یادداشت‌های پرسفونه‌ی یک هادس خیالی (40)

          با این که خیلی نسبت به جلدای قبلی بهتره و من پیشرفتش رو دوست دارم اما اونقدری همه چیز کلیشه ایه که مجبورم دو امتیاز ازش به عنوان یک کتابی که ژانرش پادآرمان شهره و اینقدر مشهوره کم کنم ...

پیشرفت تک تک شخصیت ها خصوصا جولیت به حدی خوب بود که منو وادار بکنه منتظر ادامه‌ی داستان باشم البته نه این که بخوام وقت بزارم مثل قبل و با نسخه زبان اصلی پیگیریشو کنم.

کم کم داره تبدیل میشه به یک اثر فمنیستی و وقتی که جولیت پا به جنگ گذاشت حس میکردم تمام رگ هام به جای خون از غرور پر شدن، با این حالی که جنگ و این جور چیزاش زیادی آبکی و کلیشه ای بود برای یک اثر پاد آرمان شهری، و حریف قبل از این  اونقدر احمق به نظر نمیرسد و فکر کنم احتمالا بعدا باز هم به عنوان یک حریف سر و کلش از یک جایی پیدا بشه، البته اگه یک کتاب کلیشه ای و همینقدر آبکی باشه که نشون میده.

در مورد آدام خیلی دو به شک هستم ولی خیلی وقتا باهاش همزاد پنداری میکنم و فکر میکنم حق داره اینقدر عوضی بازی در بیاره و اون لحظه فکر میکنم خودم چقدر عوضی ام که دلم برای یک آدمی مثل آدام کنت میسوزه و مثل این که منم رفتم توی تیم ارن 😩😂
        

10

          چرا خوندمش؟ صرفا چون اسمش باحال بود.

این سوال اصلی ذهن خودم بودن بعد از پایان کتاب که بعد از چند دقیقه تفکر بهش رسیدم و با توجه به امتیازش توی گودریدز سوال دیگه‌ی ذهنم این بود که فاز مخاطبای این کتاب چی بوده که اینقدر بهش امتیاز بالایی دادن؟
قبول دارم موضوع باحالیه و اگه مثل توضیحاتش همچنان با فضای نظامی پیش میرفت واقعا خوشم میومد ولی نه این که یک‌ دفعه همه چیز اینقدر ساده بشه برای چیزایی که کریل و البته ساشا میخواست و کل سنگ افتادن بین خواسته های این دوتا بشر بی عقل همون صفحه‌ی آخر کتاب بود، با این حالی که پایان داستان کاملا باز بود و فعلا فقط یک مقدمه چینی برای دو جلد بعد بود ولی اونقدری منو جذب نکرد‌ که ذهنمو درگیر کنه که همین الان جلد بعدیشو‌ بگیرم توی دستم و بخونم.

بچه بودم فکر میکردم بابام اونقدر قویه که میتونه دست و پای هر کسی رو خورد کنه ولی بعدش که بزرگ شدم فهمیدم اونقدری استخوان ها و آناتومی‌ بدن انسان سفت و سخت هست که هر مردی نتونه این کارو کنه ولی کریل یک طوری توی ذهنش همش با خودش دعوا داره که نره دست و پای ملت رو نشکنه که واقعا فکر میکنم ذهنش هنوز مثل بچه هاست و از یک طرف دیگه واقعا بیشتر دوست داشتم فاز مافیایی و جنگی کتاب بولد تر باشه ولی نویسنده اصلا نتونسته بود‌ این حس رو برام ایجاد کنه که این یک کتاب مافیاییههه و تازه ژانرش دارک رومنسه که خب اصلا چیز دارکی جز اخلاق داغون کریل توش نبود. (واقعا کتابی که طرف معشوقشو خورشید من صدا میکنه دارک رومنسه؟)

پ.ن: این کتاب امریکاییه پس قطعا خودتون بهتر میدونید که نباید فکر کنید با یک کتاب مستهجن رو به رو‌ نیستید 👩🏻‍🦯.
        

6

          در یک کلمه مستهجن بود.

