یادداشت‌های محسن فراهانی (40)

محسن فراهانی

محسن فراهانی

17 ساعت پیش

1

محسن فراهانی

محسن فراهانی

17 ساعت پیش

          آوینی را همه با روایت فتح می‌شناسیم و خیلی کم هستند آن‌ها که او را با بزرگراه شهید آوینی می‌شناسند. این شاید به معنای آن است که هنر ماندگارتر از سنگ و بتن و آسفالت است. هنر اما از نظر آوینی با همه‌ تفاوت دارد. حتا مایی که خود را وام‌دار آوینی می‌دانیم. نمونه صریح این هم، کتاب آینه جادو است. کتابی که آوینی نظرات خود را در قالب چندین مقاله در مورد سینما و ماهیت و جزئیات آن منتشر کرده است. این فقط و فقط آوینی است که می‌تواند مونتاژ در سینما را به گونه‌ای به استکبار ربط دهد. این فقط آوینی است که جهان‌بینی خود را با دل و جرأت جار می‌زند. جهان‌بینی که شاید ما هم داشته باشیم اما دل و جرأت جار زدنش را نه. آوینی در آینه جادو در مورد سینما حرف می‌زند. خیلی صریح و البته با کلی کلمات و عبارات قلمبه سلمبه. طوری که شما باید گوگل به دست باشید و مدام معنای کلمات را در آن جست‌وجو کنید. مثلاً می‌نویسد: انتلکتوئل‌ها مکنونات  خود در باب خلسه نارسیسی را در اوتیلیتاریستی خویش فحوا می‌کنند.   بعد یک آیه از کلام‌الله را هم می‌زند تنگش. یکی هم نیست بگوید نامرد حداقل به فکر ما بی‌سوادها هم باش. 
در کل اما آوینی حرف برای گفتن بسیار دارد و هیچ ابایی هم ندارد که تمام آنچه دنیا به آن معتقد هستند را از بیخ و بنیان رد کند. گاهی در طول خوانش کتاب به این فکر می‌کردم که اگر شهید آوینی امروز زنده بود چگونه می‌اندیشید؟ آیا روی این مواضع سخت و ایدئولوژیک خود استوار بود؟ یا مثل میرشکاک کمی آرام می‌گرفت و خیلی مسائل را می‌پذیرفت؟ یا نکند مثل محسن مخملباف از ناکجا سر در می‌آورد؟ 
خلاصه که خواندن این کتاب نه فقط برای سینما دوستان بلکه برای آن‌ها که می‌خواهند جهان را با دید اعتقادی نگاه کنند هم توصیه می‌شود. 
آوینی از داستان در سینما می‌گوید، از تصویر در سینما. از جذابیت در سینما، از عکس، از موسیقی و خیلی چیزهای دیگر اما همه را می‌پیچد در یک ساندویچ اعتقادی و به خورد مخاطب می‌دهد. او باسواد بود و حیف شد که نیست. اگر بود حتماً از او می‌پرسیدم استکبار غرب را چه به مونتاژ در سینما؟ و او می‌خندید و می‌گفت: انتلکتوئل‌ها هژمونی جوامع توتالیتر خویش را به غایت ما مسحور و مفتون کردند. من هم که هیچی نمی‌فهمیدم چایی تعارفش می‌کردم و او همان‌طور که چای می‌نوشید از علل نفوذ چای به عنوان تهاجم فرهنگی فحشای غرب علیه جهان اسلام برایم می‌گفت. 
پایان
        

