بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

داستان دو شهر

داستان دو شهر

داستان دو شهر

چارلز دیکنز و 1 نفر دیگر
4.2
49 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

108

خواهم خواند

81

آثار کلاسیک ادبی، میراث ماندگار و بی مرز فرهنگ و هنر بشری به شمار می آیند که تقریبا به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده. نشر افق بعضی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک را طبق الگویی جهانی و مرسوم، با حذف توصیفات کسالت آور برای مخاطب امروز و مطابق با ذوق و سلیقه ی او کوتاه کرده است. .

پست‌های مرتبط به داستان دو شهر

یادداشت‌های مرتبط به داستان دو شهر

            «داستان دو شهر» یک رمان تاریخی است که در سال 1859 منتشر شد. منظور از دو شهر، لندن و پاریس است؛ قصۀ این رمان درون این دو شهر رخ می‌دهد و زمان قصه نیز مربوط به سال‌های پیش و پس از انقلاب فرانسه است. رمان در مورد یک دکتر فرانسوی به اسم مانِت است که قبل از انقلاب فرانسه به مدت 18 سال در زندان باستیل زندانی بود و وقتی آزاد شد، به همراه دخترش، لوسی (که 18 ساله است و دکتر مانت قبلاً او را ندیده بود)، به لندن رفت.
این رمان به خوبی شرایط اجتماعی‌ای را که منجر به انقلاب فرانسه شد، نشان می‌دهد. همچنین وضعیت بعد از انقلاب فرانسه را که به «دوران ترور» معروف شد، به خوبی توصیف می‌کند. انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی رخ داد و بعد از آن، به فاصلۀ بین ژوئن 1793 تا ژوئیۀ 1794 (زمانی بیش از یک سال) «دوران ترور» گفته می‌شود. به این دلیل چنین نامگذاری‌ای برای آن کرده‌اند که انقلابیون فرانسوی در این دوران خون‌های زیادی ریختند. بیش از 16 هزار نفر در این یک سال با گیوتین اعدام شدند!
می‌توان «داستان دو شهر» را نوعی رمان ماجراجویی دانست. قهرمانان این رمان قبل و بعد از انقلاب فرانسه در حال فرار از زندان و مرگ هستند. این رمان تاریخی یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های تمام دوران‌هاست. در سال 2003 در نظرسنجی‌ای که خبرگزاری بی‌بی‌سی برگزار کرد، «داستان دو شهر» 63مین رمان برتر تمام دوران‌ها از نظر مخاطب‌ها شد. از روی این رمان، هم فیلم، هم کارتون و هم اجرای رادیویی ساخته شد و تأثیر زیادی نیز بر فرهنگ عامۀ انگلیسی‌زبان‌ها گذاشته است.
رمان از سه کتاب (یا بخش) تشکیل شده که اسم کتاب اول «عمر دوباره»ست. فصل اول با این جملات شروع می‌شود که بسیار مشهور شده است: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود». دیکنز با همین قطعۀ کوتاه به خوبی اوضاع اواخر قرن هجدهم فرانسه و بریتانیا را توصیف می‌کند؛ زمانه‌ای سرشار از تناقض!
قصه از سال 1775 و جایی شروع می‌شود که کالسکه‌ای از لندن به راه افتاده و به سمت منطقه‌ای به اسم «داوِر» می‌رود. در میانۀ راه، فردی به اسم جری کرانچر، که یکی از کارمندان بانک تلسُن است، پیغامی را برای یکی از مسافران کالسکه به اسم جاویس لوری می‌آورد. لوری یکی از مدیران بانک تلسن است. لوری در پاسخ به پیغام کرانچر می‌گوید «عمر دوباره» و منظور او دکتر الکساندر مانت است که بعد از 18 سال از زندان باستیل آزاد شده است.
بعد از اینکه کالسکه به داوِر می‌رسد، لوری به سراغ دختر دکتر مانت، لوسی، و ندیمۀ لوسی، خانم پراس، می‌رود و به آنها خبر می‌دهد که دکتر مانت زنده است (لوسی در تمام این سال‌ها نمی‌دانست که پدرش زندانی است و تصور می‌کرد پدرش مرده است). لوری لوسی را به فرانسه می‌برد تا با پدرش ملاقات کند. دکتر مانت در فرانسه و در محلۀ سن آنتوان، تحت مراقبت خدمتکار سابق خود، ارنست دفارژ و همسرش زندگی می‌کند. خانم و آقای دفارژ در فرانسه صاحب یک میخانه هستند.
واکنش دکتر مانت و دخترش بعد از ملاقات با هم چگونه است؟ آیا همدیگر را می‌پذیرند یا پس می‌زنند؟ انقلاب فرانسه چه تأثیری بر زندگی دکتر مانت خواهد گذاشت؟ اصلاً چرا دکتر مانت این همه سال در زندان بوده است؟ اگر می‌خواهید جواب این سوالات را بدانید، توصیه می‌کنم این رمان جذاب را بخوانید. ترجمۀ ابراهیم یونسی ممکن است برای بعضی از افراد آزاردهنده باشد، چون این ترجمه قدیمی است و گاهی از کلمات ثقیل در آن استفاده شده است.
کلیت قصۀ این رمان جذاب است و احتمالاً بعد از خواندنش، بعضی شخصیت‌ها و وقایع آن تا مدت‌ها به یادتان خواهد ماند. علاوه بر این به کسانی که به تاریخ اروپا و مخصوصاً تاریخ انقلاب فرانسه علاقه‌مند هستند، توصیه می‌کنم این کتاب را بخوانند. این را هم در نظر داشته باشید که اوایل رمان، ممکن است احساس سردرگمی به شما دست دهد، چرا که با تعداد زیادی شخصیت و قصه روبه‌رو می‌شوید و نمی‌دانید کدام قصه اصلی است و کدام فرعی. این کتاب به نظر من فوق‌العاده است.
          
