یادداشت‌های اَشکِ مآه (18)

3.5/5 ستار
          3.5/5 ستاره
نمی‌گم شاهکار ولی برای منی که توی این سبک خیلی زیاد کتاب نخوندم به نظرم خوب بود و ایده‌ جدیدی بود.
 تقریبا با شخصیت ها  ارتباط گرفتم و به قدری از دست ارون حرص خوردم که دلم میخواست بزنمش. حقیقتا من فکر نمی‌کردم اینقدر سادگی و حماقت تویه نفر جمع بشه ولی مثل اینکه تو ارون جمع شده بود تا  این فرماندهه سر رسید ولی خب کودکیش هم بی اثر نبود.
پلات توییست های خوبی داره من  و سورپرایز کرد.
هر جلدش  داستان و بیشتر شفاف سازی می‌کنه و پرده از یه سری چیزا بر می داره و دقیقا نقطه حساس ماجرا، کتاب تموم میشه و شما را تشویق به خواندن جلد بعدی میکندنمی‌گم شاهکار ولی برای منی که توی این سبک خیلی زیاد کتاب نخوندم به نظرم خوب بود و ایده‌ جدیدی بود.
 تقریبا با شخصیت ها  ارتباط گرفتم و به قدری از دست ارون حرص خوردم که دلم میخواست بزنمش. حقیقتا من فکر نمی‌کردم اینقدر سادگی و حماقت تویه نفر جمع بشه ولی مثل اینکه تو ارون جمع شده بود تا  این فرماندهه سر رسید و بیدارش کرد ولی خب  البته کودکیش هم بی اثر نبود.
پلات توییست های خوبی داره من  و سورپرایز کرد.
هر جلدش  داستان و بیشتر شفاف سازی می‌کنه و پرده از یه سری چیزها بر می داره و دقیقا نقطه حساس ماجرا، کتاب تموم میشه و شما را تشویق به خواندن جلد بعدی می‌کند.
        

18

ویدئو در بهخوان
          ۳.۵/۵ ستاره 
خب خب یه فانتزی جالب پیدا کردم که ایده ‌اش برام جدید بود🥹
طی روند داستان خیلی حرص  خوردم از شخصیت ها  گرفته تا  تصویر سازی و فضا سازی که به نظرم خیلی کم بهش بها داده شده بود و تقریبا نمیتونستم‌ درست تصور کنم که قفس چجوریه یا روبان ها چطوری‌اند تا اینکه رفتم یکم فنارت ازش دیدم  و بهتر شد.
داستان خیلی لجتون و در میاره  طوری که  من وسط های کتاب اینقدر عصبی شده بودم که با خودم می‌گفتم دیگه سمت جلد دوم نمی‌رم ولی پلات توییست های خوبی داشت و الان اینطوریم که بادبان هارا بکشید به سمت جلد دوم با تمام سرعت!
حقیقتا از فصل های آخر بیشتر لذت بردم و با برملا شدن حقیقت های  ریز بیشتر با شخصیت ها ارتباط می‌گرفتم.
خلاصه داستان از این قراره که:
اورن یه دختر با پوست طلایی همه بدنش به رنگ طلاییه بجز دندان ها و سفیدی چشم هاش.
میداس پادشاه قلمرو ششم که پادشاهیش مملو از طلا هست و با این قدرت شناخته میشه که می‌تواند هرچیزی را به طلا تبدیل کند.
اورن توسط میداس توی یه قفس خیلی بزرگ و طلایی نگهداری میشه و معتقد که میداس داره ازش مراقبت می‌کنه اون متعلق به میداس و محبوب و گرانبهای شاه شناخته میشه و این باعث نفرت بقیه از اون شده.
اورن به میداس اعتماد داره و یه جور علاقه کورکورانه کودکانه، میداس و مثل یه شاهزاده سوار بر اسب می‌بینه که نجاتش داده، ناگهان همه چیز فرو می‌ریزه، اعتمادش می‌شکنه و قلبش ترک برمی‌داری....

