یادداشتهای پرستو صاحبی (12) پرستو صاحبی 1404/2/20 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.7 77 خیلی دوستش داشتم و مشکلم باهاش این بود که روایتها کم بودن و زود تموم میشدن. اولش فکر کردم جستارهای مجزان و هر کدوم یه سفرنامه که به اون یکی ربطی نداره. بعدش که فهمیدم روایتها پشت هم و به هم متصلن و داره یه تجربهی درونی پیوسته رو از خلالشون بسط میده حالم بهتر شد. با جستار یکی مونده به آخر و اون تصویر مرکبماهی به عنوان ضربهی آخر سفرها خیلی منقلب شدم. ولی، باز هم من آدم قصههای طولانی با شاخ و برگ و جزییات خیلی دقیقم. هر بخش که تموم میشد فکر میکردم عجب قصهای از این در میومد. کاش تو پنج صفحه تموم نمیشد. بعضی روایتها، مثلا روایت فوقالعاده عایشه، با وجود این که خیلی دلچسب بود، اما در خدمت اون سیر کلی تجربهی درونی نویسنده نبودن. برای همین احساس میکردم روایت به این خفنی داره حیف و میل میشه. در نهایت من هم امیدوارم مهزاد الیاسی باز هم بنویسه. سالها پیش که توی اینستاگرام فعال بود، به عنوان بلاگر سفر مورد علاقهم به همه معرفیش میکردم. بعد کلا دیگه محو شد از اون فضا و هر بار با حسرت به صفحهی ماهها آپدیتنشدهش برمیگشتم. وقتی این کتاب رو دیدم خیلی خوشحال شدم. الان که دیدم تجربهها که از قلمرو کپشنهای اینستاگرامی به جستارهای روایی طولانیتر تبدیل شدن چقدر عمق و درکپذیریشون بیشتر شد، زیادهخواه شدم و ته دلم امیدوارم که باز هم ازش کتاب بخونم، طولانیتر و با شرح و بسطتر و با ایدههای مرکزی بیشتر و تجربههای تهنشینشدهتر و دورتر از به قول خودش و فروغ، اجتماع سوگوار تجربههای پریده رنگ. 1 26 پرستو صاحبی 1404/2/14 قدرت و جلال گراهام گرین 4.0 5 لا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ و بنایی که شک تردید در دلهایشان ساخت هرگز زوال نیافت، تا زمانی که قلبهایشان پارهپاره گشت. آیه ۱۱۰ توبه این سومین کتاب گراهام گرینه که میخونم بعد از «پایان رابطه» و «آمریکایی آرام». هر کدومشون به یه نحوی یه آشوبی در من به پا کردن از اون جنس که چند دور هیجانزده و گیج دور خونه بچرخم؛ با کلهی در حال انفجار از شدت همذاتپنداری و به «قصه» در اومدن اون چیزی که توی ذهنم یه دغدغه محو و مبهم ولی دردناک و فشاردهنده بوده. و البته احساس غم شدید ( که باید توضیحش بدم). یه بخشی از این غم ناشی از این بود که رفتم چند تا مقاله و یادداشت درباره زندگی و اثار گرین خوندم و خب اون حس شیفتگی و علاقه به آدمی که سالهاست مرده و تو تازه داری میفهمی وجود داشته غمانگیزه. «قدرت و جلال»، «پایان رابطه» و «جان کلام» سه تا رمان معروف مذهبی کاتولیکی گریناند. درونمایهی اصلیشون مسئله شک و ایمانه. رابطه عجیب و غریب ضدقهرمانهای گرین با خدا، ایمان قوی و غیرزاهدانهشون در حین این که در گناه و بلایا غرقاند، آدم رو تا یه حدی یاد داستانهای عرفای ایرانی میندازه. با این تفاوت که سیر و سلوک و دروننگریهاشون روی مرز باریک شک و ایمان، فوقالعاده ملموس و امروزی و زمینیه. من که تمام طول زندگی، از نوجوانی به این طرف، چه در زمانی که خودم رو آدمی مذهبی و مومن هویتیابی میکردم و چه حالا که میخوام از اون هویت