یادداشت‌های صبا (18)

صبا

صبا

1403/6/29

خون خورده
          با خواندن این اثر از شیشه‌های رنگی آبی و سفید و سبز و زرد و قرمز به ماجراها و سرنوشت تلخ پسران کریم سوخته نگاه کردم. یکی از یکی غمگین تر. 
تصور کردن اتفاقات فصل سفید برای من خیلی سخت بود. 
اما در جنگِ تلخِ بی‌رحم هرچیزی ممکنه!
دلم برای کریم سوخته و زنش سوخت.
پسرانش چه سرنوشتی داشتند.
اولش خون بود. 
اره خون! 
خونی که جاری شد و سوخت و خشک شد. 
و اما آخرش آب بود.
آبی پاک، آبی که غسل می‌دهد جان داستان را و صورتم را خیس، خیسِ خیس...
- و بالاخره خون خورده که ذره ذره می‌خواندم اش تا کلماتش در ذهنم ثبت بشود. اواخر شهریور سال 1403، پایان یافت و اضافه شد به لیست کتاب های دوست داشتنی من.
پ.ن: می‌گفتند اثری دفاع مقدسی حساب میشه اما جدا از اشکالاتی که هنگام خواندن اذیتم کرد مثل پرش هایی که بین داستان ناگهانی اتفاق می‌افتاد یا توصیفات و پرداختن به شخصیت های دور از روند داستان؛ به نظرم ادبیاتش خیلی جا افتاده بود و کلیت کتاب را دوست داشتم، در نتیجه میتونم بگم خون خورده یک اثر ارزشمند تاریخی است. 
        

14

صبا

صبا

1403/6/24

بادام
        یونجی واقعا خوش شانس بود.
اون مامان، مامانی، دکتر شیم، گن، دورا را داشت که با تمام وجود احساسات‌شان را به او هدیه می‌کردند؛ عشق می‌ورزید و دوستش می‌داشتند.
گن نمی‌تونست مثل سیم بکسل باشه. اون سرشار از احساسات بود، این را وقتی متوجه شدم که قلبش از کشتن پروانه درد گرفت.
گن بلد نبود بی‌رحم بودن را و دوست نداشتن را، چون او مادرش را دوست می‌داشت و حتی پدرش را...
اون ادای قوی بودن را درمی‌آورد چون ضیف شده بود. 
گن نیاز به گوش داشت، نیاز به قلبی داشت که درکش کند، او نیاز به یونجی داشت.
یونجی اولش عاری از احساسات بود اما بعدش احساسات را یاد گرفت ولی تجربه نکرد. یونجی با گن دوست داشتن و با دورا عشق را تجربه کرد، البته که مامان و مامانی تمام این دو احساس را به یونجی هدیه کردند اما از نوع مادرانه. 
به نظرم تمام این اتفاق ها و تجربه ها لازم بود تا احساسات در یونجی بروز پیدا کنند و یونجی شایسته داشتن احساسات بود...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11