قصه ی دخترای ننه دریا
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
34
خواهم خواند
5
نسخههای دیگر
توضیحات
قصه دخترای ننه دریا یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچی نبود زیر این طاق کبود، نه ستاره نه سرود. عمو صحرا، تپلی با دوتا لپ گلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دوقلو چپقش خالی و سرد دلکش دریایِ درد، در باغو بسه بود دم باغ نشسه بود: «-عمو صحرا! پسرات کو؟» «-لب دریان پسرام. دخترای ننه دریا رو خاطرخوان پسرام. طفلیا، تنگ غلاغ پر، پاکشون خسته و مُرده، میان از سر مزرعه شون. ....
یادداشتها
1401/2/28
15
1403/5/26
11