یادداشت‌های فاطمه بیک‌وردی (34)

          "قدم بخیر مادربزرگ من بود" مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه.
خوندن این کتاب نهایتا یک ساعت و نیم زمان می‌بره‌، نسخه صوتی این کتاب هم موجود هستش. اما من پیشنهاد نمیدم. چون حدود ۴۰ درصد کتاب شامل  جملات با گویش‌ محلی هستش.
من حدودا ۳۰ درصد کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم، اما واقعا چیزی متوجه نشدم. و بعد سراغ نسخه الکترونیک کتاب رفتم چون حداقل ترجمه بعضی کلمات رو داشت. و دوباره از ابتدا خوندم.
-
تصور من از این کتاب، مجموعه داستان‌های شیرین و گوگولی در مورد مادربزرگ‌ها بود. اما با اولین داستان متوجه شدم کلا متفاوت از تصور من هست. مجموعه از داستان‌هایی بود که در روستای میلَک اتفاق افتاده بودند. من فکر می‌کردم که داستان‌ها باید به هم ربط داشته باشند و تا اخرین داستان فکر می‌کردم قرار هست بلاخره قسمت‌های مبهم داستان‌ها برام رفع ابهام بشه، اما خب اینطوری نبود.
بیشتر داستان‌ها ترکیبی از چیزهای موهوم و یا تصورات ترسناک قدیمی بود. (البته برای من بیشتر گنگ بودن تا ترسناک)
-
در کل از اون کتاب‌هایی نبود که بخوام به کسی پيشنهاد بدم یا بگم خیلی جالب بود.
        

22

          کلیدر بنظرم یه مجموعه اعتیادآور باشه، از اونایی که دلت میخواد همش دوباره برگردی به کلیدر، دوباره باهاشون زندگی کنی...
واقعا یک ماه همراهی با کتاب، تجربه دلپذیری بودش.
-
داستان با مارال شروع میشه، دختری که مادرش رو از دست داده و پدر و نامزدش توی زندان هستن و الان باید بره سراغ اقوامی که هیچ وقت ندیده...
-
شخصیت‌های کتاب خیلی خوب و قوی طراحی شدن، طوری‌که با بیشتر شخصیت‌ها میشد همزاد پنداری کرد، بهشون حق داد، باهاشون اشک ریخت و لبخند زد. 
همه رو می‌شد دوست داشت و برای همه دلتنگ شد. (بجز آلاجاقی و نوکرهاش)
-شخصیت گل‌محمد اوایل کتاب، بنظرم یه شخصیت ضعیف می اومد ولی وقتی "سردار" شد، وقتی آخر کتاب اونطوری تموم شد، واقعا از رشد کردنش لذت بردم.
-شخصیت ستار، پینه دوز دوره گرد واقعا دوست داشتنی بود.
-خان عمو و صفحات آخر کتاب... همیشه توی ذهنم می‌مونه... 
-ماه درویش که تا عمر دارم خاک تو سرش.
-شیرو و مارال که هیچ وقت نتونستم درکشون کنم. ولی یه طورایی دوستشون داشتم و بخصوص شیرو
-غدیر کربلایی خداداد، جزو عجیب‌ترین شخصیت‌ها بود برام. چون خیلی جاها ازش متنفر بودم خیلی جاها بهش حق دادم!
و حتی عباس‌جان هم... (صحنه مرگ پدرشون)
-زیور که دلم براش سوخت و نسوخت... و چقدر آخرش... 
بیگ محمد و خان محمد و بلقیس و کلمیشی و موسی و پیرخالو و خاطر جمع گفتنش دلتنگ میشم‌.
-
جلد اول و دوم کتاب شاید بخاطر حجم زیادی از کلمات رکیک و محتوای نامناسب از خوندن کتاب پشیمون بشید، ولی مقاومت کنید. هر چقدر که جلوتر میره کمتر میشه. البته تموم نمیشه :))
-
در کل بنظرم اگر بخونیدش، یا سراغ نسخه صوتی‌ش برید، تا ابد یه گوشه از قلبتون برای گل محمدها میشه.