ناشیانه فرار کنم و همیشه روی لبهی تیغ شک و ایمان حرکت کردم مثل بندبازی که مقدر شده تا ابد روی این بند نازک عذابآور حرکت کنه و هیچ وقت این سعادت نصیبش نمیشه که از یه وری سقوط کنه و به این احتیاط ابدی پایان بده، و هر بار از هر نقطهای فرار کردم دوباره دیدم به همونجا برگشتم. با این اوصاف شاید بتونم توضیح بدم که چی توی داستانهای گرین تا این حد شیفته و پریشانم میکنه. قدرت و جلال داستان کشیشیه در دوران انقلاب مکزیک در دهه ۱۹۱۰ میلادی. پلیس و دولت و مامورها دنبال کشیشهان که تیربارونشون کنن. کشیش از این شهر به اون شهر، از این دهکده به اون دهکده سفر میکنه تا از دست پلیس فرار کنه. کشیش این داستان تنها کشیش باقیموندهست که باید کلکش کنده بشه. بقیه یا فرار کردن و یا رفتن به انزوا و از هر چیزی که رنگ و بویی از کاتولیسم و مذهب بده دست شستن. از یه جهاتی سیر داستان و فضا خیلی شبیه رمان و فیلم «سکوت»ه . اما «کشیش ویسکیخور» داستان گرین دائمالخمره، زناکاره و به معنای واقعی کلمه چو بید بر سر ایمان خویش میلرزه. دوراهی اخلاقیش مثل کشیشهای رمان «سکوت» این نیست که ایمانم رو نجات بدم یا جون مردم بیگناه رو؛ بلکه کل وجود و حیات و مماتش، و همه چیزی که از سر گذرونده رو بحران اخلاقی میبینه. قدم به قدم با این کشیش ویسکیخور از جنگلهای مرطوب و دهکدههای خالی و مردم سادهدل و فقرزده و محتاج به سایه مرحمت پدر آسمانی میگذریم و تو این وانفسا سفر درونی کشیش، گفتگوهاش با خودش و خدا، نفرتی که به خودش میورزه، این که نمیتونه توبه کنه چرا که ثمره گناهش رو از صمیم قلب دوست داره، دقیقا مثل همون بنای زوالناپذیر شک، قلب آدمو پاره پاره میکنه. گناه و شک در تمام طول این مسیر مثل ریسمان دردناکی توی سر کشیش کشیده میشن و گره ایمانش رو محکمتر میکنن. غریبترین و غمانگیزترین قسمت این داستانهای مذهبی گرین همین جدال توی سر کاراکترهاش بر سر ایمانه. اولین رمان از «سهگانه کاتولیک»اش که خوندم «پایان رابطه» بود و تمام مدتی که سارای داستان، داشت توی سرش با خدا معاملات عجیب و غریب و عاشقانه میکرد اشک میریختم. هیچ نویسندهی دیگهای رو نمیشناسم که تونسته باشه این رابطه تاکسیک با خداوند رو به اندازه گرین انسانی تصویر کنه. برای من مسلمان شیعه که همیشه رابطهی ایمانی رو باید در آینه معصومیت امامان میدیدم یا عرفا و انسانهای فوقبشری که تیشه به ریشهی گناه و میل زدند، این خیلی تصویر بدیع و پرکششی بود. در عین اندوهناکی و رنج بیپایانی که سارا و کشیش این داستان در خودش بلعید. الان فکر میکنم به مرحلهای رسیدم که خود نویسنده و زندگیش و همه چیزی که برش گذشته تا به نوشتن چنین چیزهایی منجر شده، به اندازه خود داستانها برام جالبه. مدتها بود انقد شیفته و درگیر یک نویسنده نشده بودم. اگه گیرم بیاد قدم بعدی خوندن زندگینامهشه. 1 3 پرستو صاحبی 1404/1/30 نامه به پدر فرانتس کافکا 4.0 31 یک بار یک دوستی به شوخی یا جدی میگفت که به نظرش وظیفه آدم در زندگی اینه که خلاف تمام امیال و گفتههای پدر مادرش رفتار کنه. به نظرم این سختترین و تاریکترین راهیه که میشه برا زیستن انتخاب کرد و انقدر سخت هست که همه راه به کاملا قطع کردنش فکر کنی. مسیری از این مبهمتر و نامطمئنتر وجود نداره. کافکا یه جایی به پدرش میگه:« گاهی زمینی را تصور میکنم باز و پهناور که تو به تمامی خویش را بر آن گستردهای، به طوری که جسمت همه سطحش را پوشانده و احساس میکنم فقط زمینهایی که هنوز نپوشاندهای یا در دسترس تو نیست برای زیستن من مناسب است.