های زندگی ما، چه‌قدر اغواگرایانه‌اند. آن‌ها گناه خود نسبت به تأثیرات منفی کارشان را نمی‌پذیرند و بلکه بیشتر بر جنبه‌های به‌ظاهر مثبت آن تأکید می‌کنند.

اطلاعات کتاب کمی قدیمی شده‌است(حوالی سال ۲۰۱۰)، برای همین بعضی از پیش‌بینی‌های آن زمان نیکلاس کار که در حد هشدار بوده، دیگر محقق شده اند؛ البته چیزی فراتر از حد تصور آن زمان نویسنده. پدیده‌هایی همانند تاکسی اینترنتی، نقشه‌یابی و مسیریابی آنلاین و متاورس که درک ما نسبت به فضا و مکان پیرامون‌مان را -متأسفانه- تغییر خواهند داد...
          
            به نظرم هر کس که این کتاب را خوانده یا میخواهدبخواند خوب است که این بریده عالی از کتاب ارزشمند "آسیا در برابر غرب" داریوش شایگان را هم بخواند:

_
چینیها تنها قومی هستند که باروت را اختراع کردند ولی توپ نساختند، قطب نما را کشف کردند ولی به کشف راه های دریایی و قاره های جدید، که یکی از جنبه های رنسانس غربی بود، تن در ندادند. خطر ناشی از شناسایی صرفا عملی و سودجویانه، که یکی از وجوه بارز تفکر جدید غربی است، به طرزی شگفت در نوشته های کهن چین احساس شده بود. برای مثال این چند سطر را از کتاب «چوانگ تسو» ، که چند قرن پیش از میلاد مسیح نوشته شده است می آوریم تا برد اضطراب انگیز مطلبی که میخواهیم روشن کنیم، آشکار گردد:
چوانگ تسو می گوید: چون «دزی گونگ» به کرانه شمالی رودخانه «هان» رسید، پیرمردی را دید که سرگرم باغبانی است. او جویهایی چند ساخته بود و با سختی به درون چاه میرفت و کوزه اش را پر آب می کرد و آب را در جویها روان می کرد و با مشقت بسیار به نتیجه ای ناچیز می رسید. دزی گونگ به او چنین گفت:
وسیله ای هست که می توان به کمک آن روزی صد جوی را سیراب کرد و با مشقت اندک به نتایج بسیار رسید، آیا نمی خواهی ازآن مدد جویی؟
 باغبان سرش را بالا برد، نگاهی به او افکند و گفت: «چگونه است آن؟»
دزی گونگ گفت: «اهرمی از چوب بساز که پشتش سنگین باشد و دماغه اش سبک. از این راه آب بسیار بدست خواهی آورد. این روش را شیوه بر کشیدن زنجيری میگویند.»
باغبان پیر برآشفت و سپس با خنده گفت: استادم گفته است هر که از "ماشین" بهره گیرد، کارها را نیز به طرز ماشینی انجام خواهد داد و هر که کارها را به طرز ماشینی انجام دهد، قلبش نیز مبدل به ماشین خواهد شد، هر که قلب ماشینی داشته باشد، معصومیت خود را از دست خواهد داد، هر که معصومیت خود را از دست بدهد، ذهنش متزلزل خواهد شد، ذهن متزلزل با «تائو» سازگار نیست. نه اینکه از این امور بی خبر باشم، بلکه از به کار بستن آن شرم دارم.
پاسخ پیر مرد باغبان، پاسخ چین باستان به چیرگی تفکر تکنیکی است و آغاز این تفکر هم، چنانکه حکیم چینی می گوید، از دست دادن معصومیت انسان است و معصومیت، در این متن، همدم و همدل بودن با طبیعتی است که از هر سو ما را دربرگرفته است.
*
بعدالتحریر:
امروز خواندن این کتاب عالی را تمام کردم و آن را در قفسه شش ستاره هایم گمجاندم. تصمیم ندارم چیزی به متن بالا اضافه کنم. فقط برای این که بریده ها و براده های مهمی که در جان من نشستند را بخوانید توصیه میکنم ریویوی کامل بنده را "<a href="https://www.goodreads.com/review/show/2083203319">اینجا</a>" بخوانید تا تمام به روزرسانی ها را پایین متن ببینید.
          
            هنوز در گیجی پس از این کتاب به سر می‌برم؛ نه آنکه مطالب قابل فهم نباشد؛ نه، بلکه روان و با ترجمه خوبی که داشت راحت فهمیده می‌شد. ولی مطلب احتیاج به تفکر دارد. نمی دانم چقدر می‌توان به آزمایشات و تجربه‌های مذکور در ککتاب اطمینان کرد، بخصوص که خیلی از آن‌ها بعد از نظریه ابطال‌پذیری علوم است. امّا با این وجود دو دلی و شکی که از قبل هم در دلم نسبت به رایانه و اینترنت و به خصوص شبکه‌های اجتماعی وجود داشت، چند برابر شد!!!

