یادداشت‌های سیدحسین موسوی (58)

          یک دفاع مقدسی جذذذاب و ناااب...

کتابای دفاع مقدس زیادی هستند که کم و بیش به بخش کوچکی از خاطرات 8 سال جنگ ما پرداختند، این کتاب هم در زمره هموناست،
امااااااا
این کتاب خاصتا به جز 200 صفحه اول که از شهر آزاده نامدار طحانیان شروع شده بود با همون حال و هوای اوایل انقلاب و رفته رفته باز شدن پای ایشون به جبهه و تا ابتدای اسارتش بود ،
الباقی کتاب که حدود 400 و خرده ای صفحه بود همه حول اسارت و شرایط اسارت ایشون و سایر رزمندگان اسیرمون می‌گشت ،

کتاب بسیاااار طولانی بود اما جذابیت و روایتی داشت که آدم نمیتونست زمینش بگذاره ولی طولانی بودن کتاب یکم خسته میکرد مخاطب رو ولی به نظر من شیرین بود، اگه زود تموم میشد بود که تلخ بود 😁😁

از ویژگی بارز این کتاب اطلاعات جامعی بود که من از بعضی عملیات ها (البته مختصر) کسب کردم و مهم‌تر از اون شرایط وحشتناک اسارت بود، اون حجم از خشونت رو من هیچ رقمه نتونستم درک و هضم بکنم، آخه چرااااا؟؟
و عجیب تر از اون این بود که اون در حد مرگ زدن ها و خونی و مالی کردن رزمنده‌ها بدون هیچ دوا و دکتری، چجوری اون همه آدم رو نکشت و به انتها نرسوند؟؟
«خلاصه اینجا بهداشت و درمان واسه من زیر سؤال رفتش» 😂😂

از جاهای عجیب کتاب که فکر نکنم هيچوقت از یادم بره
یکی لحظه اسیر شدن ایشون بود که مجبور بود دهان زخمی ای رو محکم بگیره ولی آخرش نتونست و فریاد اون زخمی لوش داد، 😑
دومی روز اول اسارتشون توی استخبارات بود که توی اون اتاق تنگ و تاریک همه رو چپونده بودن و اسیری دل و روده اشو با دستش گرفته بود و صداش در نمیومد و حتی زخمش کرم هم زده بود 😞😞😞😞😞😞 هیچوقت یادم نمیره....
سوم هم زیارت رفتنشون با اون حرم‌های خالی و قدیمی بود، چقد حس کردم که میخوام همراهشون باشم ☹️
چهارمی معجزه جون سالم بدر بردن ایشون از زیر ضرب و شتم عراقیا با توسل به امام زمان ایشون،
و پنجم شجاااااعت این عزیز بودش در دفاع از حق و آرمان ها با وجود اسارت و در چنگال دشمن بودن و سن کم.....

کتاب قشنگی بود.... 
        

11

یک جنایی غ
          یک جنایی غیرمعمول ولی جذاب 🥲
یک جنایی و یک قاتل دل رحم 😂

خب اکثر دوستان انتظارشون از جنایی یک کتابی هست که از ابتدا نشه انتهاش رو مشخص کرد و یا حدس زد حتی، باید بگم که این کتاب از اونهاش نیست،
از ابتدا ی چیزایی رو میریزه وسط و شما فکر می‌کنید الان کل ماجرا رو فهمیدی ولی اس دل غاااافل، جلو که میری تصوراتت دست خوش ابهاماتی میگردد 😁😁
و برای من تازه جذابیتش از این جاها شروع شد (اوایلش هم قشنگ بود ولی یکم حوصله سربر ولی باز همونم برای من قشنگ بود)
البته ناگفته نماند این حدس ناپذیری تا آخر کتاب پیش رفته بود ولی خب بازم به نسبت جنایی های قوی تر کمتر موفق شده بود که اصل ماجرا رو مخفی کنه.

