یادداشت‌های atiye (26)

atiye

atiye

1404/4/7

          حدود نیم ساعت پیش کتاب تموم شد و از اون لحظه فقط شوکه شدم و دلم میخواست یکم پایان داستان توضیح بیشتری داده میشد اما الان دوباره رفتم اول کتاب رو خوندم وخب خیلی واضح تر تموم شد 
و به نظرم این کار نویسنده فوق العاده بود 
دویست صفحه اول واقعا من رو نا امید کرده بود و اگر توصیه کسی که کتاب رو ازش امانت گرفته بودم نبود شاید کتاب رو رها کرده بودم 
اما انگار همه ی اتفاق ها جمع میشن توی 100 صفحه اخر 
یه سری چیز ها برام گنگ بود و به نظرم میشد به رابطه واقعی ربه کا و ماکسیم بیشتر توجه بشه و توضیح بیشتر ی درباره اون داده بشه 
الان در نظرات خوندم که رمان برگرفته از جین ایر بوده و هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم چقدر تشابه داشتند 
اما جین ایر کجا و
چند قسمت از کتاب که دوست دارم رو پایین نوشتم 
میگویند انسان ها خیلی خوب می توانند رنج های خود را فراموش کنند و برای اینکه در این کار موفق شوند باید چون اتش همه چیز را در مورد خودشان بپذیرند 

ای کاش میتوانستیم خاطره ها را در شیشه ای سر بسته مانند عطر نگه داریم و هر زمان که مایل بودیم در شیشه را باز کرده و در ان زمان قرار میگرفتیم
        

0

atiye

atiye

1404/4/7

          این ها (خیال پردازها) آدم نیستند بلکه موجوداتی هستند میان آدم و حیوان . اینها اغلب اوقات در جایی ،گوشه ای ، کنج و کنار پنهانی می خزند ، انگاری میخواهند خود را از روشنایی روز هم پنهان کنند . وقتی به این کنج دنج شان رسیدند همان جا می چسبند مثل یک حلزون .

در اندوه ،کجا نقش خیال انگیزی یافت شدنی است ؟

محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری 

خدای من یک دقیقه ی تمام شادکامی !آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست ؟

و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه ای از عمرش را با تو همدل باشد 

چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخ اندیش تر از آنند که به راستی هستند ، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند ؟

اولین کتابی که از داستایفسکی خوندم و به نظرم بهترین کار رو کردم که با این کتاب شروع کردم  چون طبق نظرات بقیه ، بقیه ی کارهای داستایفسکی مثل جنایت و مکافات شاهکار اند و دیگه بعد از آنها این کتاب به چشم نمیاد اما من چون اولین تجربه ام از داستایفسکی بود خیلی خوب تونستم باهاش ارتباط برقرار کن و لذت ببرم .
کتاب برای یه عصر بارونی پاییزی مناسبه که یه ضرب بخونی 
پیشنهاد میکنم حتما فیلم شب های روشن رو از فرزاد موتمن ببینید البته بعد از خوندن کتاب
        

9

atiye

atiye

1404/4/7

        ساعت ۱:۲۵ صبح ۱۲ آذر ