یادداشتهای Alexy Silver-Phoenix (44)
1402/1/5
4.0
134
گمان میکنم دریا شبیهترین چیز به ماهیت این کتاب است؛ آرام و طوفانی، ژرف و زیبا. از یک و نیم سال پیش میخواستم این کتاب را بخوانم اما لیست مطالعهام به شدت شلوغ و فشرده بود. زمانی که بالاخره سراغ پیرمرد و داستان زیبایش رفتم افسوس خوردم که چرا زودتر آن را نخواندهام. شاهکار همینگوی لایههای زیادی برای فهمیدن دارد و هر چه به جلوتر میرویم تعداد این لایهها بیشتر میشود. پیرمردی که پسرک را مانند پسر خودش دوست دارد و پسرک که او را همچون پدری برای خود میپندارد. پیرمردی که دریا را با چهرهی زنانهاش به یاد میآورد. پیرمردی که شکارش را برادر خود میخواند. پیرمردی که عاشق دیماجیوی بزرگ است و از او صنمی برای خود ساخته که مشکلات عظیمش در برابر خار پاشنهی او هیچ به شمار میآیند. پیرمرد هر لحظهی داستان به ما صبر میآموزد. او به ما میگوید مهم نیست هدف چقدر دور از دسترس به نظر بیاید، با تلاش و پشتکار میتوان به آن دست یافت. و در نهایت پیرمردی که به ما میآموزد گاهی زندگی با طنزی تلخ ما را به بازی میگیرد و با یک ماهی بزرگتر از قایق و کوسههای گرسنه ما را درهم میشکند. داستان پیرمرد و دریا داستان زندگیست. داستان سختیها و آسانیهاست. داستان به ما میگوید خوشیها میتوانند به غم و غمها به شادی بدل شوند. و در پایان داستان با اشاره به گردشگرهای بیگانه چنین داستان را به پایان میرساند که هر نفر داستان خودش را دارد و بقیه شاید ذرهای از آن را درک نکنند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
21