کتاب شخصیت های خیلی زیادی نداره ولی همونها که داشت رو خیلی خوب تونسته بود در بیاره از آب، من راحت تونستم ارتباط بگیرم باهاشون،

خداییش انتهای کتاب دلم برای یکی از قاتلین سوخت، حقش اون کاری که انتهای داستان باهاش کردند نبود ولی خب دیگه همین پیش بینی ناپذیریش هم جالب بود.

من خیلی از دوستان رو دیدم که نسبت به ترجمه نشر چشمه بدبین بودن ولی یا من ایراد و ناهماهنگی ای حس نکردم یا اینقده با کتابا سروکار داشتم که اونا رو واقعا به حساب نیاوردم، خلاصه که برین نشر چشمه بخونین و حالشو ببرین 😁😁💞

کتاب در آن واحد احساسات مختلفی رو به چالش میکشید، از ترس و دلهره و افسوس گرفته تا سردرگمی و حالا بعدش چی میشه و آخه چرا اینجوری شد و چرا اینکارو کردی،
به کسانی که جنایی دوست دارند توصیه میکنم حتما، متفاوته ولی بازم قشنگ و جالبه،

در انتها با یک دیالوگ از یکی از شخصیت‌های کتاب جمع میکنم یادداشت رو،
«عذرخواهی برای کاری که کرده‌ام بی معنی است. حتی نامناسب. اما من این کار را میکنم، معذرت میخواهم.» 
        

35

          عشق.... وفا.... شهوت قدرت.... تقدیر و کارما....

خییییلی اذیت کرد تا تموم شد اما مثل قصه‌های شیرین هزارویکشب جون میداد برای هرشبی قدری از اون رو خوندن.

کتاب بشدت زیبا تاریخ مابین 1793 تا 1815 و با کمی جزئیات کمتر تا حدود 1829 رو به تصویر کشیده،
محوریت داستان که شخص شخیص ناپلئون هست بلاشک ولی در این اثنا کمی هم به سوئد اون موقع پرداخته و از این که ایده اصلی شکست ناپلئون رو چ کسی مطرح کرد.

کتاب رو از ابعاد مختلفی میشه بهش پرداخت،
اول از لحاظ تاریخی که به نظر من قشنگترین وجه اون همین بود، چرا که با توالی زمانی تمام وقایع انقلاب فرانسه رو بهش پرداخته بود و از ایجاد تا اضمحلال اون توسط ناپلئون و بازگشت دوباره بوربن‌ها به قدرت در سال 1815 رو به تصویر کشیده بود و جالب‌تر از همه در قالب داستان بودنش بود که مانایی و ماندگاری اون رو صدچندان میکرد.

دوم از نظر داستان نویسی، باید بگم کتاب داستان فوق‌العاده قشنگ و جذابی داشت و شاید تعلیق های کتاب خیلی کم بودند و کشش و ماجراهای رنگارنگ کتاب کاری با مخاطب میکردند که مدام بخواد ادامه بده ببینه خب بعدش چی میشه؟!

سوم از نظر توصیفات، باید بگم که شخصیت پردازی کتاب خیلی خوب بود و آدم احساس نزدیکی میکرد با شخصیت ها جوری که حس میکردی خیلی خوب میشناسیشون، اگرچه یک مقدار هم تعداد شخصیت ها زیاد بودند و ممکن بود که گم و گورشون کنید یکم 🫠😅

چهارم از نظر صحنه پردازی، باید بگم خیلی خوب خیلی صحنه‌های جذاب و چشم نوازی رو به تصویر کشیده کتاب، مثلا صحنه تاجگذاری ناپلئون رو، یا توصیف سوئد در اولین سفر دزیره به اونجا و یا حال و هوای پاریس در خلال جنگ های اشغال پاریس توسط نیروهای متحد، اگرچه چندان به جنگها نپرداخته بودولی هنوز صحنه‌ای از جنگ لایپزیگ که برنادوت شبانه بر سر کشته‌ای حاضر میشه به یادم مونده که تا خیلی بعدترها از خودم میپرسیدم خب این کی بود، آخرش فهمیدم 😁😁😁