مخاطبی که این کتاب هدف گرفته نسل نوجوونه و این کتاب قطعا برای دختری ۱۴ ۱۵ ساله مناسب نیست و واقعا شوکه شدم بعد از خوندنش که چطوووووورییییی این همه دختر بچه این کتابو خوندن؟! واقعا کتابا دارن به کجا میرن؟ اصلا نیازی نبود که این چیزای چرت و پرت توی این کتاب نوشته بشن.
البته که این چیزا لازمه‌ی یک کتابی هستن که بخواد توی تیکتاک و فضای مجازی ترند و مشهور بشه و مشخصه که نویسنده هدفی جز شهرت نداشته برای نوشتن این کتاب.
کتاب کاملا بدون سانسور بود و خب از اونجایی که قبلا مجموعه‌ی بازی های میراث رو از این نشر با اون ترجمه‌ی چرت و پرت و پر سانسور خونده بودم واقعا تعجب کردم و متوجه شدم چرا همه از اطلسی خرامانی اینقدر تعریف میکنن.

این کتاب عشق رو به جای این که چیز مقدسی جلوه بده تنها وسیله‌ای برای براورده ساختن غرایز انسانی نشون داده بود ولی حقیقتا منو به این فکر وا داشت که قطعا میتونم از یک موجود شکننده و ضعیف مثل ویولت به ویولنس تبدیل بشم و به خاطر همین بهش ۲ ستاره دادم، در حقیقت این وجهه‌ی قهرمان سازی کتاب برام فوق العاده و دوست داشتنی بود ولی واقعا اون بخش مستهجن کتاب منو مجبور این کرد که خیلی ازش نمره کم کنم.
فداکاری های شخصیت اصلی مرد، اون حجم از قدرتش، احساساتش و البته انسانیت و شخصیتش واقعا خفن و جذاب بود.(نام نمیبرم کیه که اسپویل نشه 😂 ولی مشخصه کیه از همون لحظه اول دیدار ویولت با اون ادم)

اونقدر که توی کتاب تاکیید بود که اره اینجا هر لحظه ممکنه بمیری و سایه‌ی مرگ مقر سوار هارو در بر گرفته و همه از مرگ میترسن حسش به من انتقال داده نشد با این که روزی کلی ادم میمردن و به نظرم بیشتر جا داشت که روی این کار کنه.

امان از اخر کتاب، واقعا دوست داشتنی بود و من با این که مرگ یکی رو میدونستم و اتفاقی برام اسپویل شده بود ولی واقعا لحظه‌ی مرگش گریه کردم و شوکه شدم.

به طور کلی اگه بالای ۱۷ سال هستید و مشکلی با این بخش مستهجنش ندارید پیشنهادش میکنم 🤌🏻😂.
        

10

11

          "قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال"

نزدیکا‌ی ساعت ۳ صبح روز شنبه است که این کتاب رو تموم کردم، تعطیلی کل استان و لغو شدن امتحانات دلیلی شد که این شب بیداری رو به جای درس صرف تموم کردن این کتاب کنم و تک تک این لحظات رو با الیاس توی خط مقدم جنگ زندگی کنم.

اگه بخوام حقیقت رو بگم واقعا قلم نویسنده‌ جوری بود که وقتی الیاس خوشحال بود، من خوشحال بودم، وقتی غمگین بود من غمگین بودم، وقتی با استرس به سمت کانال میدوید منم استرس داشتم و صدای کوبیدن قلبمو از جایی نزدیک تر از مکان اصلی قلبم احساس میکردم، تمام تنم سرد میشد که نکنه واقعا اتفاقی برای کانال افتاده باشه، انگار که من موقع حفر کانال مثل الیاس و بقیه‌ عرق ریختم و تلاش کردم؛
البته بخشی از این احساسات به این برمیگشت که این کتاب داستانی از دفاع مقدس بود، برگی از تاریخ حقیقی و البته معاصر‌ که همیشه باهاش تعامل داریم و حقیقی بودن این لحظات برامون چیزی از قبل ثابت شده است.

