یادداشت‌های نعیمه خانی (42)

⛔️(در آغاز
          ⛔️(در آغاز لازم است بگویم من برداشتم را طبق اطلاعات خیلی محدودم نسبت به تاریخ روسیه نوشته‌ام پس اگر ایرادی داشت، خوشحال می‌شوم که بیشتر یاد بگیرم)

📚دل سگی از آن دست کتاب‌هایی است که با یک داستان عجیب و طنز تلخ، چیزی عمیق‌تر از یک روایت ساده را نشان می‌دهد. بولگاکف در این رمان کوتاه، دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن قدرت، علم، ایدئولوژی و طبیعت انسانی با هم درگیر می‌شوند. قصه از یک آزمایش علمی شروع می‌شود؛ پروفسور پریئوبراژنسکی، پزشکی نابغه، سگی ولگرد را به یک انسان تبدیل می‌کند. اما برخلاف انتظار، این موجود جدیدِ مثلا انسان، به یک موجود بی‌فرهنگ، گستاخ و خطرناک تبدیل می‌شود. این ایده یک جورایی نقدی به تلاش حکومت‌های ایدئولوژیک برای ساخت "انسان نوین" است.

📌نویسنده‌ی محترم (ظاهرا با نفرت زیاد و دل پر) ، نشان می‌دهد که تغییر ظاهری و اجباری چیزی را حل نمی‌کند. جامعه‌ای که می‌خواهد از طریق انقلاب، فرمول های روانشناسی اجتماعی و ایدئولوژی، انسان‌ها را به شکل دلخواه خود درآورد، در نهایت با موجوداتی روبه‌رو می‌شود که نه گذشته‌ای دارند، نه فرهنگی، و نه هویتی مستقل. درست مثل شاریکوف که از یک سگ خیابانی به یک مقام دولتی می‌رسد، اما همچنان پرخاشگر، بی‌ادب و فاقد شعور اجتماعی است. وقتی او فریاد می‌زند: «من هم آدمم! چرا نباید رئیس باشم؟» شاید این بخش نماد افرادی هست که بی‌هیچ شایستگی، صرفاً به خاطر نزدیکی به قدرت، به جایی رسیده‌اند. (کاشکی انقدر قابل درک و لمس نبود برام)

📙این کتاب به شکلی نمادین نشان می‌دهد که حذف نخبگان و جایگزینی آن‌ها با افراد بی‌کفایت، چگونه یک جامعه را به قهقرا می‌برد. پروفسور پریئوبراژنسکی، که نمادی از دانش و سنت فکری روسیه قبل از انقلاب است، در برابر شاریکوف، که محصول تغییرات ایدئولوژیک است، قرار می‌گیرد. او به روشنی می‌گوید: «اگر هر کسی فقط کار خودش را انجام دهد، دنیا جای بهتری خواهد شد.» اما جامعه‌ای که در آن معیارهای واقعی کنار گذاشته شده و افراد صرفاً بر اساس نزدیکی به نظام حاکم به مقام می‌رسند، محکوم به فروپاشی است.

🖇سگ بیچاره قصه هم درگیر مشکلات هویتی می‌شود. شاریکوف نمی‌داند کیست. نه کاملاً سگ است، نه کاملاً انسان. مثل کسانی که در تغییرات اجتماعی شدید، بین سنت و مدرنیته، گذشته و آینده، سرگردان می‌شوند و در نهایت نه این می‌شوند، نه آن.  (البته از حق نگذریم، یجاهایی خوب حرف می‌زد😂)

⚠️ابتدا طبق نظرات فکر کردم این داستان صرفا مربوط به کمونیسم است؛ اما دل سگی فقط درباره شوروی و کمونیسم نیست. این داستان در هر جامعه‌ای که تغییرات سطحی و تحمیلی جایگزین رشد واقعی شوند، معنا پیدا می‌کند. دیگه ادامه ندم که جایز نیست!
        

18

صدمین کتاب
          صدمین کتابی که ثبت میشه و هدیه ای از یک دوست ارزشمند :)
ممنون از فرشته عزیز♥️
این کتاب واقعا غمگینم کرد، اما غمش سیاه رنگ نبود، غمی رنگارنگ... اگر درک کنید که خیلی خوب می‌شه چون نمی‌تونم بهتر توصیفش کنم.
درک کردن زندگی های متفاوت وظیفه انسانی ماست که این وظیفه رو فراموش کردیم. برای همین درد می‌کشیم.
تجربه زیسته امسال من هم تا حدودی آمیخته با محتوای این کتاب هست. مراقبت از خودم؛ درحالیکه خودمو ترک کرده بودم، دوباره به خودم بازگشتم و تجربه های نویی داشتم که تک تکشون سخت و ارزشمند هستند.
سختی آگاهانه ای که اگر تجربه کرده باشید می‌دونید بجای زجر کشیدن، به شما امید می‌ده. عجیبه نه! والا که عجیبه!!!

