با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
توپ را کاشته بودم تا پنالتی بزنم. بچه ها، دور تا دور حیاط مدرسه ایستاده بودند. دروازه بان تیم حریف، چندبار توی دروازه جابه جا شد. چند قدم عقب رفتم تا ضربه بزنم؛ که یک نفر شانه ام را از پشت گرفت. برگشتم. آقای مختاری، دبیر «ریاضی، بود. کیفش را داد دست من، و گفت: «من میزنم»