            به نام او

اولین اثری که از دیکنز خواندم (هرچند دیر) مرا شیفته این نویسنده انگلیسی کرد، در مجموع با ادبیات کلاسیک انگلستان میانه چندانی ندارم، نه اینکه بدم بیاید در واقع چندان مورد پسندم نیست، ولی انگار دنیای دیکنز چیز دیگری‌ست و از آن رمانتیسیم مرسوم در آثار او خبری نیست، داستان دو شهر که چنین بود. داستانی درباره دو شهر لندن و پاریس در بحبوحه وقوع انقلاب کبیر فرانسه و استقرار دولت انقلابی پس از آن، تسلط دیکنز بر داستان، تالستوی را فرایاد من می‌آورد (گویا خود تالستوی هم دیکنز را بسیار می‌پسندیده است)، تسلط از این جهت که نویسنده به معنای تام و تمام دانای کل است و محیط بر داستان، او خیر و صلاح شخصیتها و درستی و نادرستی وقایع را بیش از دیگران می‌داند و به همین جهت به خود حق قضاوت می‌دهد. شاید خوانندگان امروزی از این وجه چندان خوششان نیاید و دنباله‌رو نویسنده‌ای باشند که با امور به صورت نسبی برخورد می‌کند و حتی اجازه کوچکترین قضاوتی به خود و مخاطب نمی‌دهد، ولی چه کنم که طبع من چنین است و این سنخ نویسندگان را بسیار دوست دارم و بسیار می‌ستایم.
دیکنز در این رمان بیشتر به علل وقوع انقلاب (ظلمهای اشراف به مردمان فرودست) و افراطها و ظلمهایی که نتیجه هر انقلابی‌ست و به سرعت مظلومان دیروز را به ظالمان امروز تبدیل می‌،کند می‌پردازد و با قلمی قوی و طنزی تند و تیز همه را یکسر از تیغ انتقاد خود می‌گذراند و آنگاه فضای روشنی برای قضاوت پیش روی خواننده قرار می‌دهد
نکته حائز اهمیت دیگری که در اینجا باید بگویم طنز بی‌نظیر دیکنز است، طنزی که من در کمتر نویسنده ای سراغ دارم، طنزی هوشمندانه و بسیار کارا که مهمترین ابزار نویسنده برای انتقاد از همه‌چیز و همه کس است که در ادامه سه بخش کوتاه از این نوع طنز را می‌آورم.
و در آخر اینکه مطالعه کامل این رمان خوب را به دوستان توصیه می‌کنم نه خلاصه‌هایی که بی جهت در رده رمان‌های نوجوان قرار گرفته است و حتی رنگ و بویی هم از شاهکار دیکنز ندارد. و از میان ترجمه ها، ترجمه بسیار خوب و نسبتا مهجور مرحوم مهرداد نبیلی را پیشنهاد می‌کنم که توسط نشر فرزان روز منتشر شده و از ترجمه آقای یونسی به مراتب بهتر، سبک دیکنز، خصوصا طنز منحصر به فرد او، را منعکس کرده است.