این کتاب چند ایده بهم داد مثل اینکه بیشتر با جامعه‌ی اتیسم آشنا بشم و اونو به مردم معرفی کنم یا داستان های دیگرِ این کتاب رو به گوش بقیه برسونم چون ارزششو دارن. اینجوری شاید بعضیامون کمتر احساس جداافتادگی و طردشدگی بکنه. 

.........................................

پایان سه داستان اول چیزی ننوشتم، فقط اشک ریختم.
پایان داستان کیان یزدان پور نوشتم: طبیعت حق داره اگر تصمیم بگیره یکجا نابودمون کنه.
پایان داستان زندگی پایِ عاطفه تاجیک نوشتم: قضاوتی که روی دوش این مراقبین هست ... همون قدر زشتیش روی دوش ما خواهد بود.

پایان داستان مراقب نامهِ مرتضی سلطانی نوشتم: با اینکه دنیام کوچیکه ولی من باز حق دارم زندگی رو دوست داشته باشم ... حق دارم که خودمو دوست داشته باشم.


از این به بعد مدام از خودم خواهم پرسید "همدیگرو داریم؟"

شما چی؟  بقیه رو دارید؟ خودتونو دارید؟
        

24

        ایده و روند داستان تا حدی جالب بود؛
اما پایان بندی خیلی ضعیف بود و کل داستان رو برای من خراب کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

          با خواندن متن  زیر که در بخش پایانی کتاب هست می‌توانید تصمیم به خواندن یا نخواندن آن کنید:
طبیعی است که من آدم خوش باور و ساده لوحی نیستم و می توانم دکتر را به خاطر آنکه زندگی را فقط تظاهر و جلوه ای از بیماری میداند عفو کنم. 
واقعیت این است که زندگی کمی هم به بیماری شبیه است: زندگی هـم بـا بـحـران و اوج حضیض همراه است. فرق زندگی با بیماری این است که زندگی، برخلاف بیماری همیشه مرگ در پایان آن است و هیچ درمانی هم برای آن وجود ندارد. مداوای آن به منزله این است که ما مجاری تنفسیمان را به تصور این که نوعی محل جراحت است، مسدود کنیم به محض دست یابی به این موفقیت خفه خواهیم شد.
 فساد در ریشه زندگی فعلی خانه کرده است. انسان مکانی را که به نباتات و حيوانات اختصاص داشته غصب کرده است هوا را آلوده کرده، فضای موجود را محدود کرده است و فردا چه خواهد شد؟ این حیوان فعال و غمگین که نامش انسان است هر آن ممکن است کشف جدیدی در جهت به بند کشیدن طبیعت بکند! چنین تهدیدی در فضا موج می زند. ثروت بی حسابی از چنین کشف جدیدی عاید خواهد شد... مسلماً برای انسان ولی چه کسی ما را از این روی هم انباشته شدنها نجات خواهد داد؟ چه کسی فضای آزاد حیاتی را در اختیارمان خواهد گذاشت؟

اگر به روانکاری علاقه مند هستید می‌تواند تجربه خوبی (در ارتباط با تداعی های ازاد مراجع)  به شما بدهد. شخصا این سبک کاری مورد پسند من نیست.
        

10

          شخصیت اصلی، اوبا یوزو، نه یک قهرمان است و نه یک ضدقهرمان، بلکه روحی سرگردان در میان انسان‌ها، کسی که حتی از خود بیگانه شده است. او نقابی از شادی بر چهره دارد، اما در پشت آن، از فهمیدن و فهمیده‌شدن عاجز است. آیا این همان نفرینی نیست که بسیاری از ما در برهه‌هایی از زندگی تجربه می‌کنیم؟ این حس که با تمام نزدیکی به دیگران، در نهایت غریبه‌ایم، چون واژگانمان از جنس دیگری است؟
"شخصیتی که تبدیل به یک تماشاگر شد و درک نکرد و نشد."