این کتاب منو هم مثل آقا الیاس مرید شخصیت حاجی کرد و عمیقا دلم می‌خواد که یک روزی یک جوری یک جایی با همچین انسان خداییی حرف بزنم و برای راهی که دارم میرم راهنمایی بخوام.

این کتاب با تمام فراز و نشیب هاش تموم شد ولی فکر من هنوز توی اون کانال و اون سنگرا کنار مردان خدا باقی موند و منو به خوندن کتابای این چنینی، بیشتر ترغیب کرد.

در آخر به عنوان یک‌ خواننده‌ی اماتور اگه بخوام بگم کتاب واقعا ارزش داستانی خوبی داشت و پیشنهادش میکنم.
        

17

          از یک جایی به بعد واقعا آدم را میخکوب خودش کرد.

شاید تا ۵۰ درصد ابتدای کتاب که بیشتر وقتمان در آن صرف خواندن در رابطه با دنیای کتاب بود، نویسنده تمام تاریخی را که برای این دنیا با بهره گیری از تاریخ هزار و یک شب و ایران و خراسان و عرب و ... نوشته بود بسیار خیالی بود و هیچ به واقعیت نزدیک نبود که باعث شده بود من به عنوان یک ایرانی وطن‌دوست دچار حرص خوردگی شدید بشوم و اصلا علاقه ای به ادامه دادن کتاب نشان ندهم ولی درست زمانی که از نیمه‌ی کتاب گذشتم ورق برگشت.

از نیمه‌ی کتاب به بعد کمتر به تاریخ و دنیا سازی پرداخته شده بود و بیشتر از خالد و شهرزاد در کنار هم می‌خواندیم و گاها دانای کلِ ما از طارق و جهاندار هم روایت میکرد‌ ... و زمانی که جادو با این کتاب آمیخته شد داستان به اوج خودش رسید، جذابیت ها یکی یکی نمایان شدند و باعث جذب کردن خواننده شدند؛
من به هیچ عنوان راز و دلیل کشته شدن دختران را به این صورت تصور نمیکردم و نویسنده به زیبایی آن را خلق‌ کرده بود ولی از نظر من این دلیل ارزش آن همه مخفی کاری و معما بازی را نداشت.

انتهای کتاب من را بسیار جذب مطالعه‌ی‌جلد دوم کرد و همان نیمه‌شبِ دیشب قصد داشتم که جلد بعدی را شروع کنم ولی چشمانم دیگر یاری نمیکردند.

اگر از ترجمه، ویراستاری و میزان سانسور کتاب  بخواهم بگویم همه بسیار بسیار بسیارررررر زیاد سطح  پایین تر از آنچه که باید، بودند و اصلا نمیشد متن کتاب را به راحتی خواند و بسیار هم سانسور شده بود گاها یک روز کامل را حذف کرده بود و اصلا سر در نمی آوردی که چه شده است.😐🤌🏻

پ.ن: هر بار خالد میگفت من هیولا ام آهنگ I wana be your slave توی ذهنم تکرار میشد😂😂
        

17

          تفکر و سبک زندگی اسلامی چیزیه که این کتاب به ما یاد میده ... 

توی فضای مجازی خصوصا توییتر (X) زیاد میبینم که ادما مارو دعوت و راهنمایی میکنن به رفتار های درست، به این که جامعه و زندگی رو با رفتار های اجتماعی درست زیبا تر کنیم، و این دسته از افراد اصولا کسانی هستن که برچسب روشن فکری به خودشون میزنن و جدا از این پند و اندرز های اخلاقی که با توجه به تجربه های شخصیشون بهمون میدن خیلی از مسائل رو خودشون رعایت نمیکنن و کاری به اون ندارم، فقط برام جالبه که بسیار اسلام و مذهبی هارو نکوهش میکنن ولی آخرش میان حرف هایی که پیامبر اکرم اسلام و امیر المونین و دیگر ائمه‌ی اطهار به ما زدن رو تحویل ما میدن و آخرش کی بده ؟ اسلام و مسلمون ... 