پنجم از نظر ترجمه، فوق‌العاده بود ترجمه پرویز شهدی، واقعا عالی بود، 


حین خوندن این کتاب احساس خوبی دا‌شتم، اونقدر که نویسنده موفق شده بود که احساسات مختلف ما رو به چالش بکشه، از ترس و دلهره گرفته تا شادی و غم و افتخار تا وفا و عشق و محبت و دوست داشتن و پای عهد و میثاق موندن و حتی خیانت،
نکته جالب توجه این بود، اگرچه ناپلئون بخاطر قدرت و سیاست از ژوزفین جدا شد ولی به عقیده من بدبختی‌ها و شکست هاش دقیقا از زمان طلاق گرفتنش از اون شروع شد.
دزیره اگرچه شکست بدی خورد در جوانی ولی طعم یک عشق واقعی رو چشید،

خلاصه که کتاب از هر نظر به دل من نشست ولی لامصب خیلی طولانی بود 🫠🫠🫠🫠🥲🥲🥲 تموم نمیشد،
ولی بازم خوب بود.....
میشد مدت زیادی رو با اون سر کرد.... 
        

23

عاشقی لب م
          عاشقی لب مرگ.... بازی با آخرین ثانیه‌ها....

کتاب قشنگ و دلچسبی بود، اولش اینجور فک نمیکردم،
نویسنده اینقده قشنگ لابه‌لای داستان خزعبلات (با پوزش از نویسنده 😁😁) ذهن فلسفیش رو به خورد مخاطب داده بود که من به شخصه خیلی لذت بردم 😍😍

جان، شخصیت اول داستان برایان مگی روزنامه‌نگاری هست که درگیر بیماری ای میشه که علاجی نداره و اطرافیان در گیرودار گفتن یا نگفتن ماجرا بهش قرار میگیرن و خلاصه ماجرا پیش میره، (بیشتر نمیگم که تو ذوق کنجکاوی تون نخوره 😂😂)

از ابتدا شخصیت اول و بعد به نوبت باقی شخصیت ها تا حد زیادی به خوبی توصیف شده بودن و جوری بود که قشنگ میشد شخصیت ها رو لمس کرد،
بعضی شخصیت ها همون ابتدای کار معرفی شدن و برخی دیگه به مرور رو شدن،
داستان از اونجا که ایوای نقاش وارد داستان میشه به کلی متفاوت میشه و رنگ و بوی عاشقی به خودش میگیره،
ولی
چیزی که برام عجیب بود، خیلی زود رفتن شخصیت ها سر پله آخر بود،
تقریبا اکثریت شخصیت ها با موضوع اصلی داستان خیلی راحت کنار اومدن و این یکم عجیب بود برام، مگه داریم؟ مگه میشه؟ 😂😂😂

جونم براتون بگه
از در لحظه و در حال زندگی آیوا خیلی خوشم اومد، و چقد قشنگ نویسنده سعی کرده بود این در حال زندگی کردن و در حال بودن و از حال لذت بردن رو به مخاطب خودش القا کنه،

جدای از این بحثهای روانشناسی صرف و صدالبته آموزنده
کتاب منبع خوبی برا برخی فلسفه های روزمره زندگی بود که به شخصه ذهن رو بازتر می‌کرد و این خودش خیلی خوب بود چون برخلاف سایر کتابای فلسفی این کتاب اصلا خسته کننده و یا منزجر کننده نبود و راحت میشد باهاش ارتباط گرفت،

شاید داستان تعلیق های میخکوب کننده خوبی نداشت (اگرچه به نظر من ی کوچولو داشت 😁🤪) ولی روال داستان تا انتها نگهتون میداشت، 😌

برید بخونید بلکه یکم یاد آخرت و مردن و از این جور چیزا بیفتید 😅😅🤪😁
        

34

20

          عشق... هوس....وفاداری...

