اول باید بهش فکر کنم و بعد یک دور دیگر بخوانمش تا بتوانم هضمش کنم. اما یادداشت را باید بنویسم. به گمانم لقب "پیامبر نویسندگان" حقیقتا لایق تولستوی است. در مورد همۀ داستان های تولستوی این را میگویم:"این داستانِ تولستوی یک کلاس اخلاق کامل است"، حالا هم میگویم، این داستانِ تولستوی یک کلاس اخلاق کامل است، به نظرم کارکردش از چندین منبر و سخنرانی هم بالاتر است، نصیحتکردن خوب است، اما انتقال مفاهیم از طریق قصه، خیلی کارآمدتر است.
داستان در مورد تضاد درونی انسان است، تضاد کفر و ایمان. شهوت و تقوا. ریا و اخلاص. تولستوی در این داستان، بخش های تاریکی از وجودمان را به خودمان نشان میدهد، که چه بلایی ممکن است سرمان بیاورند، بدون اینکه پند و اندرز بدهد، درس اخلاقش را به اتمام میرساند و در آخر این نکته را یادآور میشود که هیچوقت برای بازگشت دیر نیست.
و بخش ثابت یادداشتهایم در مورد تولستوی، هر کسی که کار تربیتی میخواهد بکند، چه طلبه و چه معلم، باید یک دور آثار این پیامبر نویسندگان، تولستوی، را بخواند.