یادداشت‌های آبیِ‌کبود (4)

آبیِ‌کبود

آبیِ‌کبود

6 روز پیش

          و پایان . . .
تو جلسه بودیم، استاد و حرفاش بیشتر از هرچیزی حوصلمو سر می‌برد گوشیامونو ازمون گرفته بودن و از بس توی دفترچه‌ای که با خودم برده بودم تا مثلا مطالب مفید رو بنویسم نقاشی کشیدم که اینم خستم کرد .
با نگاهی که خستگی توش موج میزد به کناریم که داشت با دقت گوش میکرد نگاه کردم و گفتم: حوصلم سر رفته 
از اونجایی که همه منو بعنوان دختر کتابخون دانشگاه میشناسن، به ثانیه نکشیده گفت: یه کتاب همرامه، میخوای بخونی؟
همین جملش کافی بود که همه خستگیم از بین بره و با چشمایی پر از ذوق گفتم: آره آره 
وقتی جلد کتابو دیدم دوباره خستگیم برگشت و ذوق تو چشمام پرید اسمش جالب بود اما با خودم گفتم: اه، حتما از اون کتاباییه که زیادی مذهبی‌طوره و قراره با متن سنگینش، خیلی تخصصی به یه موضوع بپردازه و حوصلمو بیشتر سر ببره ولی خب، امتحانش که ضرر نداشت . . .
میخواستم شروع کنم که صاحب کتاب به اسم جون که روی جلد کتاب بود اشاره کرد و گفت راجب جونه، همون غلام سیاه پوست امام حسین
همین کافی بود که دوباره ذوق تو چشام برگرده [این ذوق همش در رفت و آمد بود 😂😂] و دلیلشم علاقه‌ی خاصیه که به اینجور آدما دارم، آدمایی مثل جون، حر، رسول ترک و . . .
شروع کردم به خوندن و عالی بود :))))))))))))
متن بسیااااااااااررررررررر روون، قلم عالی، و مطالبی که بنظر من واقعا مفید بود .
یک خادم واقعی رو با مثالی به زیبایی خادم سیدالشهدا؛ که تو کربلا، موقع شهادتش امام حسین رفت کنارش و سرشو گذاشت رو پاهاش[این خیلیه‌ ها :))))) . . .] وصف کرد و ویژگی‌هاشو گفت.
بخاطر یک موضوعی که من نمیتونم زیاد باهاش کنار بیام و در کتاب چندین بار ذکر شده بود و تکرار اضافی مطالبی که بنظرم یکبار گفتنش کافی بود مجبورم یک ستاره کمتر بدم .
ولی بخونیدش، حال می‌کنید باهاش، حتی اگه علاقه‌ای به خادمی و این موضوعات ندارید .
        

14