این اثر واقعا یک شاهکار بود که آدم از خوندنش سیر نمیشد...
بسیااااار متفاوت بود با 100 سال تنهایی از همین نویسنده،

شاید درون مایه اصلی داستان معنای این جمله  «عشق در یک نگاه» بود،
جمله‌ای که شاید کلیشه‌ای شده باشه بین ماها ولی در همیشه تاریخ کس یا کسانی بود که مظهر تام این جمله باشند و میتونم بگم که شخص اول مرد این داستان یعنی  «فلورنتینو آریثا» نمود واقعی اون بود که در سن حدود 18 سالگی دختری رو در منزل یک مشتری می‌بیند و از آنجا ماجرایی عاشقانه رقم می‌خورد و داستان شروع می‌گردد...

البته ابتدای داستان از میانه اون استارت میخوره،
و با دکتر و پزشک حاذقی که در شهر طبیب سرشناسی هست شروع میشه و اندر احوالات اون میگذره، تا بعد داستان در بخش دوم به ابتدای اون بپردازه،

داستان طولانی هست ولی همش منتظرید که ببینید بعدش چی میشه و نویسنده خیلی خوب تونسته قبل و بعدها رو با تعلیقاتی ظریف بهمدیگه بدوزه و کنار هم قرار بده، (من که خوشم اومد)
و داستان یک تم روان و سلیس و رو به جلو داره، ازش انتظار یک هیجان شگرف رو نداشته باشید،

شاید تنها نکته‌ی منفی که داستان داشت این بود که شخص اول مرد داستان بعد از ناکامی در رسیدن به عشقش به تنوع طلبی و از این مورد به اون مورد و حتی زنان شوهر دار و خلاصه انواع و اقسام روابط نامشروع کشیده میشه و خب نه تنها با فرهنگ ما که فکر میکنم با فرهنگ خود فرنگیا هم این موارد قفل باشه 😂😂🤷🏻

اگه از این قسمت ماجرا فاکتور بگیرید،
مابقی داستان یک عاشقانه ی سرشار از وفاداری و عشق و محبت رو با گذشت 53 سال و 7 ماه و 11 روز و شب به نمایش میگذاره با تمام فراز و نشیب های یک زندگی واقعی که الحق و الانصاف مارکز خوب تونسته بود اونو به نمایش بگذاره...

ترجیحا سن های بالا بخونن 🥲🥲🥲
پایین باشین حوصله اتونو سر میبره 😁😁
        

53

صفا.... صم
          صفا.... صمیمیت.... پیشران عاشقی....

گفتن از این جور کتابا به صرف اینکه تاریخچه خطابشون کنیم و ازشون بگذریم به نظر من کار درستی نیست،

این کتاب معدن پرگوهری هست برای اینکه در مسیر حق شما رو ثابت قدم تر نگه داره، پر است از تشویق هایی که همچون نبات بر دهان خواننده میگذارد که؛ 
ببین! این مسير حق است و مبادا به چندتا ناملایمتی در زندگی از مسیر اصلی جا بمونی!!

سرمنشأ تشویق و ترغیب و ایجاد انگیزه بسیار قشنگی در این کتاب بود، که هرچه میخوندی، دوست نمیداشتی که تمام بشه و به پایان برسه،

کتاب به روایت و از زبان خود آقای‌ قاضی نگاشته شده بود و از ابتدا و اتفاقات اصلی ای که در زندگی خودشون پیش اومده بود شروع میکرد و تا تدریس و شاگردهایی که ایشون داشتند و تربیت کردند ادامه میداد،
در خلال این احوال و گذر زمان هم نکات و دستورات ارزشمندی رو بیان می‌کرد که برای عاشقین و سالکین بسیار راهگشا بوده و هست و خواهد بود و خب از این قسمت بهره ها بردم،

از جمله کتاب‌هایی بود که دوست دارم همیشه دم دستم باشه و هرازگاهی اونو ورق بزنم و بخونم،

از خوندنش پشیمون نمیشید.... 🙂🙂🫠🫠
        

49

عشق... نفر
          عشق... نفرت... یتیم آزاری... انگلیس بدون روتوش 🫠

خب اول از همه فک میکردم این عاشقانه کلاسیک هم مث داستان نه چندان جالب  «اما» باشه، ولی اینطور نبود.