یکی از تاثیرات این کتاب در من این بود که بعضی از جعبه‌های کنار وبلاگم را حذف کردم، لینک دهی را کم کردم و اینکه در وبلاگ‌های که می‌خوانم و دنبال می‌کنم تجدید نظر کردم!



اگر شما هم از کسانی هستید که سروکارتان با اینترنت و رایانه و شبکه‌های اجتماعی زیاد است و حداقل روزی یک ساعت را مشغول آن‌ها هستید؛ مطالعه این کتاب را از دست ندهید. البته اگر جزو این دسته هم نباشید خواندن این کتاب برای‌تان بی‌لطف نیست؛ چراکه اولا مقدمه‌چینی‌های خوبی دارد که اطلاعات بدرد بخوری در اختیار شما می‌گذارد و درثانی در آینده یاد خودتان به اینترنت مبتلا می‌شوید و یا از نزدیکان‌تان.

و ثالثا این که اگر حتی هیچ درگیری با اینترنت برای‌تان پیش نیاید، مطالعه این کتاب ذهن شما را باز خواهد کرد، البته به شرط آنکه مطالعه با تفکر داشته باشید؛ چراکه فلسفه‌وار مباحث را مطرح می‌کند.

البته من این ترجمه رو نخوندم ولی برای بار دوم این ترجمه رو خواهم خواند
          
            با احترام به همه دوستانی که در فضای مجازی مطالب طولانی می‌نویسند و کامنت‌ طولانی می‌گذارند، گاهی اوقات حس می‌کنم هرگز حوصله خواندن آن‌ها را ندارم (البته، خودم هم یکی از شما هستم؛ الآن هم در حال نوشتن یک یادداشت ۵۰۰ کلمه‌ای هستم). در عوض، سعی می‌کنم خیلی سریع از روی این مطالب رد شوم و ایده اصلی آن‌ها را بگیرم یا اینکه مطالب خیلی کوتاه را بخوانم. این تجربه‌ای است که من تا چند وقت پیش داشتم؛ اما جدیداً تجربه‌ای دیگر پیدا کردم...

تجربه جدیدم وقتی شروع شد که یکی از دوستانم، در مورد یکی از موضوعات مورد علاقه من، مطلبی از سایت متمم فرستاد. این بار دیگر نمی‌توانستم آن را نادیده بگیرم و از رویش رد شوم؛ چون واقعاً به خواندن و یادگیری آن نیاز داشتم. چند بار دیگر این حالت تکرار شد؛ دوستم چند بار مطالبی می‌فرستاد که با وجود طولانی‌بودن، نیاز به خواندن آن‌ها داشتم. کم‌کم متوجه نکته جالبی شدم، اینکه هر چقدر مطالب کوتاه‌تر بیشتری می‌خوانم، رغبتم به این کار بیشتر می‌شود و حوصله‌ام برای خواندن مطالب طولانی کمتر و هر چقدر مطالب طولانی‌تر بیشتری می‌خوانم، خواندن آن‌ها برایم راحت‌تر می‌شود (البته، کم‌کم به این نکته در دیگر حوزه‌های زندگی نیز رسیدم).

این تجربه باعث شد دقت بیشتری به افرادی که روزانه با آن‌ها مواجه می‌شدم بکنم. بعضی از آن‌ها، افراد عمیق‌تری بودند و افکار بزرگ‌تری داشتند؛ ویژگی مشترک‌شان این بود که کتاب‌های زیادی می‌خواندند و در آن‌ها عمیق می‌شدند و این کتاب‌ها کم‌کم ذهن آن‌ها را پرورش می‌داد و وسعت دیدگاه و عمق فکر آن‌ها را افزایش. فعالیتشان در فضای مجازی هم اینگونه بود که مطالب مفصل از کانال‌هایی خاص را می‌خواندند. بعضی دیگر، افرادی بودند با دیدگاه‌های رایج و عام‌تری نسبت به مسائل؛ ویژگی مشترک‌شان این بود که بیشترین وقت‌شان را صرف اسکرول‌کردن صفحات مجازی، دیدن عکس‌ها و فیلم‌های طنز و خواندن پست‌های چندکلمه‌ای می‌کردند. و با توجه به حجم زیادی از مطالبی که مجموعاً می‌خواندند، این تصور را داشتند که سطح آگاهی‌شان و درک‌شان از مسائل مختلف روز به روز افزوده می‌شود.