و اما بخشهایی از رمان:

«عالیجناب، پس از آنکه چهار خدمتکار خویش را از بار مسئولیت آزاد کرده کاکائوی مبارک را میل فرمود، فرمان داد تا دروازه‌های قدس الاقداس را بگشایند، و قدم بیرون گذاشت. و آن گاه چه خضوع، چه کرنش و چرب‌زبانی، چه اظهار بندگی، و چه مایه خاکساری که بر او ایثار نشد! ابراز بندگی جسمی و روحی چنان بود که سهمی برای خداوند باقی نمی‌گذاشت، و چه بسا این هم دلیلی بود که پرستندگان عالیجناب از این نظر ناراحتی و ترسی به خود راه نمی‌دادند.»

●
«در دهکده شایعه‌ای جان گرفته بود، یا بهتر بگوییم همانند اهالی دهکده نیمه‌جانی داشت.»

●
«گیوتین در میان همگان موضوع رایجی برای مزاح بود، می‌گفتند بهترین داروی سردرد است، بی‌برو برگرد از سفید شدن موی سر پیشگیری می‌کند، پوست را لطافت خاص می‌بخشد، تیغی ملی است که از بیخ می‌تراشد، و کسی که او را می‌بوسد از پنجره کوچکی به بیرون نظر می‌افکند و در سبدی عطسه می‌کند. گیوتین رفته‌رفته نشانه تجدید حیات بشر شده نزد بسیاری جای صلیب را گرفته بود، زیرا اینان صلیب معمول خویش را به کناری گذارده و به جای آن مدل‌هایی از گیوتین بر سینه حمل می‌کردند و به جای صلیب به این مدل اعتقاد داشتند و نسبت به آن مراسم احترام به جای می‌آوردند.»
          
            به نام او
 
اولین اثری که از دیکنز خواندم (هرچند دیر) مرا شیفته این نویسنده انگلیسی کرد، در مجموع با ادبیات کلاسیک انگلستان میانه چندانی ندارم، نه اینکه بدم بیاید در واقع چندان مورد پسندم نیست، ولی انگار دنیای دیکنز چیز دیگری‌ست و از آن رمانتیسیم مرسوم در آثار او خبری نیست، داستان دو شهر که چنین بود. داستانی درباره دو شهر لندن و پاریس در بحبوحه وقوع انقلاب کبیر فرانسه و استقرار دولت انقلابی پس از آن، تسلط دیکنز بر داستان، تالستوی را فرایاد من می‌آورد (گویا خود تالستوی هم دیکنز را بسیار می‌پسندیده است)، تسلط از این جهت که نویسنده به معنای تام و تمام دانای کل است و محیط بر داستان، او خیر و صلاح شخصیتها و درستی و نادرستی وقایع را بیش از دیگران می‌داند و به همین جهت به خود حق قضاوت می‌دهد. شاید خوانندگان امروزی از این وجه چندان خوششان نیاید و دنباله‌رو نویسنده‌ای باشند که با امور به صورت نسبی برخورد می‌کند و حتی اجازه کوچکترین قضاوتی به خود و مخاطب نمی‌دهد، ولی چه کنم که طبع من چنین است و این سنخ نویسندگان را بسیار دوست دارم و بسیار می‌ستایم.
دیکنز در این رمان بیشتر به علل وقوع انقلاب (ظلمهای اشراف به مردمان فرودست) و افراطها و ظلمهایی که نتیجه هر انقلابی‌ست و به سرعت مظلومان دیروز را به ظالمان امروز تبدیل می‌،کند می‌پردازد و با قلمی قوی و طنزی تند و تیز همه را یکسر از تیغ انتقاد خود می‌گذراند و آنگاه فضای روشنی برای قضاوت پیش روی خواننده قرار می‌دهد
نکته حائز اهمیت دیگری که در اینجا باید بگویم طنز بی‌نظیر دیکنز است، طنزی که من در کمتر نویسنده ای سراغ دارم، طنزی هوشمندانه و بسیار کارا که مهمترین ابزار نویسنده برای انتقاد از همه‌چیز و همه کس است که در ادامه سه بخش کوتاه از این نوع طنز را می‌آورم.
و در آخر اینکه مطالعه کامل این رمان خوب را به دوستان توصیه می‌کنم نه خلاصه‌هایی که بی جهت در رده رمان‌های نوجوان قرار گرفته است و حتی رنگ و بویی هم از شاهکار دیکنز ندارد. و از میان ترجمه ها، ترجمه بسیار خوب و نسبتا مهجور مرحوم مهرداد نبیلی را پیشنهاد می‌کنم که توسط نشر فرزان روز منتشر شده و از ترجمه آقای یونسی به مراتب بهتر، سبک دیکنز، خصوصا طنز منحصر به فرد او، را منعکس کرده است.