یکی از ساده ترین مثال هایی که میشه براش آورد اینه که این روزا ترند استایلینگ و سبک زندگی روی محور اولد مانی میچرخه و نیو مانی ها کم کم دارن خز میشن چون همه نگران طبیعتن، نگران سلامتی خودشونن، نگران پولی ان که به سختی در آوردن و نمیخوان الکی برن خرج برند های گرون ولی بی کیفیت کنن ... ادمای مصرف گرا بسیار تحقیر میشن و در نهایت همش از این که اولد مانی ها میخرن ولی خوب میخرن و سال ها از چیزایی که دارن استفاده میکنن، میگن. و حرف من اینه که آقاجان ترند این روز های شمارو که اسلام ۱۴۰۰ سال پیش گفت🤌🏻😂 ... فقط نکته اینجاست که هرچی اسلام بگه جیزه هرچی لیدیز اند جنتلمنز در اینستا و تیک تاک و توییتر(X) بگن خوبه.
و حقیقتا تا فردا میتونم برای این مسئله مثال بیارم ...

در آخر خوندن این کتاب برای هر کسی که دغده‌ی زندگی درست و خوب و راحت داره، چه مسلمون چه غیر مسلمون( توی این کتاب از افراد غیر مسلمان و اروپایی هم داستان زیاد هست) واجب هست و واقعا ارزش داره که ساعت ها سر هر داستانش تفکر کنی.
        

18

          روایت دنیایی که انسانیت از آن رخت بسته است و خودخواهی مقصر تمام آن است.

یک تفاوت عظیم این کتاب با کتاب های پسا آخر الزمانی دیگری که خوانده بودم این بود که کل دنیا نابود شده بود و هیچ چیزی از این دنیای ما در دسترس بشریت نبود، نه سلاحی، نه ماشینی، نه آبی و نه غذایی (البته خوراک در حد بسیار بسیار کمی برای زنده نگه داشتن یک عده‌ی خیلی کوچکی وجود داره) ... و البته این باعث ایجاد دنیایی به مراتب خطرناک تر شده است.
من در انتها این کتاب را بسیار بسیار دوست داشتم و خودم را به خاطر قضاوت هایی که در مورد قدرت داستان پردازی نویسنده کردم سرزنش کردم؛

البته از نقد های زیادی که بر این کتاب وارد است واقعا نمیتوان چشم پوشی کرد.

یکی از باگ های جالب کتاب که برایم این سوال را میسازد که آیا نویسنده به گوگل دسترسی دارد یا نه این است که در این کتاب یک سگ نر از توله‌ی کوچک و تازه به دنیا آمده اش مراقبت میکند و در طول داستان آن را همراه خودش همه جا می‌کشناد و جالب اینجاست که در حقیقت اصلا سگ های نر فرزندانشان را تشخیص نمیدهند و نمیدانند که فرزندی دارند. البته در دنیای فانتزی هر چیزی ممکن است و کتاب باگ های این چنینی کم ندارد.

یکی از مشکلات اصلی کتاب روایت نادرست خاطرات بود که به شدت من را به عنوان یک خواننده در ابتدای شروع این فرایند عذاب میداد ولی بعد از گذشت مدتی به این طرز نگارش عادت کردم؛
البته به هر آنچه بشود عادت کرد به این مسئله که دنیا سازی بسیار کم رنگ بود و ما حتی از چهره‌ی افراد و شرایط محیطی هیچ اطلاعاتی نداشتیم نمی‌شد عادت کرد.
این نویسنده با این که تک تک شخصیت های کتاب حس ششم بسیار بسیار قوی داشتند و این که قرار بود بلایی آسمانی بر سرشان نازل شود را از پیش میدانستند فکر من را در رابطه با این کتاب دچار دوگانگی کرد، از یک رو این کار بسیار هیجان و کنجکاوی من را نسبت به آن اتفاق شومی که افراد حدس میزدند قرار است اتفاق بیفتد بالا میبرد و باعث میشد که خیلی جاها میخکوب کتاب شوم و برای دانستن آن اتفاق لحظه شماری کنم و از طرفی آن قدرت غافل‌گیری که هر اتفاق ناگوار در پی دارد از روند داستان میگرفت که البته بیشتر اوقات من توانایی حدس زدن آن اتفاق را نداشتم و هم هیجان ابتدایی را حس میکردم و غافل گیری را و باید بگویم که من پایان کتاب را به هیچ عنوان این گونه تصور نکرده بودم و واقعا پایان جالب و غافل‌گیر کننده‌ای داشت. 