        

17

ویدئو در بهخوان
          ۴.۵/۵ستاره
می‌دونید چیه؟ اصلا از اولشم میدونستم که قراره قلبم و بشکنه ولی بازم صفحه به صفحه، پاراگراف به پاراگراف ادامه‌ اش دادم😭
یعنی اگه شما یه بار تینکربل و راز بال ها ر و دیده باشید تو کودکی از همون اول می‌دونید قراره آخر کتاب چه اتفاقی بیوفته😭😭
ولی با این حال  بازم نتوانستم بزارمش زمین.
چندتا فصل اول خیلی کوچولو ممکنه براتون کند پیش بره ولی کل کتاب یه روند ناز نازی  اکلیلی داره با کلی غم فراوان 😭
اون غمش هم به خاطر اینکه شما می‌دونید چه اتفاقیه برای  ملورین میوفته 😭کاش یه جور دیگه تموم میشد:))))
ولی در کل داستان هیجان انگیز خیلی فانتزی و قشنگیه خییلی خیلی قشنگ. می‌برتتون به همون حس خوبی که تماشای تینکربل توی کودکی بهتون می‌داد.
یکم شخصیت پردازی های نقش های فرعی مثلی ملکه قبلی یا وزیر ها می‌توانست قوی تر باشه با فضا سازی ولی خب در همین حد هم واقعا عالی بودن.
لذت خواندنش رو از خودتون دریغ نکنید.

خلاصه کتاب:
قرن‌هاست که هیچ پری از فصل گرم به جنگل‌های زمستانی پا نگذاشته و کلاریون، با وجود ترس دیگران از هیولاهای یخ‌زده، از زیبایی زمستان کنجکاو است. او در آستانه‌ی تاج‌گذاری‌اش، وقت چندانی برای رویاپردازی ندارد. 
زمانی که خبر هیولایی که از زمستان به بهار عبور کرده به قصر می‌رسد، کلاریون این تهدید را فرصتی برای اثبات شایستگی‌اش می‌بیند. اما به جای هیولا، با میلوری، یک نگهبان جوان جنگل‌های زمستانی آشنا می‌شود و رابطه‌ای غیرمنتظره شکل می‌گیرد. 
با عمیق‌تر شدن این اتحاد، آن‌ها متوجه می‌شوند که یک پری فصل گرم و یک پری زمستانی نباید با هم باشند و هزینه‌ی این ارتباط می‌تواند به اندازه‌ی هیولاهای جنگل‌های زمستانی خطرآفرین باشد.

        

23

۴/۵ ستاره
          ۴/۵ ستاره
خلاصه مجموعه سه جلدی برگزیدگان جوان ( بازماندگان طلسم شده)
آدلینا آموترئو یکی از بازماندگان تب خونی است. ده سال پیش، این بیماری مرگبار کل شهر را در برگرفت. بسیاری از بیماران فوت کردند، اما برخی از کودکانی که جان سالم به در بردند، آثاری عجیب و غریب روی صورت یا بدن شان داشتند. موهای سیاه آدلینا نقره ای شد و چشم چپ خود را به دلیل عفونت از دست داد. پدر بی رحمش او را دختری مالفتو یا مایه ی ننگ می دانست و اعتقاد داشت که وجود آدلینا موجب از دست رفتن اعتبار و آبروی خانواده است. در کوچه و بازار شایعه شده بود که این کودکان بازمانده علاوه بر آثار عجیب، موهبتی نیز از تب خونی به دست آورده اند و آن قدرتی خارق العاده و فرازمینی است. آن ها هویت اصلی خویش را آشکار نمی کردند.
ترن سانتورو برای شاه کار می کند. او به عنوان سر بازرس ماموریت دارد تا این بازماندگان جوان را بیابد و قبل از آنکه آنها شاه و حکومتش را از میان بردارند، او آنها را از پای درآورد. ترن باور دارد که این جوانان خطرناک و نفرت انگیز هستند، اما خود او سیاهترین راز را دارد و آن این است که او نیز یکی از همین بازماندگان قدرتمند است.
انزو والنسیانو عضو انجمن جوانان شگفت انگیز است. این جوان باهوش همیشه چند قدم از ترن جلوتر است و سریع تر از او دیگر بازماندگان مرموز را می یابد. اما وقتی این انجمن، آدلینا را می یابد متوجه می شود که قدرت او بسیار نادر و کارآمد و عجیب است.
آدلینا تلاش می کندد به این باور برسد که انزو حامی او و ترن دشمن سرسخت اوست. عجیب است که زندگی این سه نفر به طرز غیر قابل باوری به هم گره خورده است و هریک از آنها در مبارزه ای منحصر به فرد درگیر شده است. اما یک باور مشترک نیز بین آن سه وجود دارد و آن این است که آدلینا توانمندی هایی دارد که به این دنیا متعلق نیست..
......
خیلی کتاب قشنگی هست پلات توییست های خفنی داره . اگه اهل کتاب های پادآرمان شهری و تخیلی هستید انتخاب خیلی خوبیه.
حقیقتا من ترجمه نشر چکه رو ترجیح میدم، روان تر و بهتره .
        