« احتمالا برای هر کس به فراخور شخصیت والدینش، این زمینها فرق کنه. فکر کنم باید یه روزی یه نامهای به پدر مادرم بنویسم شاید بتونم کشف کنم زمینهای زیستنم کجاست که اونا قرقش نکردن. جزییات رفتارها و گفتهها و خاطراتی که کافکا توشون دقیق میشه و بازشون میکنه شگفتانگیزه. هر بار متعجب میشی از ذهنی که این قدر شفاف و مستقیم میتونه کنه موضوعات رو بشکافه، در تمام صفحات کتاب داره به ترس، ناتوانیاش در زیستن، سستی و تزلزلش اعتراف میکنه. این نامه برای هر کسی که با مشکلات جدی عزت نفس و اضطراب دست و پنجه نرم میکنه میتونه به عنوان یه داروی مسکن جالب تجویز بشه. 1 31 پرستو صاحبی 1404/1/20 سرخ و سیاه استاندال 4.0 18 عشق رمانهای کلاسیک، اغراق و جنون و جانباختگیها و به سر دویدنهاش خیلی همیشه متاثرم میکنه. انگار گمشدهم رو فقط توی توصیف سکرات و مستیهای این عشقها پیدا میکنم. خوشم میاد که عشقهاشون اغلب گناهآلود و جنونآمیزه، ولی استاندال با حفظ سمت شوریدگی و افسارگسیختگی در عشاقش، از توصیف کوچکترین شکهای درونی، تناقضها، تخیلات کودکانه و ابلهانه ، امیال و مقاصد خودآگاه و ناخودآگاهشون هم نمیگذره. به نسبت هم کمتر علاقهای به مغلقگویی و کاربرد گستردهی صنایع ادبی داره ( به عکس فلوبر، و چه بهتر) برای همین به نظر من رمان خیلی خوشخوانیه و سریع پیش میره. درباره فضای سیاسی و اجتماعی دوران بعد از ناپلئون در فرانسه هم یه تصویر کلیای ترسیم میکنه. من چیزی از اون دوران تاریخ فرانسه نمیدونستم و برای این که کمی بیشتر دستم بیاد که داستان از چه قراره رفتم سرچ کردم، گرچه بدون دونستنشون هم چیزی از داستان از دست نمیرفت. بامزهش این که وسط داستان با همون ادبیات خشک و پیرمردی خودش یهو شروع میکنه ناله کردن از این که که ناشر ازم خواسته گفتگوهای سیاسی این سلطنتطلبهای بنجل رو کامل بیارم که معلوم باشه داستان مال چه زمان و قرنیه اما به نظرم حوادث سیاسی داستان رو خراب میکنن ولی مجبوری میارمش اینجا ( نقل به مضمون). خلاصه که اصراری نداره که ما از سیاستهای اون دوران فرانسه سر در بیاریم ولی دونستنشون جالبه و خالی از لطف نیست. کلا هم خیلی طنز بانمکی داره. بخصوص توصیفاتش از خلق و خو و عادات طبقه اشراف چندین بار کامل من رو خندوند. البته اصلا به نظر نمیرسید که داره مسخره میکنه و کاملا جدی بود ولی همین بامزهترش میکرد. یا وقتهایی که به زبان طنز پاریس رو با «شهرستان» مقایسه میکرد احساس میکردم اینجا دیگه توییتره :)) در نهایت این که به قول آن کشیش ژولین عزیز «بسیاری از گناهانت بخشیده خواهد شد، چرا که بسیار عاشق بودی». این همه چیزی است که از کتاب برداشتم. 