یادداشت سیدحسین موسوی

عاشقی لب م
        عاشقی لب مرگ.... بازی با آخرین ثانیه‌ها....

کتاب قشنگ و دلچسبی بود، اولش اینجور فک نمیکردم،
نویسنده اینقده قشنگ لابه‌لای داستان خزعبلات (با پوزش از نویسنده 😁😁) ذهن فلسفیش رو به خورد مخاطب داده بود که من به شخصه خیلی لذت بردم 😍😍

جان، شخصیت اول داستان برایان مگی روزنامه‌نگاری هست که درگیر بیماری ای میشه که علاجی نداره و اطرافیان در گیرودار گفتن یا نگفتن ماجرا بهش قرار میگیرن و خلاصه ماجرا پیش میره، (بیشتر نمیگم که تو ذوق کنجکاوی تون نخوره 😂😂)

از ابتدا شخصیت اول و بعد به نوبت باقی شخصیت ها تا حد زیادی به خوبی توصیف شده بودن و جوری بود که قشنگ میشد شخصیت ها رو لمس کرد،
بعضی شخصیت ها همون ابتدای کار معرفی شدن و برخی دیگه به مرور رو شدن،
داستان از اونجا که ایوای نقاش وارد داستان میشه به کلی متفاوت میشه و رنگ و بوی عاشقی به خودش میگیره،
ولی
چیزی که برام عجیب بود، خیلی زود رفتن شخصیت ها سر پله آخر بود،
تقریبا اکثریت شخصیت ها با موضوع اصلی داستان خیلی راحت کنار اومدن و این یکم عجیب بود برام، مگه داریم؟ مگه میشه؟ 😂😂😂

جونم براتون بگه
از در لحظه و در حال زندگی آیوا خیلی خوشم اومد، و چقد قشنگ نویسنده سعی کرده بود این در حال زندگی کردن و در حال بودن و از حال لذت بردن رو به مخاطب خودش القا کنه،

جدای از این بحثهای روانشناسی صرف و صدالبته آموزنده
کتاب منبع خوبی برا برخی فلسفه های روزمره زندگی بود که به شخصه ذهن رو بازتر می‌کرد و این خودش خیلی خوب بود چون برخلاف سایر کتابای فلسفی این کتاب اصلا خسته کننده و یا منزجر کننده نبود و راحت میشد باهاش ارتباط گرفت،

شاید داستان تعلیق های میخکوب کننده خوبی نداشت (اگرچه به نظر من ی کوچولو داشت 😁🤪) ولی روال داستان تا انتها نگهتون میداشت، 😌

برید بخونید بلکه یکم یاد آخرت و مردن و از این جور چیزا بیفتید 😅😅🤪😁
      
180

34

(0/1000)

نظرات

شایدم با خوندنش یاد ارزش زندگی بیوفتن🫣

0