0

محسن فراهانی

محسن فراهانی

17 ساعت پیش

          فعالیت در فضای مجازی و پیشرفت در این حوزه از طریق افزایش فالوور و گرفتن لایک یکی از دغدغه‌های جوان امروز تبدیل شده است. اما آیا این پیشرفت کردن و رسیدن به درآمد در فضای مجازی اصول و قواعدی دارد؟ جواب مثبت است.  بله، حتا شاخ شدن هم نیاز به رعایت یک سری اصول دارد. 
کتاب اینفلوئنسر با زیرعنوان «برندسازی شخصی در عصر رسانه‌های اجتماعی» همین هدف را دنبال می‌کند. یعنی آموزش اصول و قواعد رشد کردن در فضای مجازی به عنوان یک اینفلوئنسر که پس از مدتی بتواند با برندهای معتبر قرارداد ببیند و به درآمد برسد. 
این کتاب از چگونگی راه‌اندازی یک صفحه قوی در اینستگرام، فیسبوک، توئیتر و پینترست برای‌مان می‌گوید. از اینکه چه عکسی را بگذاریم پروفایل و در بیوگرافی چه چیزی بنویسم و...
سپس از مخاطب‌شناسی می‌گوید و چگونگی ارتباط با برندهای معروف. بعد آموزش می‌دهد که چه قراردادی با چه بندهایی را می‌توان بست که از لحاظ مالی هم به پیشرفت رسید. 
در توضیح کتاب می‌خوانیم: «اگر صفحه اینستاگرام خود را بالا و پایین می‌کنید و از خود می‌پرسید من هم لباس زیبا می‌پوشم، غذاهای هیجان‌انگیز می‌خورم و عاشق غروب آفتاب هستم پس چرا که کسی به من پول نمی‌دهد تا از زندگیم لذت ببرم؟ یا اگر تعداد زیادی دنبال‌کننده دارید و حس می‌کنید در تولید محتوا حرفی برای گفتن دارید؛ اما برنامه بلندمدتی در سر ندارید، اگر به خاطر تعداد زیاد دنبال‌کننده‌هایتان یا زندگی قابل توجهی که دارید، برندها با شما وارد مذاکره شده‌اند یا از خود پرسیده‌اید چرا همه اینفلوئنسر نمی‌شوند؟ این کتاب برای شماست».
اما یکی از ضعف‌های کتاب برای مخاطب ایرانی نبود زیرساخت فعالیت قانونی و اصولی در فضای مجازی کشور ایران است. یعنی در کشور ما خیلی این مشاغل به رسمیت شناخته نمی‌شوند و برای همین رعایت اصول ذکر شده در کتاب تقریبا در ایران غیرممکن است. مشکل بعدی این است که کتاب بیشتر روی دختران اینفلوئنسری تمرکز دارد که با به نمایش گذاشتن زیبایی خود قصد درآمدزایی دارند که خب درنتیجه ترفندها و روش‌هایی که نویسنده معرفی می‌کند تقریبا به درد ما نمی‌خورد. یعنی با این کتاب خیلی نمی‌توان به شاخ شدن در اینستاگرام‌ امید داشت و در بهترین حالت شاید به یک داف تبدیل شد که ابزار و ملزومات آن را هم خدا در من قرار نداده است. 
اما قسمتی که در مورد راه‌اندازی یک صفحه قوی در فضای مجازی تاحدودی می‌تواند مناسب باشد که آن هم خیلی کوتاه است. 
کتاب اینفلوئنسر به نویسندگی بریتنی هنسی را انتشارات کوله‌پشتی با ترجمه آناهیتا دخیلی در ۲۰۶ صفحه منتشر کرده است.
        

