معرفی کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا اثر کیگو هیگاشینو مترجم نفیسه خسروجردی

معجزه های خواربارفروشی نامیا

معجزه های خواربارفروشی نامیا

کیگو هیگاشینو و 2 نفر دیگر
4.1
351 نفر |
132 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

62

خوانده‌ام

698

خواهم خواند

303

شابک
9786222543884
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1401/10/30

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        سه جوان به نام های آتسویا، شوتا و کوهی، شبی برای پنهان شدن از دست پلیس مجبور به اتراق در مغازه ای قدیمی و متروکه می شوند. آن ها به زودی متوجه می شوند که در مغازه ای معمولی نیستند و صندوق پست همه چیز فروشی نامیا، محل برخورد گذشته و حال است؛ راهی برای ارتباط با افرادی از گذشته که همگی برای پیدا کردن راه حل مشکلاتشان به آقای نامیا نامه نوشته اند.
      

لیست‌های مرتبط به معجزه های خواربارفروشی نامیا

نمایش همه

یادداشت‌ها

نوا

نوا

1403/11/18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

9

          بسم‌الله 
*خواربارفروشی نامیا یا خودخواه باش تا موفق شوی! ( البته نه آنقدر خودخواه که منافع ملی و حمایت از موسسات دولتی فراموش شود!)*

خلاصه همه کتاب همین بود. داستان درباره‌ی آدم‌هایی است که در پی ورود به یک خواربارفروشی متروکه، وارد نامه‌نگاری در زمان می‌شوند. اما همه‌‌ی این افراد یک معضل مشترک دارند: «مسئولیت ما در قبال تعارض رویاهامان با انتظارات خانواده چیست؟»
هیگاشینو جواب میدهد : «برو حالشو ببر! خانواده‌ای خانواده است که تو رو ساپورت کنه و از خوشحالیت خوشحال باشه. اگر خانواده‌ات رو چنین نیافتی، فرار کنی بری یتیم‌خونه با اسم مستعار زندگی کنی، خیلی بهتره!» 

همین الان شفاف‌سازی کنم که آن یک ستاره‌ای هم که توی بهخوان برایش گذاشتم، اصلا ربطی به ساختار منسجم داستانی‌اش نداشت!
*بنظرم ژاپن یک کمیته ممیزی کتاب و نشریات دارد، که تویش چندتا سامورایی نشسته‌اند و فقط یک وظیفه دارند؛ با کاتانا خوب و دقیق تمام جملات نوشته را خط می‌برند تا در جایی، گوشه‌ای، توی پاورقی یا حتی اعلامْ توهینی به هویت و ملیت ژاپنی نشده باشد. چیزی که در ایران کسی عین خیالش نیست هیچ، کلی هم نماد روشنفکری محسوب می‌شود* 
آن یک ستاره را به خاطر وطن‌پرستی و وفاداری نویسنده به کشورش دادم.
        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اگر این یادداشت رو برای این میخونید که آیا برید سراغ این کتاب یا نه، تا همینجا بدونید که «فوق العاده» بود و نیازی نیست اصلا بقیه یادداشت رو بخونید! همینقدر بگم که اول قرار بود فقط ۵۰ صفحه بخونم که چالش روزم رو انجام داده باشم و کتاب رو بذارم کنار اما خب بعدش مدام ذهنم درگیر داستان بود و این باعث شد که تا این موقع (ساعت ۲ صبحه که دارم مینویسم 🙃) بیدار باشم که ببینم آخر کتاب چی میشه، این کتاب برای من جز اون دسته کتابهایی هست که قراره بارها خونده بشه و به مراجعینم پیشنهاد بشه و بره در دسته‌ی کتابهای مورد علاقه، کتابهایی که بنظرم پنج ستاره براشون کمه.
کتاب «خواربارفروشی نامینا» نوشته کیگو هیگاشینو، یه داستان خاص و متفاوت از ادبیات ژاپنه. داستان توی یه خواربارفروشی قدیمی می‌گذره که انگار توی یه زمان و مکان عجیب گیر افتاده. مردم از گوشه و کنار سر و کله‌شون پیدا می‌شه و نامه‌هایی توی این خواربارفروشی می‌ذارن. نامه‌هایی که پر از سوالات، نگرانی‌ها و مشکلات زندگیه.
جذابیت اصلی کتاب توی همون رازآلودگی و فضای مرموزشه. انگار یه نیروی نامرئی پشت این خواربارفروشی هست که به سوالات مردم جواب می‌ده. جالب اینه که جواب‌ها، راه‌حل‌های عجیب‌وغریبی هستن که باعث می‌شن آدم‌ها به زندگی‌شون از یه زاویه دیگه نگاه کنن.
در واقع یه جورابی مثل سریال «دارک» ه که همه چیز به هم مربوطه. 
کتاب درباره‌ی ارتباط انسان‌هاست؛ اینکه چقدر گاهی اوقات آدم‌ها برای حل مشکلاتشون به شنیدن یه صدای بیرونی نیاز دارن. یه جورایی حس می‌کنی این خواربارفروشی مثل یه روانشناس قدیمیه که بدون قضاوت، به آدم‌ها کمک می‌کنه راهشون رو پیدا کنن.
خواربارفروشی نامینا از اون کتاب‌هایی نیست که بخوای تندتند بخونیش. باید باهاش همراه بشی، بذاری داستان آروم پیش بره و تو رو با خودش ببره ولی خب کتابی هم نیست که وقتی شروعش میکنی بتونی ازش دست بکشی. هیگاشینو با زبانی ساده ولی پر از معنا، درباره انتخاب‌های ما، تأثیر تصمیماتمون و ارتباطی که با دیگران داریم، حرف می‌زنه.
برای کسایی که به داستان‌های فلسفی با چاشنی فانتزی علاقه دارن، این کتاب یه انتخاب بی‌نظیره. بعد از خوندنش ممکنه خودت هم وسوسه بشی یه نامه بنویسی و بذاری توی یه خواربارفروشی خیالی، به امید اینکه یه نفر جوابش رو بده.

خالی از لطف نیست که هم از انتشارات پرثوآ تشکر کنم و هم قلم آقای چگینی رو ستایش کنم بخصوص اونجایی که به کلمه‌ی‌ «مرده‌سوزخانه» رسیدم، حقیقتا از یه انتشاراتی که تا حالا اسمش رو کم شنیده بودن اصلا انتظار همچین ترجمه‌ای نداشتم. دمتون گرم.
        

16