        

13

          سیطره، مستند امنیتی
بنظرم این مدل کتاب‌ها که براساس خاطرات نوشته شده، خوبن اما قوی نیستند. و شاید هم "عادت کردن" بیشتر باعث میشه که این سبک کتاب‌ها جذابیت کمتری داشته باشند.
// عادت کردن به شخصیت‌های کامل، کارکترهایی که هیچ عیب و ایرادی ندارند، خیلی قوی و باهوش هستند و هیچ وقت دم به تله نمیدن. (بتمنی)
-
اطلاعات کتاب در رابطه به احزاب کومله و دموکرات که توی محدوده داستان روایت میشه، خوبه و برای مخاطب مفید هستش. اما احساس می‌کنم یه مقدار تکراری بودن. چون آقای راغب توی کتاب‌های قبلی هم به این موضوعات اشاره داشتند.
-
بعضی از اتفاقات کتاب، برای من دور از باور بودن و پذیرشش سخت بود. روال داستان خیلی هیجان‌انگیز نیست. و بیشتر حالت روایت آنچه بر وی (آقای نادر) گذشته داره. 
-
در کل اگر دنبال یک رمان امنیتی هستید، پیشنهاد نمی‌کنم.
و اگر دنبال یک کتاب برای بالا بردن اطلاعاتتون در رابطه با کومله و دموکرات در غالب داستان هستید، خوبه تقریبا
        

5

          قول: فاتحه‌ای بر رمان پلیسی، داستان جنایی و پرکشش
از اون دست کتاب‌هایی که اصلا حین خوندن نمی‌تونستم رهاش کنم. پایان کتاب تا قبل از روایت کردنش به هیچ وجه مشخص نبود. طوریکه احساس سردرگمی می‌کردم.
-
شروع کتاب با یک نویسنده جنایی هستش که ایشون با یک رئیس پلیس سابق همسفر میشه و آقای رئیس یکی از پرونده‌های دوران کاری‌شونو روایت می‌کنند.
-
شخصیت پردازی کتاب رو دوست داشتم. و واقعا فصل‌های پایانی داستان برای من به شدت هیجان‌انگیز بود.
قول، قرار بود فاتحه‌ای برای رمان پلیسی باشه، ولی بنظرم نبود. شاید اگر آخر کتاب با یه پرونده نبسته و قاتلی که پس از سال‌ها پیدا نشده، مواجه بودیم. حرف‌های رئیس پلیس کاملا صدق می‌کرد. ولی خب پایانش مثل بقیه رمان‌های پلیسی شد و خبری از فاتحه نبود. (۱-)
اما نوع نگاه به رمان‌های پلیسی رو دوست داشتم. اینکه همیشه ما دنبال یه پایان ایده‌آل برای این سبک داستان‌ها هستیم.
-
در کل برای سرگرمی خوبه، بخصوص که نسخه صوتی‌ش هم موجوده.
        

5

          «همه‌ی خانواده‌های خوشبخت به یکدیگر شبیه‌اند؛ اما هر خانواده‌ی بدبخت، بدبختی خاص خود را دارد.»
-
آناکارنینا، داستانی درام و واقع‌گرایانه در سرزمین روسیه.
جناب تولستوی توی این کتاب شخصیت‌ها رو طوری خلق کردن که هرکدوم رو میشه درک کرد، میشه باهاشون همراهی کرد و میشه باهاشون زندگی کرد. و حتی حضور یکسری شخصیت‌ها روند کتاب رو قابل تحمل‌تر می‌کرد. چون اگه این کتاب به تنهایی فقط به داستان آنا می‌پرداخت آزاردهنده بود. (مثل مادام بوآری)
شخصیت‌ لوین، واقعا شخصیتی بود که حضورش به کتاب رنگ می‌داد. شخصیت فلسفی و زندگی روستایی :)
شخصیت کارنین هم، واقعا برام قابل احترام بود. مرد چقدر تو مظلومی...
-
زندگی روستایی لوین، از اون زندگی‌هایی بود که درونم احساس حسرت ایجاد می‌کرد. از اون حالت‌هایی که دلم میخواست جمع کنم و برم روستا. انقدر جزئیات و توصیفات توی این فصل‌ها بودش که می‌شد چشم‌هارو بست و تصورش کرد.
فصل درو، رفتار خوب با موژیک‌ها و احساس همراهی که لوین داشت برای من لذت بخش بود‌.
توی فصلی که لوین داشت پدر می‌شد، احساساتش به شدت واقعی، صاف و ساده و خوب توصیف شده بودن.
و فصل پایانی برای لوین، کاملا متفاوت از آنا بود.
-
در کل فصل‌های پایانی رو از نظر توصیفات بیشتر دوست داشتم. بخصوص توصیفات احساس دالی... 
و بنظرم شروع داستان توی ایستگاه قطار، و پایان داستان توی همونجا، یکی از ایده‌های جذاب جناب تولستوی بود.
از اون کتاب‌هایی هستش که خوندنش خالی از لطف نیست.
        