جملات زیبای زیادی را در این کتاب علاوه بر هایلایت کردک در قلبم هک کردم ولی ویراستاری بسیار بسیار بسیاااااااار ضعیف این کتاب باعث شده بود که جملات نتوانند آن زیبایی حقیقت خود را نمایان کنند.

پیوست ۲۳/۶/۱۴۰۳ : مدتی از خوندن این کتاب میگذره و من هر بار که از وسط جاده های کوهستانی و کویری رد میشم، هر بار که سوار اتوبوس میشم و هر بار که یک سگ میبینم یاد این کتاب میفتم و نمیدونم این نویسنده با ذهن من چی کار کرده.
        

23

          من خیلی طرفدار ادبیات کودک نیستم ولی هر بار که برای خواهر کوچکم کتاب میخرم با خودم میگویم که این بار دیگر این کتاب را میخوانم و بیشتر از دنیایی که به او هدیه میکنم سر در میاورم ولی خب این اولین کتابی است که بعد از مدت ها توانستم از کتابخانه‌اش انتخاب کنم و بخوانم و به معنای واقع کلمه دوستش داشتم ...
 یک کتاب از یک نویسنده‌ی ایرانی که قطعا میتواند از لحاظ طنز و سرگرمی با امثال خاطرات یک بچه‌ی چلمن و کاپیتان زیر شلواری برابری کند و از لحاظ آموزندگی چند برابر بهتر باشد. ولی واقعا برایم سوال است که ایا یک دختر یا پسر بچه‌ی ۸ یا ۹ ساله طنز این کتاب را درک میکند؟ نکات آموزنده اش را یادمیگیرد؟ جزئیات تصاویرش را میبیند؟ و حقیقتا نمیدانم چطور این سوالات را از صاحب این کتاب بپرسم ...
تصاویر کتاب فوق العاده زیبااااااا و پر جزئیات و دوست داشتنی بودند ولی گاهی از این که برای نقاشی اینقدر برگه صرف شده بود خیلی راضی نبودم ... (در هیچ حالتی من طرفدار کتابای مصور نیستم😶)

پ.ن: گادم های بیچاره‌ی دوست داشتنی شخصیت های مورد علاقه‌ام بودند😍😂
        

24

          با توصیفاتی که آرتور در بخش های ابتدایی کتاب کرده بود فکر میکردم که اتفاقی خیلی وحشتناک افتاده باشد ولی وقتی که شروع به روایت داستان کرد متوجه شدم اتفاقی که افتاده را در ظاهر اگر بخواهی برای کسی بازگو کنی آنقدر ترسناک نیست ولی ترسناکی ماجرا دقیقا در دو صفحه‌ی انتهایی کتاب خودش را نشان داد‌ که البته از قبل خیلی قابل حدس و ملموس بود.

خانم سوزان به خوبی توانست آن حس و حالی را که آرتور در عمارت ایل مارش کسب کرده بود بنویسد و البته کاری کند که من نیز آن‌ها را تجربه کنم؛
 وقتی قسمت های ترسناک این کتاب را میخواندم که مدت زیادی از نیمه شب گذشته بود و صدای یخ سازی یخچال و گربه هایی که در حیاط پشتی دعوا می کردند خانه را پر کرده بود، حقیقتا چند باری صداهای عجیب و غریبی از طبقه بالا که انسانی در آنجا رفت و آمد ندارد شنیدم و خب این اثرات توهمی بنده واقعا نشان دهنده‌ی قلم خوب این بانوی نویسنده است.😂😂😂( اولین بار در عمرم با یک کتاب ترسناک یکم حس کردم میترسم)
البته یکم میتوانست از نقل آب و هوا بکاهد و بر داستان پردازی بیفزاید.

ترجمه و چاب عالی بود. 

پ.ن: حدس من واقعا درست بود برخلاف مکان روایت داستان واقعا نویسنده انگلستانی است.
        

10