0

          این کتاب داستان با اسم جدید «وای، پاناما چقدر قشنگه» هم منتشر شده است. کتابی بی‌نظیر و شاهکار در حوزه کودک و نوجوان از یک نویسنده خارجی به نام یانوش. حدود ۹ سال داشتم که این کتاب را خواندم. آن روزگار از دیدن عکس‌ها و خواندن داستان شیرینش لذت بردم. اما امروز می‌فهمم نویسنده چه مفهوم بزرگی را در غالب یک روایت کوتاه و کودکانه به من آموخته است. یک مفهوم عمیق که آموختنش حتا به بزرگان هم سخت و ناممکن جلوه می‌کند. 
_
ماجرا ماجرای ببری و خرسی است که در یک خانه پایین روخانه در یک جنگل زندگی می‌کنند اما از محل زندگی خود خسته شدند. آنها حرف‌های زیادی از زیبایی پاناما شنیدند. رویاهای شیرینی در مورد پاناما در ذهن خود بافتند و مدام در حسرت رفتن و زندگی در پاناما زندگی می‌کنند. همین حسرت مانع لذت بردن از زندگی‌شان شده است. بالاخره یک روز دل را به دریا می‌زنند، شال و کلاه می‌کنند و راه می‌افتند به سمت پاناما، سرزمین رویاها. روزها و ماه‌ها و فصل‌ها راه می‌روند. از رودخانه‌ها و کوه‌ها و دشت‌ها می‌گذرند. یک روز ناگهان به یک منطقه زیبا می‌رسند که شبیه رویاهایشان از پاناما است. درخت‌های بلند، گل‌های بزرگ و یک کلبه قشنگ کنار یک برکه زیبا و آرام. خرسی و ببری خوشحال می‌شوند که بالاخره به پاناما رسیدند. پس با لذت و شادی در همان کلبه شروع می‌کنند به زندگی. یک زندگی بدون حسرت و غرق در لذت و خوشی. اما چند روز بعد در یک غافلگیری جذاب ناگهان وسایلی پیدا می‌کنند که برایشان خیلی آشنا است. آنها به مرور می‌فهمند که این کلبه همان خانه خودشان است که گیاه‌هان و گل‌ها و درخت‌هایش در نبود آنها رشد کردند و چهره خانه کمی تغییر کرده است. آنها راه را گم کرده بودند و دوباره برگشتند به جنگل خودشان.
_
کتابی که به کودک می‌فهماند حسرتِ داشتنِ نداشته‌ها می‌تواند مانع از لذت بردن از داشته‌هایمان شود. دقیقا همان بیماری مهلکی که امروز درگیر آن هستیم. توهم حقیر بودن و حسرت زندگی در یک سرزمین رویایی. بسیاری از اوقات، زشتی محل زندگی ما به خاطر خود ما و نوع نگاه ماست. ما بدبختیم، قبول. ولی خیلی وقت‌ها هم توهم بدبختی داریم. خیلی وقت‌ها خیال می‌کنیم خوشبختی و سعادت و آرامش و آسایش و رفاه محض، هزاران کیلومتر آنطرف‌تر آغوشش را باز کرده و منتظر ماست. دریغ که مادران زیبا و آرایش کرده بچه‌های دیگر، فوقش یک آبنبات به ما بدهند؛ اما مادر خودمان جانش را، زیبایی و جوانی‌اش را برای ما می‌دهد و ما نمی‌بینیم. کوریم.
خلاص
        

0

          کتاب مشرکی در خانواده پیامبر را انتشارات نقد فرهنگ در ۱۴۳ صفحه به زینت چاپ آراسته است. زینت چاپ را حال کردید ناموسا؟ این را به تازگی یاد گرفته بودم و این مطلب را نوشتم تا این عبارت را در آن استفاده کنم. برویم سر بحث کتاب. 
مشرکی در خانواده پیامبر داستان عاشقانه زندگی ابوالعاص و زینب (دختر پیامبر) است. پیامبر ما وقتی به پیامبری برگزیده شد، دخترانش نیز به اسلام گرویدند اما امان از دست این داماد جماعت. در آن زمان سه دختر پیامبر به نام‌های زینب، رقیه و ام‌کلثوم متاهل بودند و پس از اعلام رسمی اسلام از سوی پیامبر، آنها نیز مسلمان شدند اما دامادها تحت فشار سران قریش مسلمان نشدند. یکی از آنها با وعده عروسی با دختر زیبای یکی از قریشیان، دختر پیامبر را طلاق داد. دیگری با تهدید محروم شدن از ارث از سوی پدرش مجبور به طلاق دادن دختر دیگر پیامبر شد. اما ابوالعاص هرگز راضی نشد از زینب جدا شود اما از آن سو مسلمان هم نشد و حتا در جنگ بدر رودرروی محمد (ص) ایستاد و اسیر شد. 
این کتاب داستان شگفت‌انگیز رابطه عاشقانه ابوالعاص و زینب است؛ اما در کنار این عاشقانه‌ی رومانتیک، ما با حقایقی آشنا می‌شویم که تا پیش از این نشنیده بودیم. مثلا نظر پیامبر در رابطه با عشق و عاشقی. رفتار پیامبر با داماد نامسلمانش. برخورد پیامبر در رابطه با آزاد گذاشتن دخترش و...
داستان ورای قلم نویسندگان بسیار جذاب و خواندنی است اما نویسنده‌ها برای حجیم کردن کتاب مجبور شدند با بیل کمی جمله به متن اضافه کنند که این موضوع کمی کیفیت اثر را پایین آورده است. مثلا در جمله اول داستان می‌خوانیم: «سال‌های پیش از بعثت بود. هنوز محمد (ص) به پیامبری نرسیده بود». دو جمله پشت سر هم با یک معنای مشترک. خب وقتی سال‌های قبل از بعثت بود یعنی هنوز محمد به پیامبری نرسیده است. دیگر نیازی به توضیح ندارد. سراسر کتاب پر است از این تکرارهای حجیم کننده‌ی بی‌خود. اما نکته عجیب دیگر کتاب، طولانی بودن مقدمه آن است. این کتاب ۲۴ صفحه مقدمه دارد. هرکدام از نویسنده‌ها حدود ۱۲ صفحه مقدمه نوشتند و در تمام آن از نویسنده دیگر تعریف و تمجید و تحسین و ستایش و تشویق و حمایت کردند. خلاصه که این کتاب با تمام ایرادات جزئی که دارد اما بسیار ساختارشکن و جذاب است. حتما تهیه کنید و بخوانید. 
راستی گفتم کتاب مشرکی در خانواده پیامبر را کدام ناشر به زینت چاپ آراسته است؟ آه بله گفته بودم. 
خلاص
        

