یادداشتهای Ms.nobody ؛)(= (3)
1403/5/14
نورا در عروسکخانه و سروان در پدر به دنبال درمان خلأهای دوران کودکی هستند، شاید خلائی از جنس کمبود توجه پدر و مادر، بنابراین نورا در همسرش به دنبال پدرش می گشت و سروان همسرش را مادر خویش می پنداشت. نورا و سروان بین آن که شریک زندگی شان همسر آنهاست یا والدینشان به نوعی دچار تناقض هستند می توان گفت نورا و سروان هر دو قربانی استبداد های کلیشه ای جامعه در مورد جنسیت هستند آنها تعریف جامعه را از جنسیت خود پذیرفته اند. یک مرد مسئول تمام و کمال خانواده است اما یک زن مقام زیردست را دارد و هیچ نقش اساسی در مدیریت خانواده ندارد. در پایان سروان در نمایشنامه پدر دچار فروپاشی روانی شد چون لارا هویت او را به عنوان یک مرد و پدر مورد هدف قرار داد اما با آن که در نمایشنامه عروسکخانه هویت نورا به عنوان زن و یک مادر زیر سوال رفت به جای فروپاشی روانی به خودشناسی رسید و به استبداد های کلیشه ای جامعه اش در رابطه با زن پی برد. در این تقابل سروان خودش را به پایان رساند اما نورا از نو خودش را ساخت. پی نوشت: هنوز نمی دانم در مورد لارا باید چگونه قضاوت کرد اما لارا نسبت به سروان خشم منفعل داشت احساساتی که سرکوب کرده بود لارا دلش می خواست به اندازه ی سروان موقعیت اجتماعی داشته باشد و در جامعه نقش موثر داشته باشد تنها چیزی که می توانست به آن تسلط داشته باشد و قدرتش را نشان بدهد دخترش بود. لارا عاشق کنترل کردن و سلطه گری بود اگر دخترش را از دست می داد نمی توانست این قدرت را داشته باشد حتی با همین نقش مادری به سروان اعمال نفوذ داشت یعنی نقش مادری برای لارا یک ابزار برای اعمال قدرتش بود. لارا از رفتار تبعیض آمیز جامعه اش نسبت به زنان عصبانی بود اگر سروان آشکارا سلطه گری داشت لارا یاد گرفته بود کنترل و سلطه گری اش را پنهان کند به گونه ای که کسی متوجهش نشود اگر سروان آشکارا خشونت داشت خشونت های لارا پنهانی بود که از این نظر برای من جالب بود گاهی مردها به صورت پنهانی و مبهم مورد خشونت و آزار قرار می گیرند به گونه ای که خودشان یا حتی جامعه متوجه نمی شود. سروان لارا را بیشتر از خودش می شناخت متوجه دسیسه های لارا بود اما نمی خواست قبول کند اگر لارا این گونه رفتار می کند تاحدودی تقصیر سروان هم هست به خاطر همین سروان فکر می کرد عقده ها و حقارت های لارا به خاطر بی سوادی و عدم آگاهی اوست برای اینکه دخترش دچار این سرنوشت نشود تصمیم گرفت او را با حضور در جامعه تحصیلکرده و فرهیخته بار بیاورد اما حتی این رشد و توسعه فردی در خدمت تربیت فرزند بود. یکی از دلایلی که لارا اجازه نمی داد دخترش از خانه برود این بود که می ترسید دخترش پس از رشد و توسعه فردی متوجه ضعف های شخصیتی مادرش شود و او را طرد کند حتی پدرش را بیشتر از او تحسین کند. به طور کل در این نمایشنامه پدر و مادر می خواستند از طریق سو استفاده از دخترشان قدرتشان را به دیگری ثابت کنند دخترشان برای آنها یک وسیله بود انگاری که به عنوان یک انسان هیچ هویتی از خودشان نداشتند اگر پدر یا مادر نباشند پس هیچی نیستند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5