19

          ۳.۵/۵ ستاره
مرگ به دنبالت نفس می‌کشد!
  بی‌آنکه توجهی به حضورش کنی، هر قدمی که برمی‌داری از میان صفحات زندگی‌ات تعقیبت می‌کند.
سرانجام وقتی بی راهه را با تمام سرعت می‌دوی و سراب دستاوردهایت را لمس می‌کنی، وقتی در اوج قله کوهی از بادکنک ها در کنار افتخاراتت ایستاده‌ای، او همانند کاکتوسی از راه می‌رسد و ناگهان همه بادکنک‌های زیر پاهایت که تو را آن بالا نگه داشته‌اند، می‌ترکند.
سقوط می‌کنی و کسی صدای واقعی فریادهایت را، صدای کمک خواستن‌ات، صدای التماس‌هایت را نمی‌شنود.
با خود می‌گویی آنها کمکم می‌کنند!
 خانواده‌ات، دوستانت، غریبه های آشنایی که میشناسی ...
اما هیچ دستی دراز نمی‌شود تا تو را بگیرد، هیچ غم جاودانه‌ای آغاز نمی‌شوند، هیچ خاطره‌ای تا ابد نمی‌ماند.
ناگهان همانطور که سقوط می‌کنی از خود می‌پرسی که چرا؟ چه می‌خواستی؟ چه کرده‌ای که لایق اینها هستی؟
بعد حقیقتی را که در جلوی چشمانت گم کرده بودی، میبینی!
گمان می‌کنی که می‌توانی برگردی و همه چیز را درست کنی، فرصت‌های از دست رفته‌ات را جبران و زندگی‌ات را برگردانی؛ اما در چشمان خالی اش که خیره می‌شوی و همه چیز را می‌بینی، واقعیت مانند شلاقی بر تنت می‌نشیند. همه‌ چیزی که هیچ بود.
ارزش نداشته‌ی داشته‌هایت را در می‌یابی و عمر‌ات را که در پی هیچ و برای هیچ هدر کرده‌ای.
تنهایی ات را در آغوش می‌کشی و تسلیم می‌شوی چون دگر زمانی باقی نیست!
....
مرگ ایوان ایلیچ برای من تصویری از تنهایی یک انسان  تلاشگر و عمر از دست رفته‌اش  بود.
چند فصل اول به کندی پیش می‌رفت طوری که به اجبار صفحه های بعدی را می‌خواندم ولی از اواسط کتاب روند بهتری در پیش گرفت  و فصل های آخر تقریبا عالی بود.
انزوا و بیماری و درد ، خانواده و دوستان و پزشکان ، تنهایی و  ناتوانی ها همه به زیبایی به تصویر کشیده شده بودند و درک عمیقی برای خواننده به ارمغان می‌آورد.
سر انجام حتی  با خانواده و دوستان، با ثروت و مقام، با قوای بدنی و عضلات، با زیبایی و هوش هم در مقابل مرگ تنها هستید و ای کاش که در آن هنگام سرشکسته و مأیوس از راهی که رفته‌ایم نباشیم.
        