دنیای برونته راجع به کودک یتیمی هست که بعد از فوت پدر و مادرش توسط داییش به سرپرستی گرفته میشه و بعد از فوت داییش هم به دست زن دایی نه چندان خوش اخلاقش میفته و ادامه ماجرا....

داستان بشدت گیراست
توصیفات مکان و زمان و پیوستگی داستان تقریبا خوب و قابل قبوله و داستان حول شخصیت جین ایر میچرخه،
چنان صحنه‌ها زیبا و استادانه توصیف شدن که حس میکنید واقعا توی اون صحنه دارین قدم میزنین، 
شما هم سردتون میشه و هم کنار بخاری احساس خوش گرما بهتون دست میده... 🫠❄️🔥

شخصیت داستان خیلی خوب توصیف شده
و خیلی خوب جا افتاده و همینطور کاراکترهایی که خواننده احساس میکنه واقعا زنده اند و نفس می‌کشند. 

با این کتاب قشنگ حرص میخورید، 
قشنگ عاشق میشید،
قشنگ فحش میدید به شخص اول 😅😅
قشنگ ترس ورتون میداره،
و قشنگ احساس های درهم و برهم بهتون دست میده،

برخلاف داستان  «اما» و یا  «داستان خلیج نقره ای» که صرفا داستان بودند بدون هیچ مطلب آموزنده ای (نظر شخصی) این داستان در خلال خودش خیلی حرفا برای گفتن داره،

از رابطه کاراکترها با خدا
و یا رونمایی از شیطان صفتی کسانی که مدعی خداشناسی و خداباوری اند بگیر تا روابط اشراف با هم و اشراف با زیردستان و حکومت های اشراف رعیتی،
از عدالت و انسانیت بگیر تا تلاش بی وقفه برای به بیرون کشیدن خود از منجلاب های ناامیدی محض،

به نظر من نویسنده خوب سعی کرده که سرنوشت و تقدیر رو بهم گره بزنه و همچنین از یک عشق حقیقی پرده برداری کنه،
عشقی که زیبایی و پول رو با زشتی و فقیری عوض میکنه ولی در عوض دست به روی زیباترین عشق میذاره،
عشقی که هدفش خود افراده نه پول و موقعیت اجتماعی،

داستان علی رغم تصور اینکه روتین باشه، روتین نیست
اینقده تعلیق های قشنگی توش گنجونده شده که خواننده رو میخ خودش میکنه تا دقیقه 90 و این به نوبه خودش برای یک کلاسیک عاشقانه واقعا زیبا و گیراست.

این داستان
یک داستان آموزنده بود برای من
نه یک داستان داستانی

امیدوارم از خوندنش لذت ببرید... 🙃🙂
        

73

عشق... سرن
          عشق... سرنوشت.... انسانیت.... ظلم....
نههههه.... بازم نمیشه این کتابو توصیف کرد،
اصن از چیش بگم براتون؟ ؟

بعله هوگو این کتابو در نقد اشرافیت انگلستان نوشت، ولی آیا فقط اشرافیت بود؟ خیر
همه چیز بود
تاریخ بود
اخلاق بود
عشق بود
طبابت بود 
الهیات بود
فلسفه بود
هنرمندی بود
اسطوره شناسی بود

نه نه.... وصفش محاله
هرچی براتون بنویسم، معنای استقامت یک کودک فوق بی پناه رو نمیتونم بیان کنم،
هرچی بنویسم نمیتونم از وحشت یک شب طوفانی بر پهنای بیکران دریا و صخره بگم براتون،
هرچی بنویسم بازم قلم در هزارتوی اشراف زادگی آن زمان از فرط ظلم و جور نمیچرخه که نمیچرخه...