0 6 پرستو صاحبی 1403/9/22 تصرف عدوانی: داستانی درباره ی عشق لنا آندرسون 3.4 38 خیلی بد بود. فقط خواندم تمام بشه. کاراکترها که مثل خط صاف قابل پیشبینی و بدون جزییات و یکنواخت. هیچ قسمتی از تخیل آدم رو برنمیانگیخت. بعد هم ضعف و زبونی و عواطف جوشان احمقانه میتونه درونمایه جالبی برای پرداختن باشه و همذات پنداری آدمو جلب کنه اما با داستان پردازی درست، نه اینطوری فلسفه بافیهای پراکنده و جملات قصار بیسروته و تلاش برای تئوریزه کردن و عقلانی نشون دادن چیزی که از بیخ و فی ذاته از بلاهته. 0 7 پرستو صاحبی 1403/7/21 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 48 دوست بازیافته رو سالهای دبیرستان به پیشنهاد یکی از دوستهای نزدیک اون زمانم خوندم. الان چیز زیادی ازش یادم نیست. ولی چیزی که باعث شد یادش بیفتم این بود که اون دوست قدیمی رو بعد چندین سال ارتباط منقطع دوباره بازیافتم، در حالی که مهاجرت کرده ، تغییر کرده و زندگی و مهاجرت تحت فشارش گذاشته بود بهم پیام داد و ازم کمک خواست. چند بار از پشت وبکم با هم حرف زدیم. درباره اون دوستیهای قدیمی و نسبتش با امروزمون. همهی خوشیها و ناکامیهاش. برام یک مرحلهی جدیدی از دوستی رو روشن کرد که تا به حال تجربه نکرده بودم، نه اون مرحله پیداکردن دوست، دوست شدن و مراقبت ازش، نه ادامه دادن کژ دار و مریز دوستی با خبرگرفتنهای کوتاه و گاه گدار از همه دیگه، «بازیافتن دوستی» خیلی برام عمیقتر از همه اینا بود. یک جور بازگشت به ریشهها و نور انداختن روی هزارتوهای تاریک گذشتهای که امروزمون رو معنادارتر میکنه. حالا یادم نمیاد داستان این کتاب چی بود، ولی فکر میکنم دوباره باید بخونمش. 0 5 پرستو صاحبی 1403/7/18 آدمکش کور مارگارت اتوود 4.1 6 فکر کنم هر بار ازم میپرسن رمان مورد علاقهت چیه اولین گزینه این میاد به ذهنم. 0 11 پرستو صاحبی 1403/7/18 من هنری فنچ هستم آلکسیس دیکن 3.9 15 برای دو تا بچه چار ساله و شش ساله خوندمش و احساس کردم زیادی براشون فلسفی بود. برای خودم ولی خیلی الهام بخش و تاثیرگذار بود 0 5 پرستو صاحبی 1403/7/18 سلام و خداحافظ فانوس دریایی سوفی بلکان 4.1 5 هدیه ش دادم و احساس میکنم خیلی جاش توی کتاب خونه م خالیه. دوست داشتم صفحههاش رو قاب کنم بزنم دیوار 0 2 پرستو صاحبی 1403/3/19 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 53 جملههای توصیفی کوتاه و منقطع و بدون روح. نثرش خیلی برام خسته کننده و مصنوعی بود، شبیه تمرینهای کلاس اصول داستاننویسی رو قاعده ولی کسالت آور. نصفه نیمه خوندم 0 5 پرستو صاحبی 1403/2/17 همه می میرند سیمون دو بووار 4.2 34 اینو اگه دوباره بخونم پنج ستاره کامل میدم. چون برای این که قشنگ به جون آدم بشینه دوباره خوندنش نیازه 0 2 پرستو صاحبی 1403/2/17 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 4.0 14 آدم فکر میکنه چون کتابش کوچیکه و نویسندهش کلی کتابهای مهمتر و بهتر هم داره پنج تا ستاره براش زیاده. ولی کجا دیگه میتونم همچین مواجهه صادقانه شفاف و نکته سنجی با یک تجربه عادی و طبیعی انسانی بخونم؟ قرار هم نیست دوبوار چون نقش فیلسوف و روشنفکر داره موقع نوشتن این کتاب احساسات بی دلیلش رو مخفی کنه. در مواجهه با مرگ مادرش دنبال ریشه احساساتش در رابطه با مادرش طی تمام سالهای زندگیش میگرده ولی اگر پاسخی پیدا نکرد راحت و نرم میگذره از موضوع. 0 8