46

          نمیدونم چطور شروع کنم. مردی به نام اوه برای من از اون کتاب‌هایی بودش که موقع شروع کردنش فکر می‌کردم از اون کتاب‌های چیپ هستش که الکی معروف شده. و از روی بیکاری رفتم سراغش.
و خب با این طرز فکرم، اوایل کتاب آنچنان چنگی به دلم نمیزد ولی خب کم کم کنجکاو شدم و ادامه دادم.
-
☠️شاید حاوی مقداری اسپویل☠️
-
دنیای کتاب، دنیای متفاوتی بود. زندگی یک مرد پیر و تنها که بعد از مرگ همسرش، تنها دلیل ادامه دادن زندگی‌ش شغلش بوده. که خب با بازنشسته شدنش این دلیل هم از دست میره و حالا هرروز از زندگی، یک روز خوب برای مردن به حساب میاد.
-
سونیا، همسر اوه، اوایل کتاب طوری معرفی شد که اصلا نمیشد تصور کرد که زنده نیست.
پروانه، همسایه اوه، اوایل کتاب طوری بود که دلم میخواست خفه‌اش کنم. ولی خب هرچقدر گذشت، دیدم نه پروانه رو هم میشه دوست داشت.
کاراکتر های دیگه‌ای هم توی کتاب بودن، که اوایل دوستشون نداشتم، انگار اوه حس بد بودن اونارو بهم القا می‌کرد. و کم کم که اوه بهشون علاقه‌مند میشد، من‌ هم ازشون خوشم اومد.  و این حس خوبی بهم میداد. اینکه احساسات من با احساسات اوه هم‌سو شده بودن جذاب بود.
-
دنیای جذاب عاشقانه‌های اوه و سونیا هم به شدت دوست داشتنی بود. سونیا اوه رو با همه پستی و بلندی‌هاش دوست داشت، سونیا اوه  رو همونطوری که بود دوست داشت، مردم همیشه تعجب می‌کردن که سونیا چطوری با اوه زندگی می‌کنه ولی اونا واقعا عاشق هم بودن و این قشنگ بود.
-
فصل‌های پایانی کتاب اینطوری بود که انگار همه با هم یه خانواده بودیم. اتحاد، همراهی، صمیمیت و روزهای رنگی.
و خب آخر کتاب اینطوری بود که خوشحال بودم که اوه رفت پیش سونیا ولی گریه کردم انگار که دوباره پدربزرگمو از دست دادم.
        

6

          کتاب "هواتو دارم"  خاطرات زندگی مشترک شهید مرتضی عبداللهی
از اون دست کتاب‌هایی که نسبتا راحت خونده میشن، به دور از تکلف و بزرگنمایی...
داستان با خوابی که همسر شهید دیدن شروع میشه، و بعد بحث ازدواج و تعریف خاطرات و در آخر شهادت🖤

اگر قرار بود به محتوای کتاب، فارغ از همه نکات مد نظرم امتیاز بدم، قطعا ۵ستاره هم جوابگو نبود. قطعا در مورد مقام شهید و زندگی ایشون  بنده در جایگاهی نیستم که بخوام امتیاز بدم.
ولی در مورد این کتابی که جناب آقای نویسنده به چاپ رسوندن، بنظر من حتی ۱ستاره هم زیاده.
روایت‌های کتاب به قدری شلخته و درهم هست که منو واقعا کلافه می‌کرد. اضافه گویی های بیجا، پرش‌های گاه و بی‌گاه از موضوعی به موضوع دیگه بیشتر این حس رو به من القا می‌کرد نویسنده تلاش خاصی برای به کاغذ آوردن خاطرات همسر شهید نکردن. از نظر من این کتاب حق مطلب رو ادا نکرده‌.