7

          آیا واقعا لبنان آن طور است که ما در ایران تصور می‌کنیم؟ آیا دختر و پسر لبنانی با پولی که از سپاه می‌گیرند عصرها تا پاسی از شب لب ساحل مدیترانه‌ای بیروت می‌زنند و می‌رقصند و مشروب می‌خورند؟ آیا همه لبنانی‌ها سربازان سیدحسن نصرالله و نوادگان جمهوری اسلامی هستند؟ کتاب لبنان‌زدگی پاسخ‌های شفافی برای این پرسش‌ها دارد. البته نه پاسخ‌هایی از نگاه یک حزب‌الهی یا یک بسیجی و یا یک فرستاده دولتی. پاسخی از نگاه یک نویسنده‌ی جوانِ منتقد. منتقد به برخی سیاست‌های جمهوری اسلامی، منتقد به حوزه علمیه قم، منتقد به اقتصاد نفتی. منتقد به سازمان‌ها و ارگان‌های دولتی. حالا این جوان ایرانی منتقد، ما را با کتابش به بیروت می‌برد. به دهکده متکثر بی‌پلیس بی‌حاکم. به سرزمین انجیر و زیتون. لبنان. 
_
ما چقدر در مورد لبنان می‌دانیم؟ چقدر از سیدحسن نصرالله و سیدمحمد حسین فضل‌الله می‌دانیم؟ و مهم‌تر از همه چقدر از #امام_موسی_صدر می‌دانیم؟ برخی از دوستانم حتا نمی‌دانند موسی صدر متولد ایران بود. آن‌هایی هم که می‌دانند چیز دیگری نمی‌دانند. حتا شیفتگان امام موسی صدر هم بیشتر شیفته عکس با سیگار او هستند و چیزی از درجات علمی و اجتماعی او نمی‌دانند. کتاب لبنان‌زدگی تاحدودی به شناخت بیشتر از لبنان کمک می‌کند. شاید بگویید به ما چه که از لبنان بدانیم؟ باشد. ندانید. اما پس خواهشاً راه‌به‌راه هم نگویید پول ما را دادند به لبنان. شما که نمی‌خواهید بدانید. هرچقدر هم ما بگوییم سودی ندارد. چون نمی‌خواهید که بدانید. 
_
نویسنده در بخشی از کتاب کافه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن دختران لبنانی از باحجاب و بی‌حجاب دور هم نشسته‌اند. از خودم پرسیدم چطور آن‌ها با این همه تناقض عقیدتی با هم سازگارند طوری که می‌نشینند به گرد یک میز و چای می‌خورند، آن وقت ما با یک دین و مذهب یکسان حتا چشم دیدن یکدیگر را نداریم؟ چون فلانی به فلانی رای داده است از زندگی‌مان حذفش می‌کنیم. این #هیئت با هیئت کوچه بغلی دعوا دارد، این حزب آن حزب را فاسد و دزد و نجس می‌خواند. حالا خوب است در همه چیز از ملیت گرفته تا دین و آیین و فرهنگ و تاریخ و جغرافیا و... مشترکیم و تنها در سیاست اختلاف نظر داریم. این تفاوت جمهوری اسلامی با لبنان بسیار عجیب است. کتاب هم بارها و بارها به آن اشاره می‌کند. تفاوتی که واقعا آدم را به فکر فرو می‌برد.
خلاص 
        