تا نخونید نمی‌فهمید که وقتی پای فروش یک بچه می‌نویسند (به فرمان پادشاه) چ آه جانسوزی گلوتون رو خواهد سوخت،

از عشق زمینی بگم براتون؟!
دیدید یک از ریخت افتاده عاشق یک نابینا بشه؟! عمرا
اینم نمیتونم وصف کنم،

حمایت برادر از برادر ناتنی دیدید؟ زیااااد
و نه اینکه بخاطرش با تمام هیمنه اشرافیت در بیفتی،

این کتاب بهتون حس عاشقی میده
حس دلدادگی میده
حس ترس و وحشت
حس تک و تنها موندن ور امواج خروشان دریا میده،
حس وحشت سیاهچال و ناامیدی محض میده،
حس هوا و هوس میده،
حس دارا بودن و بزرگ‌زاده بودن مطلق میده،
حس بی کسی میده،
حس غرور انسانیت میده،

برید بخونید بلکه آدم شیم... 🥺🥺😪

پ. ن: مث سایر آثار هوگو، فقط نقشه نداشتن رو اعصاب بود 😬😬
        

97

31

یک عاشقانه
          یک عاشقانه آرام اما جانگداز، اما سوزناک، از جنس رفتن و نرسیدن از جنس حسرت و آه و اندوه...

چشم‌هایش بزرگ علوی اگرچه به دل خیلیا نمیشینه اما به دل من نشست،
داستانی گیرا، جذاب و پر از توصیف و شرح حال های زیبا، 

نمیدونم چرا موقع خوندنش آدم حس واقعی بودن این داستان بهش دست میده و حتی دوست داره بگرده و این اشخاص رو پیدا کنه توی تاریخ واقعی... 

وصف حال افراد در زمان دیکتاتوری محض و در زمان خفقان شاید محور اصلی این داستان بوده و چ خووووب هم اونو نمایش داده بوده، 

شاید اگه بزرگ علوی بعد از این آخرین اثرش قبل از رفتن به آلمان و برلین به نوشتن ادامه می‌داد چ بسا که آثار فاخر دیگری ازش به ثبت می‌رسید و امروز زبان وادبیات فارسی غنی تر و غنی تر میشد، 

و اما در مورد داستان، 
داستان از ابهام یک نقاشی از یک نقاش مشهور بنام ماکان شروع می‌شود و در ادامه ناظمی که سالها پس از فوتش به دنبال راز نهفته در آن چشم ها می‌گردد و به صاحب آن چشمها می‌رسد و شرح مواقعی از آن زمان به دست می‌دهد که خواننده رو میخ خودش میکنه و دوست داره که تا انتها پیش بره و ببینه چ اتفاقی برای این عاشق و معشوق افتاده... 

شاید به جرأت بتونم بگم تابحال یکی از قشنگترین رمان‌های فارسی بوده برام، 

🪄🖊️ و یک نکته اخلاقی این داستان هم این بود که،
🩵 خداییش اگه کسی به دلتون میشینه هواشو داشته باشید
جوری پسش نزنید که اون عقبگرد کنه و دیگه هیچ وقت اون خود سابقش رو حتی در اون شخص هم پیدا نکنید که پشیمان خواهید شد..... پشیماااااااااااااان 🩵
        

49

خب آن‌گونه
          خب آن‌گونه که مستحضرید این جلد تمام شد،
ضربان آهنگ داستان نسبت به دو جلد اول این مجموعه (محفل ققنوس) خیلی بهتر شده بود و واقعا نمیشه نادیده گرفتش،

کلا روند محفل ققنوس خیلی کند بود و پر بود از حوادثی که میتونست بیان نشه و یا اونقده بسط داده نشه و خب لطمه‌ای هم به داستان نمیزد طبیعتا،

محفل ققنوس از نظر من، فصل حماقت بود، فصل شجاعت و هوشیاری بود، فصل دور هم گرد آمدن و بهم رسیدن و هوشیار بودن و هوشیار کردن بود، فصل این بود که تمام دنیا بهت بگن عقلت رو از دست دادی و تو ذره‌ای کوتاه نیایی،
فصل این بود که تمام دنیا تنهات بذارن ولی تو یک تنه خودت و عزیزانت رو مجهز کنی برای خطری که پیش رو داری،

فصل گرد هم آمدن ها و جدا شدن ها بود...
اگه مجموعه هری پاتر قصد داشت که قدرت عشق رو به نمایش بذاره، به نظر من رولینگ خیلی دیر به این موضوع پرداخته، جدا خیلی دیر و این خوب نیست که بعد از چندین جلد....