در کل این کتاب رو به عزیزانی که نیاز به آشنایی با روحیات شهید دارند، پیشنهاد می‌کنم.

و سوال پایانی: 
- چطور شد که کتاب‌های زندگی نامه شهدا اینطور محدود به خاطرات بعد از ازدواج و روایت‌های همسر شهید شدن؟
        

19

          کتاب "بخش دی"،  معمایی و هیجان‌انگیز :)
نویسنده خیلی خوب فضای بیمارستان و بخش دی رو با جزئیات خوب و ملموس بیان می‌کنه.

داستان در مورد دختر دانشجوی پزشکی به نام سیلویا هستش که برای گذروندن دوره مربوط به روان‌پزشکی باید توی "بخش دی" حضور پیدا کنه.
روایت داستان هر از گاهی به ۸سال پیش فلش برمی‌گرده و هربار یکی از گره‌های ذهنی که مربوط به دوران نوجوانی سیلویا و دوست صمیمی‌اش جسی، باز میشه.
ابتدای داستان ، با استرس‌های سیلویا شروع میشه. و به مخاطب این حس رو القا می‌کنه که نباید منتظر یه داستان با روند معمولی باشیم و قراره کتاب پر از استرس باشه.
اما خب به نظر من استرس کتاب آنچنان که باید نبود. و البته ترسناک هم نبود.

حدس زدن روند داستان و اتفاقات تقریبا خیلی راحت بود و این موضوع از جذابیت کتاب کم می‌کرد. اما طوری هم نبود که از خوندنش لذت نبرده باشم.

در کل اگر دنبال یک کتاب معمایی با داستان روان و یه مقدار  هیجان هستید برای وقت گذروندن، این کتاب گزینه خوبیه.
        

39

          «همیشه شوهر» اونقدرا که فکر می‌کردم جذاب نبود.
توی این داستان، دوباره با الکسی ایوانوویچ همراه میشیم. این‌بار به جای قمارباز بودن، شخصیت مالیخولیایی با گذشته نه چندان جالبی رو داره. و این بیماری مالیخولیا باعث شده یکسری خاطرات مربوط به گذشته‌اش رو که کاملا فراموش کرده بود رو به یاد بیاره و شاید گاهی بابت رفتار و کردارهای گذشته احساس شرمندگی می‌کنه. و با پیدا شدن سر و کله پائول پاولوویچ درگیری‌های فکری‌اش بیشتر میشه و ماجرا‌های جدیدی رو تجربه می‌کنه.
-
صفت جالب همیشه شوهر رو دوست داشتم، خود داستایفسکی «همیشه شوهر» رو اینطوری تعریف می‌کنه:
یکسری از زن‌ها به‌نظر می‌آید برای بی‌وفا بودن زاییده شده‌اند. این‌گونه زن‌ها قبل از ازدواج به این راه نمی‌افتند. طبیعت‌شان به‌طور کلی تقاضا می‌کند که برای این‌کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق آن‌هاست، «اما فقط بعد از ازدواج». هیچ‌کس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی‌کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن می‌گیرد. بعد همه چیز، تا حد امکان با صداقت می‌گذرد این زن‌ها همه چیز را کاملاً حق خود تصور می‌کنند و، طبیعتا کاملاً خودشان را پاک و بی‌آلایش می‌دانند.
و عقیده داشت یک دسته شوهرانی هم که طرف متقابل آن‌ها هستند یافت می‌شوند که تنها مأموریتشان این است که با این جور زن‌ها بسر برند. به‌عبارت دیگر به‌نظر او وظیفه‌ی اساسی این‌طور مردها این است که «همیشه شوهر» باشند یا واضح‌تر بگوییم، در همه زندگی‌شان فقط شوهر باشند، نه هیچ چیز دیگر. «چنین مردی متولد می‌شود و بزرگ می‌شود تا یک‌بار ازدواج کند و بعد ضمیمه و تابع زنش گردد.
-
البته بنظرم میشه این تعریف رو برای دو طرف (خانم/آقا) در نظر گرفت و «همیشه همسر» رو بکار برد. و چقدر زیاد هستند از این دست خانم‌هایی که همیشه همسر هستند و به قول معروف می‌سوزند و می‌سازند.
        

12