یادداشت Ms.nobody ؛)(=
1403/9/6
خانم پدر بزرگم مرد... هر دو شوکه بودیم بر روی چمن های سبز مدرسه نشستیم از دور که نگاهش می کردی یک کودک شاد به نظر می رسید تلاش می کرد احساسش را بروز ندهد. به او گفتم می تواند در مورد احساسش حرف بزند گفتم هر موقع که دلش خواست می تواند روی من حساب کند من کنارش هستم گفتم که احساس می کنم نیاز به خلوت دارد پس زیاد مزاحمش نمی شوم. بیرون مدرسه ایستاده بود صدایش زدم خوبی؟ برای یک لحظه نقاب از صورتش افتاد با صدای بغض آلود در حالی که نگاهش را از من می دزدید گفت خانم خوبم. چند روز بعدش به کتابفروشی رفتم تا برایش کتاب بخرم اولین کتابی که به ذهنم رسید خواب نارنجی روباه بود. الان از خریدن کتاب پشیمان شدم چون تشبیه مرگ به خواب جالب به نظر نمی رسد ممکن است بعد از خواندن کتاب فکر کند اگر بخوابد ممکن است بمیرد ممکن است با مرگ کنار نیاید باید گفت که پدر بزرگ مرده است و این سخت ترین کار دنیاست.
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
اگر داستانی با نگاه مرگ بهمثابهی انتقال به جهان دیگر بخواید به گمانم خداحافظ راکون پیر گزینهی بهتر و امیدوارکنندهتریه.
1
1
Ms.nobody ؛)(=
4 روز پیش
1