12

Shatter me
Shatter me جلد 1

4.4

5

ویدئو در بهخوان
          4/5 ستاره
فرض کنید که در همه سال های زندگی‌تان تنها باشید و هیچ وقت نتوانید شخصی را لمس کنید، زیرا با لمس دیگران باعث مرگ آنها می‌شوید ،همه این سال ها مثل موشی در چنگال دولت و آزمایش هایش زندانی باشید و ناگهان شخصی از راه برسد که می‌توانید او را لمس کنید‌ بدون اینکه به او آسیبی بزنید، چه حالی خواهید داشت؟ چه کار می‌کنید؟ اعتماد؟ عشق؟ خیانت؟وفاداری، کشف گذشته و...
  این کتاب راجب نوجوانی هفده ساله به نام «جولیت فرارس» با لمسی مرگبار است که بعد از سپری کردن 264 روز در زندانی انفرادی با سخت ترین شرایط به سختی می تواند خاطره ای از ارتباط با یک انسان دیگر را به خاطر آورد، او وقت خود را با شمارش و نوشتن در دفترچه یاداشت کوچکی می‌گذراند اما بعد از مدتی، پسری در سلول او زندانی می شود به نام «آدام» و زندگی «جولیت» تغییر می کند. «جولیت» احساس می کند که می تواند به «آدام» اعتماد کند.
بعد از چند روز نگهبانان وارد سلول می شوند و آن ها را نزد فرمانده می برند.  رژیمی دیکتاتوری حاکم می خواهد از «جولیت» استفاده کند چون لمس هر چیزی توسط او می تواند مرگبار باشد. «جولیت» می خواهد از هر کسی که می تواند به او آسیب برساند یا از هر کسی که ممکن است توسط او صدمه ببیند، فرسنگ ها فاصله بگیرد اگرچه او عمیقا امیدوار است که به طریقی، «آدام» جزو هیچ کدام از این دو دسته نباشد.
یک کتاب دیگر که قربانی تبلیغات شد.
کتابی که من وقتی شروع‌اش کردم تقریبا همه داستان را به لطف شبکه های اجتماعی می‌دانستم  اما با این حال باز هم برای من جذاب بود.
همه جاهایی که خواننده باید سورپرایز بشه از قبل توسط بلاگر ها و... اسپویل شده.
شاید اگه اینقدر از این کتاب تبلیغات نادرست نمی‌کردند خیلی بهتر می‌توانست جذبم کند با اینکه داستان کتاب یک ایده تکراری توی این ژانر هست ، کتاب روند خوبی دارد قلم نویسنده خوب و جذبتون می‌کند، اتفاقات هیجان انگیز دارد که اگر اسپویل نشده بودند به خوبی کتاب را جذاب تر می‌کرد‌ند.
در جلد های بعد شاهد این هستیم که نویسنده به خوبی می‌داند که چه زمانی داستان را نیمه کاره تمام کند تا خواننده مجاب به خواندن جلد بعدی کتاب شود.
نویسنده ایرانی آمریکایی هست و ما شاهد داستانی در ژانر پادآرمان شهر با اقلیت‌ها، عقاید و تفکرات متفاوت  هستیم و این یکی از نقاط قوت داستانه.

        