و اما بخشهایی از رمان:

«عالیجناب، پس از آنکه چهار خدمتکار خویش را از بار مسئولیت آزاد کرده کاکائویی مبارک را میل فرمود، فرمان داد تا دروازه‌های قدس الاقداس را بگشایند، و قدم بیرون گذاشت. و آن گاه چه خضوع، چه کرنش و چرب‌زبانی، چه اظهار بندگی، و چه مایه خاکساری که بر او ایثار نشد! ابراز بندگی جسمی و روحی چنان بود که سهمی برای خداوند باقی نمی‌گذاشت، و چه بسا این هم دلیلی بود که پرستندگان عالیجناب از این نظر ناراحتی و ترسی به خود راه نمی‌دادند.»

●
«در دهکده شایعه‌ای جان گرفته بود، یا بهتر بگوییم همانند اهالی دهکده نیمه‌جانی داشت.»

●
«گیوتین در میان همگان موضوع رایجی برای مزاح بود، می‌گفتند بهترین داروی سردرد است، بی‌برو برگرد از سفید شدن موی سر پیشگیری می‌کند، پوست را لطافت خاص می‌بخشد، تیغی ملی است که از بیخ می‌تراشد، و کسی که او را می‌بوسد از پنجره کوچکی به بیرون نظر می‌افکند و در سبدی عطسه می‌کند. گیوتین رفته‌رفته نشانه تجدید حیات بشر شده نزد بسیاری جای صلیب را گرفته بود، زیرا اینان صلیب معمول خویش را به کناری گذارده و به جای آن مدل‌هایی از گیوتین بر سینه حمل می‌کردند و به جای صلیب به این مدل اعتقاد داشتند و نسبت به آن مراسم احترام به جای می‌آوردند.»
          
            یکی از وجوه پر رنگ آنچه حالا هستم، مدیون جناب دیکنز است. تاثیر گذارترین کتابها در دوران نوجوانی بر روی من،  از جناب دیکنز بود. در خیال پردازی های آن دوران ،یکی از شخصیتهای داستانهایش می شدم .یک کتاب خلاصه شده از اولیور توییست داشتم. نه تنها بارها و بارها با تامل داستان را خوانده بودم و آدم‌هایش را در ذهنم حلاجی کرده بودم،بلکه تصاویر کتاب را هم  بسیار با دقت بررسی کردم.

