یادداشتهای لیلیـِت؛ (16)
1404/5/17
هعی خب میخوام یه اسپویل مختصر از این جلد بکنم.. همونطور که از جلدش معلومه این کتاب از زبان آدنا، دوست پیدینه آدنا بعد از اینکه پیدین میره، با یک نفر آشنا میشه به اسم ماکوتو که پسر عموی"هرا"ست و خب ایشون مثل کای یه نفوذ کنندهست(نیروی مخرب داره) البته تا وقتی که پیدین میاد دنبال آدنا، آدنا خبردار نمیشه که اون نفوذ کننده ست چون از قدرت آدنا(رد شدن از اجسام جامد) استفاده میکنه و بهش میگه که اونم این قدرتو داره.. حالا هدف ماکوتو چیه؟ میخواد یواشکی با لباس مامورای سلطنتی بره به قصر و با هرا فرار کنه و از ایلیا بره تا نجات پیدا کنن، و از آدنا میخواد یه لباس براش بدوزه؛ البته خب همونطور که معلومه این اتفاق نمی افته چون هرا توی آزمون اول میمیره.. جزئیاتو حذف میکنم.. آدنا و ماکوتو عاشق هم میشن و آدنا هر شب از قصر میره به قلعه ی خودش و پیدین که ماکوتو رو اونجا ببینه شب مجلس رقص آخر، وقتی آدنا میخواد از قلعه بره یه خدمتکار بهش میگه پادشاه میخواد ببینتش؛ فکر میکنین بعد از این آدنا سر از کجا در میاره؟ خب، سیاه چال. توی آزمون آخر که آدنا رو میبرن مرکز میدون، اون هنوز نمیدونه که قراره بمیره چون از اونجا صدای پادشاهو نمیشنید؛ ولی ماکوتو از سکوی تماشاچیان اونو توی مرکز میدون دید. فکر کنم خودتون بتونین حدس بزنین ماکوتو بعد اینکه آدنا رو کشتن چه حالی شد. فکر نکنم اتفاق مهمی رو جا انداخته باشم؛ در کل بگم، بد نبود، ولی خیلی هم خوب نبود، انگار لورن دیگه چیزی واسه ارائه نداشته.. همین.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/10
انجمن شاعران مرده.. وقتی این کتاب رو شروع کردم انتظارِ یک پایان خوش رو داشتم، اما افسوس.. مرگ نیل واقعا ناراحت کننده بود. چرا؟چراا؟چرااا؟! میتونست از خونه فرار کنه..میتونست یه راهی پیدا کنه.. ولی مرگ رو انتخاب کرد. با مرگ اون، زندگی بقیه هم عوض شد. چارلی اخراج شد.. کمرون خیانت کرد.. همون ذره اعتماد به نفسی که تاد به دست آورده بود بر باد رفت.. کیتینگ شغلش رو، حرفه ش رو، بخشی از زندگیش رو از دست داد.. این کتاب، همزمان آموزنده و غم انگیز بود. با این حال، با کمال احترام دلم میخواد به نویسنده فحش بدم🎀 ممنون که خوندید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/1
خب، باید بگم پایان بسیار شوکه کننده ای داشت؛ حدس های زیادی داشتم ولی اصلا فکر نمیکردم اینجوری تموم شه.. بزارید پایانو اسپویل(فاش) کنم؛ آخر داستان کیدنس متوجه میشه که گت، جانی و مرین توی آتش سوزی مردن؛ زمانی که میخواستن کلیرمونت رو بسوزونن کیدنس بدون اینکه بدونه بقیه هنوز داخلن و خارج نشدن خونه رو آتیش زد و در نتیجه خونه سوخت و دوتا از گلدن ها(یادم نیس، فکر کنم پرنس فیلیپ و فاطیما) و اون سه نفر مردن.. حالا دقیقا یادم نیست که مغزش چرا آسیب دیده بود، ولی به خاطر آتش سوزی بود.. واقعا دلم سوخت برای کیدنس، برای دروغگو ها.. خب حرف دیگه ای نیست، مهم ترین بخش داستان همین بود. تچکر از شما که یادداشتو خوندین، و اینکه میدونم اصلا خوب یادداشت نمینویسم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.