یادداشت‌های آبیِ‌کبود (13)

          و پایان . . .
الان کتابو تموم کردم و دلم میخواد تا آسمون از این لبخندا بذارم :))))
سه چهارم اول کتاب اونقدر برام جذاب نبود، در حدی که خودمو آماده کردم بودم یک یادداشت پر و پیمون بنویسم راجع به اینکه اینم الکی معروف شده 
اما قسمت آخر از نظر من اونقدر قوی بود که بتونم توی تصمیمم تجدید نظر کنم
در کل دوسش داشتم و فکر می‌کنم ارزش یکبار خوندن رو داره 
و برای همه آرزو دارم که بتونن همچین دوستی‌ای رو یکبار هم که شده در زندگیشون تجربه کنن که اگه نکنن واقعا و عمیقاً حیفه، خیلی حیفه :)

و راجع به قلم نویسنده، با خوندن قسمت پایانی کتاب فهمیدم که نویسنده قدرت خوبی توی بیان احساسات و قوی‌تر کردن کار داشت، اما نمی‌دونم چرا اوایل کتاب اینقدر ضعیف بود، کاش اولش هم مثل آخرش اینقدر جذاب و پرکشش می‌نوشت 
و اشکال دیگه‌ای که بنظرم وارده اینه کهههههه
چراااااا اینقدددررررر کمممممم دو شخصیت اصلی کتاب رو توصیف کردهههه بوددددد 😭😭
من هیچ تصوری از قیافه، قد، مدل مو و . . . شخصیتا نداشتم و انگار تصورم ازشون دو پسر بدون چهره بود و این موضوع مقداری اذیتم کرد.

من این کتابو از نظر آرنیک کتاب خوندم، که افتضاح بود، پر از غلط املایی و اشتباه های نگارشی که از یه جایی به بعد اعصابمو خورد کرد، به هیچ وجه این نشر رو نگیرید.

و سخن پایانیم این باشه که، دوسش داشتم و خوشحالم که این کتابو تو کتابخونم دارم 🫠✨
        

9

        و پایان . . .
همه ذوق و شوقی که بخاطر طراحی جلد داشتم بعد از خوندن کتاب از بین رفت
اینکه کتابی به این خوشگلی اینقدر بی‌محتواست دلمو می‌سوزونه 
نود درصد کتاب اینجوریه که شخصیت اصلی کتاب میره یجا میشینه و منتظر اومدن گربه میمونه :/ 
این وسطام با یه دختربچه دوست میشه که اونم سخت درگیر زورگویی‌های مدرسشه
کاش حداقل هه‌سو کاری میکرد حال این بچه بهتر بشه که میشد که یه چیز جالب از داستان یاد گرفت 
نویسنده‌ای که فکر می‌کنم هیچ شناختی از روانشناسی نداشت و داشت همه سعیشو میکرد که کتابو یه کتاب روانشناسی نشون بده 
و در آخر بدون اینکه اتفاق خاصی بیوفته می‌بینیم که افسردگی هه‌سو خوب میشه 
واقعا نمیشه نتیجه گیری خوبیم ازش گرفت 
حیف پولم، حیف زمانم و دوباره حیف این جلد قشنگ 
پیشنهاد نمی‌کنم .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

          و پایان . . .
تو جلسه بودیم، استاد و حرفاش بیشتر از هرچیزی حوصلمو سر می‌برد گوشیامونو ازمون گرفته بودن و از بس توی دفترچه‌ای که با خودم برده بودم تا مثلا مطالب مفید رو بنویسم نقاشی کشیدم که اینم خستم کرد .
با نگاهی که خستگی توش موج میزد به کناریم که داشت با دقت گوش میکرد نگاه کردم و گفتم: حوصلم سر رفته 
از اونجایی که همه منو بعنوان دختر کتابخون دانشگاه میشناسن، به ثانیه نکشیده گفت: یه کتاب همرامه، میخوای بخونی؟
همین جملش کافی بود که همه خستگیم از بین بره و با چشمایی پر از ذوق گفتم: آره آره 
وقتی جلد کتابو دیدم دوباره خستگیم برگشت و ذوق تو چشمام پرید اسمش جالب بود اما با خودم گفتم: اه، حتما از اون کتاباییه که زیادی مذهبی‌طوره و قراره با متن سنگینش، خیلی تخصصی به یه موضوع بپردازه و حوصلمو بیشتر سر ببره ولی خب، امتحانش که ضرر نداشت . . .
میخواستم شروع کنم که صاحب کتاب به اسم جون که روی جلد کتاب بود اشاره کرد و گفت راجب جونه، همون غلام سیاه پوست امام حسین
همین کافی بود که دوباره ذوق تو چشام برگرده [این ذوق همش در رفت و آمد بود 😂😂] و دلیلشم علاقه‌ی خاصیه که به اینجور آدما دارم، آدمایی مثل جون، حر، رسول ترک و . . .
شروع کردم به خوندن و عالی بود :))))))))))))
متن بسیااااااااااررررررررر روون، قلم عالی، و مطالبی که بنظر من واقعا مفید بود .
یک خادم واقعی رو با مثالی به زیبایی خادم سیدالشهدا؛ که تو کربلا، موقع شهادتش امام حسین رفت کنارش و سرشو گذاشت رو پاهاش[این خیلیه‌ ها :))))) . . .] وصف کرد و ویژگی‌هاشو گفت.
بخاطر یک موضوعی که من نمیتونم زیاد باهاش کنار بیام و در کتاب چندین بار ذکر شده بود و تکرار اضافی مطالبی که بنظرم یکبار گفتنش کافی بود مجبورم یک ستاره کمتر بدم .
ولی بخونیدش، حال می‌کنید باهاش، حتی اگه علاقه‌ای به خادمی و این موضوعات ندارید .
        

38