یادداشت‌های منصوره مصطفی زاده (111)

          سال‌های اول روزه گرفتن دخترها، روزها خیلی کشدارتر بودند. هرچه با خواب و فیلم و کاردستی روز را سپری می‌کردیم، باز کم می‌آمد. بچه روزه‌دار هم حوصله خواندن کتاب سنگین را ندارد.
پارسال بود که فکر کردم وقتی بچه‌ها این قدر طالب کتاب راحت‌خوان و طنز هستند، و این قدر کتاب درباره ماه رمضان کمیاب است، و فرهنگ ایرانیِ رمضان نایاب... چرا خودم ننویسم؟! آن وقت بود که مجموعه‌ی آشپزهای گرسنه متولد شد.
یک کتاب داستان طنز، درباره خواهر و برادر دبستانی که قرار است روزه بگیرند ولی مامان و بابا هردو تا  افطار به خانه نمی‌رسند! مامان هم تاکید کرده بچه‌ها دست به چیزی در آشپزخانه نزنند، اما کدام بچه‌ای هست که به این حرفِ مامان گوش کند؟!😁
آشپزی‌های بچه‌ها با کلی اتفاق دیگر قاطی می‌شود و ماجراهای خنده‌داری شکل می‌گیرد.
کتاب دوم، کتابچه‌ی آشپزیِ همان غذاهایی ست که بچه‌ها در داستان درست می‌کردند!
همان کتاب را اگر از انتها باز کنید، یک دفترچه برنامه‌ریزی پلنر است ویژه ماه رمضان.
همه چیز آماده ست برای یک ماه رمضان بامزه!
        

37

          این کتاب با همه کتابهای دیگر فرق میکند. کتابهای زیادی درباره داعش نوشته شده است. حتی کتابهای زیادی هستند که با داعشی‌ها مصاحبه گرفته‌اند. و کتابهای زیادی هستند که به دنبال این سوال با داعشی‌ها مصاحبه کرده‌اند که: «چی شد که حاضر شدی با چنان شقاوتی مردم را بکشی؟!» با این حال بیشتر آن‌ها سراغ مهاجرین (خارجی‌هایی که به داعش پیوستند) رفته‌اند و با رویکرد انسان‌گرا فقط می‌خواستند بدانند چطور یکی از قلب اروپا  می‌رود هزاران کیلومتر آن طرف‌تر تا انسانهای دیگری را بکشد و خودش را هم به کشتن بدهد.
اما این کتاب فرق میکند. این کتاب حاصل مصاحبه‌های یک ایرانی است که هم تجربه میدان واقعی نبرد با داعش را دارد، هم دکتری مطالعات خاورمیانه خوانده. هنوز داعش به طور کامل برچیده نشده بوده، که پا به زندان‌ها می‌گذارد و با داعشی‌های عراقی صحبت می‌کند تا به جواب این سوال برسد: «تو که همسایه و فامیل و آشنای شیعه داشتی، تو که کنار آنها زندگی می‌کردی، چطور شد که ناگهان به روی همسایه و آشنای خودت اسلحه کشیدی؟!» فهم این تحول ناگهانی که  در سلفی‌ها رخ می‌دهد، خیلی مهم است. چون...
ما هم در معرض چنین اتفاقی بوده‌ایم (منافقین را هنوز یادمان نرفته) و هنوز هم هستیم.
تاریخ داعش در همین نزدیکی‌هاست و امیدوارم هرگز تکرار نشود.
        

20

          این کتاب یادداشت‌های یک مستشار ایرانی است که در دوران جنگ بوسنی، به کمک مسلمانان بوسنی رفته بودند. مثلا این بخش از کتاب را ببینید:
۱۳ اسفند ۱۳۷۱
 باز هم سحری جا ماندیم و به اجبار باید روزهٔ بی‌سحری بگیریم. فقط بلند شدیم نماز صبح خواندیم و باز هم خوابیدیم. برق هم رفته و سرما کم‌کم بر فضای اتاق غلبه پیدا کرده است. ساعت نه همراه با دکتر جاکا، مهندس آب و حاج‌احمد به دوبرونیا رفتیم. آنجا خلیل، مسئول ستاد تیپ دوبرونیا را دیدیم و ما را به منزل عصمت حاجیچ، فرمانده تیپ دوبرونیا برد. منزلش چند بلوک عقب‌تر از خط مقدم است.

🔹در منزل او با حضور مسئولان خط شهرک دوبرونیا و فرودگاه، جلسه را برقرار کردیم. پیشنهادها ارائه شد و قرار گذاشتیم برویم و محل آغاز تونل زیر فرودگاه را از نزدیک بررسی و مشخص کنیم. چون حاج‌احمد [کریمی] مدت‌ها است طرح این تونل را که از تونل عملیات فتح‌المبین اقتباس کرده، ارائه داده و بسیار تلاش می‌کند این تونل برای رفع محاصرهٔ شهر سارایوو از زیر فرودگاه زده شود و دو طرف آن، یعنی دوبرونیا به بوتمیر، را به هم وصل کند. این تنها راه ارتباطی مطمئن بین جبهۀ مسلمانان سارایوو با خارج از آن است و به نظر می‌رسد تحول عجیبی در خطوط مقدم شهر سارایوو ایجاد کند. اگر این تونل زودتر زده می‌شد، چه بسا معاون نخست‌وزیر بوسنی کشته نمی‌شد. (حاكيا تورالیچ، معاون نخست‌وزیر وقت بوسنی، در یک عملیات تروریستی به دست صرب‌ها کشته شد.) 

🔹 حدوداً چهل پنجاه روز پیش صرب‌ها نفربر معاون نخست‌وزیر را متوقف کردند و او را از آن بیرون کشیدند و جلو چشم محافظانش که همه سربازان و افسران UN بودند، تیرباران کردند. غیرممکن است این عملیات از قبل طراحی نشده باشد. حتماً توافقاتی بین UN و صرب‌ها صورت گرفته بود، اما اجمالاً می‌توان گفت اگر این تونل وجود داشت، لازم نبود او را از میان صرب‌ها بگذرانند، یا اینکه سربازان UN کار انتقال او را انجام دهند. خود مسلمانان حفاظت او را بر عهده می‌گرفتند.
        

22