یادداشت‌های saleh (17)

saleh

saleh

3 روز پیش

          «شب‌های روشن» 
از اون کتابایی بود که وقتی شروعش کردم فکر نمی‌کردم اینقدر روی من تاثیر بذاره. خیلی کوتاهه ولی از همون صفحه‌های اول، حس و حال تنهایی راوی کاملاً به دلم نشست. اون حس راه رفتن توی خیابون‌های خلوت شب، حرف زدن با خودت، خیال‌پردازی کردن و زندگی کردن توی دنیای فکرت... خیلی واقعی بود. انگار منم همراهش قدم می‌زدم و حرف‌هاشو توی ذهنم می‌شنیدم.
وقتی راوی با ناستنکا آشنا شد، برام مثل یه نقطه روشن وسط اون دنیای خاکستری بود. حس کردم بعد از مدت‌ها، کسی پیدا شده که بهش گوش بده و براش مهم باشه. حتی اون گفت‌وگوهای ساده‌شون هم قشنگ بود، چون نشون می‌داد آدم وقتی تنها می‌مونه، چقدر ممکنه به یه ذره محبت وابسته بشه. راوی یه آدم ساده بود، بدون هیچ پیچیدگی خاصی، و همین باعث می‌شد بیشتر به دل بشینه.
هر شب که پیش هم بودن، حس می‌کردم دارم همراهشون زندگی می‌کنم. اون حرف‌ها، خنده‌ها و حتی لحظه‌های ساکتشون پر از حس بود. خیلی وقتا فکر می‌کردم شاید آخرش یه پایان خوش داشته باشه و راوی به اون چیزی که دوست داره برسه، ولی داستایفسکی کاری کرد که داستان واقعی‌تر به نظر بیاد. اون پایان تلخش اول خیلی ضربه زد، اما بعد که فکر کردم دیدم همین تلخیش باعث شد واقعی‌تر باشه. چون توی زندگی هم همیشه قرار نیست همه‌چی همون‌طور که ما می‌خوایم پیش بره.
قشنگی این کتاب برام این بود که با وجود کوتاه بودنش، خیلی حرف داشت. درباره‌ی تنهایی، امید، خیال‌پردازی و حتی عشق‌های یک‌طرفه.
بعد از تموم شدنش، تا مدت‌ها بهش فکر می‌کردم. اون فضای شب‌های پترزبورگ، سکوت خیابون‌ها، حرف‌های آرام و شاعرانه‌شون، همه‌ش یه جور حس عجیبی می‌داد که انگار با وجود تلخی، آرامش‌بخش بود. فکر می‌کنم همین ترکیب تلخی و زیباییشه که باعث می‌شه «شب‌های روشن» توی ذهن آدم بمونه.

به نظرم این کتاب، ساده‌ست ولی عمیق. از اون کتاباییه که حس می‌کنم آدم باید یه بار توی زندگیش بخونه تا اون حس‌های واقعی و خام رو تجربه کنه. من که بعد از خوندنش مدام توی ذهنم صحنه‌های کتاب رو مرور می‌کردم و با خودم می‌گفتم چقدر خوبه که یه کتاب بتونه با این حجم کم، این‌قدر تاثیر بذاره.
        

4

saleh

saleh

1404/5/7

          《ایده عالی،اجرای ضعیف.》
به نظرم ایده‌ی کتاب «تحصیلات مرگبار» خیلی جالب بود و وقتی شروعش کردم، انتظار بیشتری داشتم. اما نویسنده نتونسته بود داستان رو به اون شکل که باید و شاید دربیاره. اوایل کتاب واقعاً برام حوصله‌سربر بود و حس می‌کردم داستان کش پیدا کرده.
یه مشکلی هم که داشتم این بود که هر وقت تازه به یه صحنه‌ی هیجانی و جذاب می‌رسیدم و می‌خواستم با هیجان ادامه بدم، اون صحنه خیلی زود تموم می‌شد. یعنی حتی به چهار پنج صفحه هم نمی‌رسید که سریع جمعش می‌کرد و این باعث می‌شد اصلاً نتونم توی اون لحظه غرق بشم.

در مورد شخصیت‌ها هم بگم که به نظرم خیلی سست‌عنصر بودن. مثلاً لیک، که قهرمان داستان بود، هیچ‌جوره شکست نمی‌خورد و همین باعث می‌شد داستان غیرواقعی و یه‌نواخت بشه. من شخصاً دوست دارم قهرمان یه داستان بالا و پایین داشته باشه و شکست بخوره تا حس واقعی‌تر بده، ولی اینجا اصلاً این‌طوری نبود.

از طرف دیگه شخصیت «اِل» هم اصلاً برام قابل درک نبود. هر روز که از خواب بیدار می‌شد نظرش عوض می‌شد و معلوم نبود دقیقاً دنبال چی می‌گرده. انگار هیچ ثباتی نداشت و این رفتارش باعث می‌شد ارتباط گرفتن باهاش سخت باشه.

در کل حس می‌کنم اگر نویسنده بیشتر روی داستان و شخصیت‌پردازی کار می‌کرد، کتاب خیلی پتانسیل بهتر شدن رو داشت، ولی متأسفانه این‌طور نشده بود. به نظرم ایده قشنگ بود ولی اجرا ضعیف بود و منو جذب نکرد. 
        

0

saleh

saleh

1404/3/16

کتاب خوبی
        کتاب خوبی بود 
تمام فصل هاش غمگین بود و این نظر منو برای امتیاز بیشتر جذب کرد من خودم بیشتر  فصل دو خواهر رو بیشتر دوست داشتم و احساس میکنم غمش بیشتر بود.
یکی از جالب های داستان بخش روحی بود که در کافه بود و اینکه برای نشستن روی اون صندلی صبر میخواست تا اون بلند شه من   کراکتر های هیرای و کازو رو بیشتر از بقیه دوست داشتم. جالب داستان این بود که باید قبل از آنکه قهوه ات سرد شود اون‌ رو بخوری و وگرنه مثل روحی که در کافه بود میشدی.
نظر من کتاب خوبیه و من جلد های بعدیش رو اولیت خریدم قرار میدم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

saleh

saleh

1404/1/5

        کتاب بامزه ای بود و از اول ایده‌پردازی نویسنده خوب بود طوری که داستان رو شروع کرد که شخصیت اصلی میخواست خلافکار شه ولی در طول داستان وقتی خلافکار واقعی رو جدا از فیلم و کتاب دید نظرش عوض شد. و جالب داستان این بود که توکا بعضی از کلمات رو برعکس میخوند مثل توکا یا اکوت. و بعضی از قسمت هاش وقتی نمی فهمیدی کراکتر اصلی چی میگه باید او کلمه رو برعکس میخوندی.من از این ایده خیلی خوشم اومد و احساس میکنم این کتاب خیلی بهتر از کتاب پاستیل بنفش هست *نظر شخصی*
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1