یادداشت saleh

saleh

saleh

1404/3/28

        ☆                                         ☆                                        ☆
اگه جادو یه در بود، این کتاب کلیدشه.

هتل مگنیفیک یه رویایی بود که نمی‌خواستم ازش بیدار شم.
اوایلش یه‌کم آروم جلو می‌رفت، ولی از یه‌جایی به بعد... دیگه نتونستم بذارمش کنار. شبا می‌خوندم و صبح می‌فهمیدم که هنوز دارم کتاب رو میخونم.  
 جادو قشنگه، ولی قوانین داره. یه دختری که می‌خواد خواهرش رو نجات بده، و یه هتلی که زنده‌ست...
هتل مگنیفیک رو که خوندم، حس می‌کردم یه بخشی از من اونجاست.
بل و جانی؟ از اون شخصیتایی بودن که هنوز توی ذهنم زندگی می‌کنن.
هتل مگنیفیک؟ یه جادوی باشکوه با طعم تلخ تصمیمات سخت بود.
هنوز نمی‌دونم اگر جای جانی بودم، می‌تونستم اون کارها رو بکنم یا نه...
اونایی که می‌گن کتابا جادو ندارن، پس هنوز با هتل مگنیفیک آشنا نشدن.
شما چی؟ کدوم شخصیت توی ذهنتون زندگی میکنن و دوستشون داشتین؟؟
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.