قصه ی دخترای ننه دریا
خرید این کتاب از کتابفروشیها
قصه دخترای ننه دریا یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچی نبود زیر این طاق کبود، نه ستاره نه سرود. عمو صحرا، تپلی با دوتا لپ گلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دوقلو چپقش خالی و سرد دلکش دریایِ درد، در باغو بسه بود دم باغ نشسه بود: «-عمو صحرا! پسرات کو؟» «-لب دریان پسرام. دخترای ننه دریا رو خاطرخوان پسرام. طفلیا، تنگ غلاغ پر، پاکشون خسته و مُرده، میان از سر مزرعه شون. ....
یادداشتهای مرتبط به قصه ی دخترای ننه دریا