13

«من داستان
          «من داستان بی انتهای مردی هستم که نتوانست از اتفاقاتی که برایش افتاد، رها شود.»
5/5 ستاره
خب بلاخره کتاب مورد علاقه ام و پیدا کردم:)
داستان کتاب راجب اتفاقاتی هست که برای پسر بچه کوچک خانواده بعد از چاپ کردن یه دعوت نامه برای شیطان توسط پدرش میوفته.
اوایل کتاب یکم نامفهموم و خسته کننده پیش می‌ره ولی از وسط ها روند داستان به شدت جذاب میشه با اتفاق‌های شکه کننده که نمی‌توانید پیش بینی کنید و یه پایان غم انگیز.
این کتاب تنها کتابی بود که واقعا اشک من و در آورد و صرفا یه داستان نیست، این کتاب عمیق ترین انعکاس بشریت و به تصویر می‌کشه، تاثیرات جهل و خرافات، عقاید تعصبی، عشق های نافرجام و از دست رفته و...
نشان می‌دهد که هیچ وقت نباید منتظر یک شیطان باشیم که با شاخ ها و قیافه ترسناک‌اش بیاد و شهر و به آتش بکشه، درواقع شیطان در درون ماست و این ما هستیم که با رفتار هامون تغذیه اش میکنیم، با ترس هامون، نادانی هامون، خرافاتمون و... باعث میشیم زندگی همنوعان‌مان نابود بشه و در آخر همه چیز را به گردن شیطان می‌اندازیم در حالی این که ما بودیم و ناآگاهی هایمان، ما و کورکورانه رفتار کردن هایمان.
 این کتاب و  با همه‌ی وجودتون درک می‌کنید، اگر از آن دسته از آدم های نباشید که پیروان اولهیم بودند:)
باعث میشه یه بار دیگه فکر کنید، به کار های که انجام می‌دهید، به عقایدتان، ترس هایتان و به گناه‌هایی که انجام داده‌اید.
کتاب شخصیت پردازی خیلی خوبی داره، جوری کاهش ما با شخصیت ها انس می‌گیرید.فضا سازی خوب و قشنگه، ایده خانه برام جدید و جالب بود.بازی با کلمات زیبایی داشت و توصیف ها و داستان ها به خوبی انتخاب شده بودند طوری که حس عمیق و در شما ایجاد می‌کرد.
این کتاب  تاریک تر و عمیق تر از چیزیه که فکر می‌کنید و خیلی خیلی کمتر از ارزشش بخش بها داده شده ،من حتی یه فنارت هم نتوانستم ازش پیدا کنم.



        

11

ویدئو در بهخوان
        ۳.۵/۵ ستاره
خب خب خب من مقدار زیادی جیغ دارم که بزنم برای این جلد 
و  واقعا قراره توی این یادداشت کتاب و اسپویل کنم :)))))
 اعتراف میکنم سر جلد اول واقعا زود قضاوت کردم البته که هنوز سر حرفم نسبت به مادر خانواده هستم اون واقعا یه عوضی به تمام معنا بود که خیلی سعی کردم با ادب باشم راجبش ولی خب Olivia اون عوضی نبود که فکر می‌کردم و همچنین پدر خانواده چقدر خوشم اومد ازش قشنگ اون صبر و حمایت پدرانه رو میشد درش دید، مثلاً شما فرض کن یه وکیل دادگستری معروف هستی ،همسرت قاضی و پسر خوانده ات یه قاتل زنجیره ایه که توی حیاط خونش پر از جسده و تازه  برای نجاتشون همکاری هم بکنی توی دفن کردن یه جسد دیگه و این در حالی باشه که هشت سال پیش پسر خوانده‌‌ات  تو رو به قصد کشت زده و تو مشکل پیدا کردی اما همچنان داری ازش مراقبت می‌کنی و دوستش داری:)
حالا منظورم این نیست که این کارش  صد درصد درسته ها....و در مقابل، مادر خانواده؟ دخترش و در قبال پول می‌فروشه! واقعا چطور یه مادر می‌تونه این کار و بکنه؟ 
و اما Malachi واقعا این بچه خیلی درد کشید و خب از اونجایی که این جلد در واقعا به طور زیادی جلد اول و کامل کرد  و راجب اتفاقات مثل دادگاه توضیح داد و همچین راجب شخصیت Malachi  ، کودکیش و احساساتش، باعث شد که خیلی بیشتر درکش کنم  مخصوصا اونجا که با ناراحتی میگه :
My mom just hit me.
So did my bio-mom.
Why do they keep fucking hitting me?
یا اونجا که دکتر ازش سوال می‌پرسه و اون جوابش و میده:
“What did they take from you?”
-Everything.
-They took everything
یه پسر کوچولو که توی کودکیش خانواده اش و از دست میده،پدرش خودکشی می‌کنه، مادرش معتاد میشه باهاش بد رفتاری می‌کنه و در آخر اون و جلوی چشماش همراه با بهترین دوستش می‌کشند و اون نمیتونه کاری کنه و  دچار اختلال های روانی میشه که روی شخصیتش اثر میگذارند و دیگه حرف نمیزنه و قشنگ نشون می‌داد اتفاقات کودکی و رفتار آدم ها چه تاثیری روی یه فرد داره.
 . بهتر بگم این جلد تا اواسط های کتاب جلد اول و شفاف سازی می‌کنه و اتفاقات رو از زاویه ای روایت می‌کنه که توی جلد اول ندید.
این جلد بازم به نظرم توی فضا سازی یکم ضعیف عمل کرده بود ولی خب در باره  بیان احساسات و عواطف شخصیت ها خیلی بهتر بود نسبت به جلد اول در واقعا می‌تونستی احساسات  شخصیت هارو طی روند داستان درک کنی،هرچند بازم با یه سری کارهاشون متعجبم کردند .😬😶