0

          ژان تولی ۶۶ ساله، فیلمنامه‌نویس و داستان‌نویس فرانسوی است که از قیافه‌اش می‌بارد بچه‌ی ناف فرانسه است. جان من نگاهی به چهره‌اش بیندازید. کُپِ ملوانان بندر مارسی در دهه ۶۰ میلادی است که در یک ظهر گرم تابستان وارد باری اطراف دژ سنت ژان متعلق به لویی چهاردهم شده تا یک لیوان نوشیدنی انگور سفارش دهد و خستگی روز سخت خود را از تن بزداید. او روبه مسئول بار می‌گوید: بونژوغ موسیو. لطفاً یک لیوان نوشیدنی انگوغ بدید. طرف با تعجب می‌گوید: خب عین آدم بگو انگور دیگه. چرا می‌گی انگوغ؟ ژان تولی می‌گوید: اسکل مثلا ما فرانسوی هستیم. صاحب بار می‌گوید «آها راست می‌گی» بعد همان‌طور که زیر چشمی به دوربین نگاه می‌کند ادامه می‌دهد: چشم موسیو. شما تشغیف داشته باشید تا بگم #نوشیدنی انگوغ‌تون غو بیاغن. خب چرت و پرت بسه. بریم سراغ معرفی کتاب. 
_
#کتاب مغازه خودکشی #داستان خانواده آقای توآچ است که در #آخرالزمان یک مغازه #خودکشی دارند و به افراد ناامید و #افسرده لوازم خودکشی می‌فروشند. روزانه هزاران نفر به خاطر جامعه کثیف و فاسد خود را می‌کشند و هیچ کس در دنیا لبخند نمی‌زند. سال‌هاست مردم لبخند و #امید را از یاد بردند تا اینکه خانواده توآچ صاحب فرزندی می‌شوند که او معادلات را برهم می‌‌زند. مغازه‌ توآچ‌ها یک شعار جالب هم دارد که می‌گوید: آیا در زندگی شکست خوردید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید. این شعار با صحنه فروش لوازم خودکشی موقعیت‌های کمیکی خلق می‌کنند اما این کتاب قرار نیست #کمدی باشد. این کتاب یک #کمدی_سیاه است که روابط اجتماعی و تاثیر منفی رسانه‌ها را به نقد می‌کشد و از سویی با رویکردی روان‌شناختانه به ستایش «امید» می‌پردازد. داستانی که پایانی میخکوب کننده دارد. 
_
مغازه خودکشی را #نشر_چشمه در ۱۱۴ صفحه و به قیمت ۱۸ هزار تومان روانه #بازار نشر کرده است. ۱۱۴ صفحه شاید برای آن‌ها که اهل کتاب خواندن نیستند از #مهریه ۱۱۴ سکه طلا هم سنگین‌تر باشد اما باور کنید در دنیای کتاب‌خوان‌ها ۱۱۴ صفحه عددی نیست. هرچند خدایی قبول دارم بعد از خواندن  ۱۱۴ صفحه کتاب شاید چیز دندان‌گیری گیر آدمی نیاید ولی بعد از انداختن ۱۱۴ سکه #طلا حداقل یک ماچی چیزی نصیب آدم می‌شود. دیگر اگر #ماچ هم ندهد که سگ تو اون #ازدواج. 
خلاص
        

0