معرفی کتاب نخ نامرئی اثر پاتریس کارست مترجم آناهیتا حضرتی کیاوندانی

نخ نامرئی

نخ نامرئی

پاتریس کارست و 2 نفر دیگر
4.3
110 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

190

خواهم خواند

19

شابک
9786004628273
تعداد صفحات
38
تاریخ انتشار
1399/5/11

توضیحات

        در شبی طوفانی مادر لیزا و جرمی نخی را نشان آن  ‎          ها می  ‎          دهد که دیده نمی  ‎          شود اما آن  ‎          ها را به هم وصل می  ‎          کند. نخی از عشق...
      

لیست‌های مرتبط به نخ نامرئی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به نخ نامرئی

یادداشت‌ها

          تجربه دو تا بچه مدرسه ای مغرورم کرده بود. ته تغاری خوب رویم را کم کرد. با دل خجسته ای که از مدرسه رفتن پسرک و دخترک داشتم هیچ وقت فکر نمی کردم این طور اسیر ته تغاری شوم. روزهای شلوغ اول مهر و کارهای اداره با دماغ قرمز و گونه های خیس از اشک ته تغاری کمرم را شکست. هیچ وعده و وعیدی کارساز نبود. وسط هق هق های پر از بغض، حرفش این بود" اصلا چرا باید بریم مدرسه؟" و من هرچه توضیح منطقی که در آستین داشتم رو می‌کردم و جواب نمی‌داد. دلش برای مادرش که اینجانب باشم تنگ می‌شد. مادری که هر روز سر کار بوده است.حالا عذاب وجدان کمرم را شکسته بود. حس می‌کردم هزار سال است  ندیدمش. او هم همین را می‌گفت. جلوی در مدرسه این دلتنگی شکوفه می‌زد و دل من ریش می شد.  مربیان مدرسه  ترفندهایشان  را  خرج کردند  اما ته تغاری حرف خودش را می‌زد. بیشتر بچه های مدرسه شان ترس از جدایی داشتند. مریضی امروزه دختر و پسرها.آن روز غرهایم را پیش دوستانم در گروه رو کردم. زینب ، دوست ندیده ام، کتاب نخ نامرئی را معرفی کرد. همان موقع از طاقچه خریدمش. کلاس روایت نویسی که تمام شد ، ته تغاری را توی بغلم گرفتم و با هم کتاب را خواندیم. توی تخت ته تغاری و در آن نیمه شب ، نتیجه این بود: گریه نخ را نازک می‌کند. فردا صبح جلوی در مدرسه، بغضش را قورت داد. یکبار از ماشین پیاده شد و دوباره برگشت. همدیگر را بوسیدیم. نگران بود نخ نامرئی بینمان نازک شود. به دو قطره اشک بسنده کرد. از ماشین پیاده شد  و با پای خودش وارد مدرسه شد.
        

19

          یه نخ نامرئی هست...
که از قلب تو می‌گذره و به قلب آدمایی وصل می‌شه که دوستشون داری.
فرقی نمی‌کنه کجای دنیایی یا چند سالته.
این نخ با عشق بافته شده و هیچ‌وقت پاره نمی‌شه...

وقتی دلت تنگ می‌شه، اون نخ یه‌جوری می‌کشه سمت قلبشون.
و وقتی اونا به یادت می‌افتن، یه چیزی تو قلبت تکون می‌خوره...

این قصه‌ی «نخ نامرئی»ه؛
کتابی از پاتریک کارست
برای همه‌ی بچه‌ها و حتی بزرگترایی که هنوز دلشون بچه‌ است...

 داستانی درباره‌ی عشقی که
از خشم، فاصله، و حتی مرگ عبور می‌کنه
و همیشه، یه جوری ما رو به هم وصل نگه می‌داره...

 ما هیچ‌وقت تنها نیستیم.

این قصه، قصه‌ی کتاب نخ نامرئیه.
و ما قراره با کمک چند نخ کاموا، این داستان رو با بچه‌ها ادامه بدیم...

شرح فعالیت:

 نخ‌های کاموا رو دست بگیرین و بگین:
"یه بچه بود که نخ نامرئی داشت..."
بعد کاموا رو به یکی از بچه‌ها بدین تا جمله‌ی بعدی رو بسازه و قصه رو ادامه بده.
بازی ادامه پیدا می‌کنه، نخ دست‌به‌دست می‌شه، و قصه پر و بال می‌گیره...
 آخر کار، از این زنجیره‌ی رنگی که ساخته شده عکس بگیرین؛ تصویری از دل‌هایی که با داستان به هم وصل شدن...

می‌تونین با بچه‌ها کارت‌پستال‌هایی با نخ درست کنین یا
با هم دستبندهای دوستی بسازین؛
نخ‌هایی که دل‌ها رو به هم وصل می‌کنن، حتی وقتی از هم دوریم...

این فعالیت، فقط یه بازی نیست؛
یه تجربه‌ست از قصه، خیال و عشق‌هایی که هیچ‌وقت قطع نمی‌شن...
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0