این کتاب حرص شما را در خواهد آورد ولی خب چاره‌ای نیست
شاید زندگی واقعی همین باشه،
گاهی خوشحال میکنه، گاهی گریان و گاهی حرص آور... 
        

39

زیبا.... پ
          زیبا.... پیچیده.... پر نام و نشان.... مجذوب کننده.... با شروعی خسته کننده 🤌🏻🥲😅

سیلماریلیون 
اولین کتاب دنیای تالکین هست

کتاب شروعی سنگین داره، از خود خدای دنیای تالکین شروع میکنه و به بچه‌های خدا میرسه که میان روی زمین و در غرب ساکن میشن (در واقع اون غربی که در ارباب حلقه‌ها همه کشتی ها بسمتش بادبان می‌کشیدن یکی از قسمت‌های اصلی این کتابه و اینجا مفصل باهاش کار داریم)

سنگینی اولی کتاب به این خاطره که از همون شروع تالکین شما رو با یک عالمه اسم بمباران میکنه،
و تازه کاش فقط با اسم بمباران می‌کرد، بعضی اسم ها رو (که تعدادشون کم هم نیست) رو به چند زبان (الفی یا آدمیان و...) بیان میکنه و در اینجاست که مات و مبهوت داستان می‌مانید و میگید تالکین جان، خدایی چی زدی؟!! 🥲😅🤌🏻

خب اگه خواننده عزیز از سد اسم های اشخاص و مکان ها و سرزمین ها جان سالم به در برد، تازه می‌رسد به شیرینی های داستان،

ببینید خود خدای داستان تالکین (ایلوواتار) بعد از آفرینش جهان، آدمیان فانی رو خلق میکنه،
بچه‌هاش هم الف ها رو
یکی از بچه‌های ایلوواتار ‌که جنسش خراب بود (مورگوت) میشه خصم این داستان و تمام نیروی شر داستان رو یک تنه یدک میکشه و جالبه بدونید که سائرون معروف یکی از بزرگترين فرمانده نیروهای ایشون بودن، و این مورگوت (که بچه خدا بوده) هم اورک ها رو خلق میکنن، 

یکی دیگه از بچه‌های ایلوواتار هم دروف ها رو در اعماق زمین خلق میکنه، 

در این اثنا و در این کتاب شما به طور مفصل راجع به شهر نومنور و مردم اسیلدور و اخلافشون مطلب میخونید که اصلا این گروه آدمیان چی بودن و چی شدن و چرا نومنور سقوط کرد و چ اتفاقی برای مردمش افتاد، (همونطور که عزیزان مستحضر هستید پادشاه آخر یا همون آراگون از نسل ایسیلدور بود) که این شهر سقوط کرد و هیچ اثری ازش باقی نموند.

✅✅✅✅ اینو بگم بهتون اگه با اسامی کنار بیایید، بند بند وجودتون از خوندن این کتاب مشعوف خواهد شد، جوری که در پوست خودتون نخواهید گنجید،
قلم تالکین و دنیایی که خلق کرده پر از شگفتی و پر از حوادثی هست که حتی تصورش رو هم نمی‌کنید و ماجراهایی در خودش داره که تمام احساس شما رو در بر میگیره،

✅✅ این دومین باری بود که خوندمش، ولی هنوزم باید بخونمش 🫠🥹

برید بخونید و حالشو ببرید 🤌🏻🥰🥲
        

50