آنچه برایم جذابیت داشت، شخصیت های داستانها بود. وقتی جناب دیکنز نیت می کرد شخصیتی را محبوب بسازد تیرش به خطا نمی رفت،تمام مخاطب‌ها  چشم هاشان قلب قلبی می شد و بی تردید ،آن شخصیت محبوب آنها هم می شد.
اگر کسی منفور بود یا مردد یا مرموز یا زندگی پردرد داشت ویا هرچیز دیگر ،به محض اراده کردن  جناب دیکنز،خواننده همان را دریافت می کرد و این یعنی قدرت پردازش.دیکنز هرچه در ذهن داشت می توانست  با قلم پیاده کند.
این نوشته‌ها مقدمه نیستند.داستان دو شهر هم مستثنا نیست.این قواعد در این کتاب هم جاری است مثل کتابهای آرزوهای بزرگ یا الیور تویست.
عامل جذاب دیگر شناخت دقیق او از لندن مه‌آلود و پر دود اوایل قرن ۱۹ است. به تمام زوایای شهر احاطه دارد.اجتماع آن روز را کاملا می شناسد.نقاط قوت و ضعف فرهنگ و جامعه مثل موم در مشتش نرم است.
حالا به خصوصیات بالا دو نکته دیگر را اضافه کنید اول اینکه دیکنز قصه‌گوی کاربلدی است و دوم اینکه  در عمل قاعده‌ی تفنگ چخوف را به بهترین نحو پیاده می کند.هرچند شاید این قاعده اصلش به گوشش نخورده باشد. آدم‌ها بیخود وارد قصه نمی شوند و ورود آنها و نقشی که دارند مخاطب را حیرت زده می کند با اینکه انتهای داستان‌های جناب دیکنز معمولا شیرین است ولی حدس زدن چگونگی طی کردن مسیر شخصیت‌های اصلی و فرعی کار ساده‌ای نیست. او بدون اینکه از خط باور پذیری بیرون بزند،روایت های جالبی برای آدمها می‌سازد و آدم‌ها را به هم وصل می کند به نحوی که خواننده شگفت زده  شود.
داستان  دو شهر هم از قواعد بالا  پیروی می کند.
لندن و پاریس  مکان‌هایی هستند که داستان آنجا جریان دارد. بینوایان هوگو رمانی است که انقلاب فرانسه را از منظر رمانتیسم  ، آرمانگرایانه و طبقه‌ی بالای جامعه روایت می کند. همین انقلاب در داستان دو شهر  از  منظر رئالیسم ،پاد آرمانگرا و طبقه‌ی فرو دست جامعه دیده می شود.
 اختلاف دیدگاه این  دو نویسنده بزرگ تناقض نیست. فقط انگار یکی از آنها از بالا به پایین و دیگری برعکس به یک واقعه نگاه می کنند.
پس به جهت شناخت و تسلط به واقعه‌ی انقلاب فرانسه خواندن  اثر هردو  نویسنده لازم می نماید.
 سعی کردم بهترین ترجمه‌ی کتاب که وفادارترین به زبان دیکنز  است انتخاب کنم،متاسفانه اصلا از متن سخت خوان و سنگین کتاب لذت نبردم.
مترجم همان وقار و سبک دیکنز را در نوشتن حفظ کرده بود .در صورتی که بهتر بود برای بهره مندی هرچه بیشتر از کتاب و محتوا،زبان داستان امروزی تر شود.
نکته منفی دیگر حرکت و ریتم کند داستان تا حدودا یک سوم ابتدایی بود.معلوم نبود قصه چه کسی گفته می شود و مشکل از کجاست.کمی خسته کننده شد ولی در نهایت دوباره دیکنز همانی شد که حدس می زدم
کتاب مناسب ۱۲ سال به بالا برای بچه های کتاب‌خوان است.
ولی اگر نوجوان زیاد اهل رمان‌های کلاسیک نیست به ۱۵ سال به بالا  توصیه کنید و صد البته بزرگسالان علاقه مند به این ژانر.
          
                اول از هر چیزی باید بگم که ترجمه آقای یونسی رو داشتم ولی کمی برام سنگین بود و مجبور شدم کتابم رو عوض کنم و با ترجمه خانوم ابراهیمی ادامه‌ی دادم.
تجربه من از این خوندن این کتاب طولانی و دردناک بود. اوایل کتاب برام خیلی جذاب بود اما از اوایل کتاب دوم روایت ها به شدت پراکنده میشدن و داستان جذابیت خودش رو از دست میداد. تنها چیزی که باعث شد کتاب رو تموم کنم وعده پایان خوبش بود که باید بگم نه تنها از قبل برام قابل پیش‌بینی بود بلکه بخاطر اشکال های زیادی که میشد به روند داستان گرفت جذابیتش رو هم از دست داد.
*** ادامه نظرم داستان رو لو میده پس اگر هنوز کتاب رو نخودید ادامه ندید. ***
تمام اون داستان های پراکنده با وجود اینکه در آخر بهم متصل میشوند، نقطه ضعف نویسنده است. ایده اش خوب بوده اما نتوانسته بود آن را خوب پیاده کند.
سوال های زیادی بی جواب موندند، برای مثال اینکه اصلا سیدنی کارتن تو فرانسه چه کار میکرد؟! چرا هیچکس حتی خود دکتر اعتراض نکردند که دلیل محکومیت سیدنی احمقانه است؟! چرا خود دکتر اعلام نکرد که شکایتش رو پس میگیره؟! (بر فرض که اصلا قرار هم نبوده قبول کنند، حداقل باید گفته میشد) و کلی سوال دیگر...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            داستان دو شهر
دو زندگی
دو  سرزمین 
دو سرگذشت
و دو زن است...
چه اینکه در ادبیات عرب زمان و زمین و سرزمین هر سه زن اند!
جامعه را کالبدی است و روحی باید که کالبد جهان مردانه باشد و 
شاید که روح آن (زمین و زمان) زنانه
زن مادر است، عامل حیات است، عنصر حیات است، مایه حیات است و او خود حیات است.
بی سبب نیست که در الهیات ارباب انواع (رب‌النوع‌ها) در جهان غرب باستان ارباب خلقت و موهبت و حیات زنانند
و در دیانت آلوده شرقیان ملائک و فرشتگان
زن در ادبیات مدرن کلاسیک! (اسمی که من روی داستان‌‌نویسی‌های جدید می‌گذارم و البته همان رمان!) نیز همان است که در اجتماع  همان!
زن جان جهان این کتاب است در شهری زنی جان می‌دهد و در شهری جان می‌ستاند. زمینی روح‌افزا است و زمانی جان‌فرسا! و این همه زنان اند.
اگر قدری ادبی‌تر شد از وضع معیار ؛ خرده‌نگیرند اهل ذوق در خواندن این نوشتار؛ ادای احترامی بود به نثر محترم و ادبیانه نویسنده رمان.
داستان دو شهر تلاقی و تقابل دو زندگی برساخته بر دستان دو زن است یکی همسر و مادر و دختر که روح یک ملت است؛ به او زنده‌اند، رشد می‌کنند، اجتماع می‌شوند و در آخر داستان جان می‌دهند و جان می‌سپارند. این زن مهربان است و بخشنده و خندان
و دیگری زنی است بنیان کن، تند خو و نالان، کینه می‌کارد و انتقام! درو می‌کند، ریشه مرگ را آب می‌دهد و نهال زندگی را زهر
در پایان کتاب هر دو زن به به سنت تاریخ پیروزند و شده آن‌چه که اینان می‌خواسته اند
اما مگر می‌شود کسی مرگ بخواهد و کسی زندگی و هردو مجال توفیق بیابند؟!
.
.
.
پیش‌تر گفتم که زن جان می‌دهد و جان می‌ستاند که او مایه و عنصر حیات است اما نیک‌تر آن است که بگویم همو جان می‌دهد و جان می‌بخشد؛ جان می‌ستاند و جان می‌سپارد در این رمان
مردی به هوای مهر زنی جانش را فدا می‌کند تا زندگی زنی و سرزمینی حیات یابد.
          