او خود را نه یک فرد خطاکار، بلکه کسی می‌بیند که از ابتدا ناتوان از "بودن" بوده است. احساس انسان بودن نمی‌کند (در واقع احساس تعلق به انسان ها را تجربه نکرد)

********************************

دازای، که زندگی شخصی‌اش نیز آینه‌ای از این سرنوشت بود، در قالب اوبا صدای آن‌هایی است که در مرز میان بودن و نبودن ایستاده‌اند. او نه تنها از جامعه طرد شده، بلکه خود نیز از خویشتن روی برگردانده است. انگار انسان‌بودن، باری سنگین است که او از عهده‌اش برنمی‌آید.

دازای در این اثر، زندگی را نه همچون سرنوشتی باشکوه، بلکه همچون راهی پر از تردید و گمگشتگی به تصویر می‌کشد. او از زخم‌هایی سخن می‌گوید که شاید التیام نیابند، از انسانی که دیگر انسان نیست، اما شاید هرگز هم نبوده است.

********************************
پ.ن: اون نیم ستاره هم بخاطر سانسور بود که چند بار من رو گیج کرد ://
        

7

          با خواندن این داستان شما هم خواهید خندید و هم عبرت خواهید گرفت!
بریم برای تحلیلش (کل داستان و دو جلد منظور هست) 🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️

داستان از جایی شروع شد یک مرد بعد از خواندن داستان و ها و افسانه های بسیار (و البته تجارب دیگه که ما ازش خبر نداریم) روانش، اضطرابِ معمولی بودن را برنتابید و تصمیم گرفت با خلق یک هویت جدید (پهلوان) معنا و رنگ های جدیدی را بیافریند. اما دنیای واقعی که اطرافیان دون کیشوت در آن زندگی می‌کنند، خالی از معنا و هیجان هست و فقط انسان‌های روزمره را درگیر خودش کرده که خب این رسم پهلوانان نیست.


دون کیشوت تبدیل به نمادی شد که قصد داشت با پوچی زندگی بجنگد و معنای تازه پیدا کند. در طول سفرش هم هرگاه معنای ساخته شده توسط دیگران یا واقعیت به خطر می افتد (دوباره روانِ عزیزش زحمت می‌کشید و یک توهم یا هذیان جدید می‌ساخت و از دون کیشوت محافظت می‌کرد. چیزی که ما در طیف روانپریش ها یا همون دیوونه ها مشاهده می‌کنیم)


اما نویسنده تصمیم گرفته داستان را با صرف تخیل و هذیان جلو نبره و خب اینجا نیاز به یک متعادل کننده بوده که منجر به خلق سانچو پانزا می‌شود که در داستان نماد واقع گرایی است.
(اینجا فرصت کافی نداریم که درباره جدل میان خیال و واقعیت بگیم و می‌گذریم، خودتون داستانو بخونید).


بعد از اندکی تحقیق به این نکته مطابق نظریه روانکاوی درباره داستان دون کیشوت رسیدم: دون کیشوت بازتابی از روان انسان است که میان واقعیت، خیال، آرزوها و محدودیت‌ها در نوسان است. آخر داستانم که می‌فهمیم کی می‌بره (اسپویل نکنم).

در ارتباط با نام پر تکرار دولسینیا هم این چیزیست که به نظرم رسید: از منظر روانکاوی این بنده خدا ابژه دست نیافتنی دون کیشوت بود. از منظر وجودگرایی هم دولسینیا می‌تونه استعاره‌ای از تلاش انسان برای رسیدن به معنا در دنیایی باشه که هیچ معنا یا حقیقت مطلقی در آن وجود نداره.


از منظر دیدگان لکانی هم چیزای جذابی برای تفسیر وجود داره که پیشنهاد میکنم اگر علاقه داشتید مبحث "مواجهه با امر واقعی و شکست" و "تاثیر میل و خواست دیگران بر فرد" رو مطالعه کنید.
همچنین می‌تونید مباحث "آرکی تایپ و سفر های خودشناسی و سایه و نقاب" یونگ رو به روشنی در داستان ببینید.

در نهایت تشخیص دی اس امیه من (کتاب مرجع آسیب شناسی روانشناسیDSM) برای پهلوان اختلال هذیانی هست اونم از نوع بزرگمنشانه!!! 

من بخشی از این کتاب رو با خواهر کوچیکم تجربه کردم و بعد در طول روز بصورت نمایش باهم بازی می‌کردیم (خیییلی جالب شد). پیشنهاد می‌کنم برای بچه ها هم بخونید... می‌تونه جذاب، سرگرم‌کننده و آموزنده باشه.

بدرود :)
        

11