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

ویدئو در بهخوان
        ۳/۵ ستاره 
سخنی راجب محتواش ندارم که صرفا موقع خواندش😶دقیقا اینجوری بودم و به چرا خیلی بزرگ تو ذهنم بود...
 کتاب  از زبان هر دو شخصیت روایت می‌شود و با این همه تبلیغ انتظار یه چیز بهتر و داشتم یکم تاریک تر یکم عمیق تر یکم پیچش بیشتر، اما خب کتاب یک دفعه برعکس اوایل داستان یه روند خیلی سریع و در پیش می‌گیره و در عرض دو صفحه هشت سال می‌ره جلو و  هیچ صحنه ای از اتفاقاتی که طی این هشت سال رخ میده رو به تصویر نمیشه که به نظرم واقعا جا داشت یکم از اون قسمت های که Malachi و می‌گیرند و دادگاهی میشه  یه توضیحی داده می‌شد و خب Olivia اون یکم شخص عوضی ‌ای هستش ، درسته Malachi هم مشکل روانی داره و  درباره کاراهایی که کرد واقعا حرفی ندارم راجبشون...💀🫠
اما خب دلم به حالش می‌سوزه قشنگ معلومه چه کودکی سختی داشته که به این روز در اومده اما پدر و مادر خانواده چی؟ مادر رو اصلا نمی‌تونم درکش کنم.
و این چه پایانی بود آخه؟! فصل یکی مانده به آخر خیلی ناراحت شدم .
کاش حداقل یکم راجب احساسات Olivia توضیح می‌داد.اون درگیری که با خودش و احساساتش داره و  برخلاف حرفی که زده رفتار می‌کنه.
 توقع داشتم یکم حس دلهره و به آدم القا کنه ولی هیچ!
یکم توی فضا سازی ضعیف عمل کرده و من هیچ تصویری از خونه‌ای که توش بزرگ شدن ندارم‌.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

        2/5 ستاره
«حرام زاده بی‌رحم» جلد اول از مجموعه  پنج جلدی  «پادشاهان دنیای زیرزمینی »
راجب یه قاتل و پاک کننده  است به نام ارلو که به طور آزاد با گروه های مافیایی کار می‌کنه در بچگی پدرش رو کشته و تقریبا هیچ  احساس و وجدانی نداره، داستان با روند  قتل و جنایت ‌های ارلو  و علاقه اش به شخصیت دختر پیش می‌ره و کم کم  با کمک به  یک آشنا  و جنگیدن برای دختر داستان متوجه می‌شیم که شخصیت داستان آنقدر ها هم  برای همه آدم ها سنگدل نیست.
و اما گالینا شخصیت دختر که درگیر کارهای خلاف پدر بی عاطفه است می‌شه و  از دست طلب ‌کار ها‌ی او فرار میکند و سعی می‌کند با کار کردن توی یک رستوران پول جمع کند و  به یک مکان بهتر برود  که به دلیل توجه ارلو  به خودش  مورد تهدید گروه مافیایی قرار می‌گیرد....
داستان روند هیجان انگیز کمی داشت  و من نقطه عطفی که انتظار داشتم و ندیدم یه روند تقریبا مشابه بود.



      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15