حسین

1402/02/21

            مدت‌ها بود که این‌قدر شیفته خواندن رمانی نبودم و کتابی نتونسته بود باعث بشه به خاطرش بیدار بمونم و ببلعم کلمه‌هاش رو...
من سال‌هاست که داستان دو شهر رو داشتم. اما با این که مدت‌های طولانی بهم چشمک می‌زد، سراغ خوندنش نمی‌رفتم. تا اینکه چند وقت پیش از این خواندم که مردم چه قدر منتظر بخش‌های جدید داستان‌های دیکنز بودند. دیکنز بعضی رمان‌ها را به صورت تکه‌تکه منتشر می‌کرد و باید برای فصل‌های جدید داستان منتظر می‌ماندی. داستان‌هایش علاوه بر انگلستان، در بقیه اروپا هم خوانده می‌شد. حتی گاهی دامنه خوانندگانش از قاره اروپا هم فراتر می‌رفت و در قاره‌ دیگری مثل آمریکا هم بی‌نهایت طرفدار داشت. داستان مشهوری است که صدها نفر از مردم آمریکا، در بندری جمع شده بودند که کشتی، آخرین بخش از رمانِ «عتیقه‌فروشی قدیمی» (همان رمانی که معمولا از آن با «دختری به نام نل» یاد می‌کنند) را به آمریکا می‌آورد و بی‌تابانه منتظر بودند که پایان این رمان را بخوانند و ببینند که چه بر سر نل می‌آید و آیا او زنده می‌ماند و یا می‌میرد...
شروع کردم به خواندن داستان دو شهر. رمان، مخصوصا در اوایلش، در کلاسیک‌ترین حالت ممکن بود و کند پیش می‌رفت. اما همین‌طور که آرام آرام جلو رفتم، دیدم که هرچه بیشتر و بیشتر شیفته‌اش می‌شوم. وقت‌هایی که نمی‌خواندم، مدام به سرنوشت آدم‌های داستان فکر می‌کردم. بخش سوم کتاب را تقریبا بدون وقفه خواندم و صفحه‌های آخر بود که اشکم هم جاری شد.
دیکنز فوق‌العاده بود. رمان در پیراسته‌ترین حالت ممکن بود. و داستان‌های مختلفی که به ظاهر ربطی به ماجرای اصلی نداشت، به زیبایی در جای خود به پیکره اصلی پیوستند و باعث خلق شاهکاری دوست‌داشتنی شدند.
تجربه خاصی بود خواندنش.