مدت‌ها به این فکر می‌کردم که چه می‌شود که اینطور می‌شود و این تفاوت‌ها از کجا ناشی می‌شود. تا اینکه در کتاب «کم‌عمق‌ها: اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟» اثر نیکلاس کار - یکی از کتاب‌ها چالش کتابخوانی طاقچه - متوجه سازوکار تغییر مغز بر اثر ارتباطش با فناوری شدم. این کتاب، علاوه بر توضیح دقیق علمی این سازوکار، تغییرات ذهن و رفتار انسان‌ها بر اثر اختراعات مختلف در تمام طول تاریخ را شرح می‌دهد و مثال‌های مختلفی نیز می‌زند.

بعداً به مثال‌های دیگری نیز در زندگی خودم و دیگران فکر کردم:

- مدت‌ها اینگونه بودم که همواره هندزفری در گوش می‌گذاشتم و برای استفاده حداکثری از وقت، به چیزهای مختلف گوش می‌دادم (جدیداً بجای اینکار، این وقت‌ها را به فکر کردن اختصاص می‌دهم).
- مدت‌ها اینگونه بودم که حوصله خواندن هیچ کتابی نداشتم و نیازی هم برای اینکار احساس نمی‌کردم (جدیداً، سعی می‌کنم ۶۰ الی ۷۰ کتاب در سال بخوانم).
- مدت‌ها اینگونه بودم که اگر کتابی می‌خواندم، حوصله یادداشت‌برداری و انجام تمرینات آن کتاب یا فکر کردن به محتوا نداشتم (جدیداً، تمام این‌ها برعکس شده).

شما چه مثال‌هایی از این دست در زندگی خود تجربه کرده‌اید یا می‌کنید؟ آیا متوجه تغییری در آن هم شده‌اید؟

          
            کتاب کم عمق ها با عنوان فرعی اینترنت با مغز ما چه می کند سعی دارد  سوالات پاسخ علمی و دقیق بدهد که تاثیر واقعی استفاده از اینترنت بر شیوه کارکرد مغز ما چیست؟

پاسخ هایی که نه از سر احساسات و میل به بازگشت به دوران قبل از اینترنت، بلکه از طریق آزمایش های بسیار دقیق علمی انجام شده ارائه می شود. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است که بدون سوگیری و قضاوت و با نگاهی کاملا علمی به تحلیل پژوهش های انجام شده بپردازد.

این کتاب تاکنون توسط دو ناشر در ایران به انتشار رسیده شده است. هرچند که اطلاعی از کیفیت ترجمه دیگر این کتاب ندارم اما به نظر من ترجمه آقای #امیر_سپهرام بسیار عالی و دقیق بود. هرچند که گاهی جملات کتاب بسیار سنگین به نظر می رسیدند و با ویراستاری بهتر از این هم میشد. تنها ضعف کتاب را شاید بتوان اضافه نکردن منابع استفاده شده در پانویس یا در کتابنامه دانست، هرچند که مترجم محققان را برای دیدن منابع به سایت خود ارجاع داده است.

این کتاب قطعا یکی از بهترین کتاب هایی بود که تاکنون خواندم. کتاب کم عمق ها با آگاهی بخشی درباره نحوه کارکرد مغز و اینترنت و تاثیر آن بر مغز، در تغییر شیوه زندگی و کمتر غرق شدن در این فناوری کمک می کند. 

بخش هایی از کتاب:

موتور های جستجو توجهمان را به طور خاص معطوف به خرده متن ها و کلمه ها یا جمله هایی می کنند که بیشترین تناسب را با آنچه که در لحظه جستجو می کنیم دارند؛ ضمن اینکه انگیزه کمتری برای مطالعه کل اثر ایجاد می کنند. وقتی در وب دنبال درخت می گردیم، جنگل را نمی بینیم! حتی درختان را هم نمیبینیم. ما فقط سرشاخه ها و برگ ها را می بینیم.

تا همین اواخر، کتابخانه واحه ای از آرامشی کتابی بود که افراد بین قفسه هایی از مجلد های مرتب و منظمش به جستجو می پرداختند یا در کابین هایش نشسته، در سکوت مطالعه می کردند. کتاب های های امروزی خیلی متفاوتند. دسترسی به اینترنت به سرعت به محبوب ترین خدمت کتابخانه ها تبدیل شده است…. امروزه صدای غالب در کتابخانه ها صدای ضربه روی صفحه کلید است نه ورق زدن کتاب.» چیدمان کتابخانه های امروزی را می توان نماد قدرتمندی از چشم انداز جدید بشر از رسانه نیز دانست: صفحات نمایش کامپیوتر ها در وسط قرار گرفته و کتاب های چاپی به حاشیه دیوار ها رانده شده اند.

ما در حال مبدل شدن از کشاورزان دانش شخصی به شکارچیان و گردآوران داده ها در جنگل دیجیتال هستیم.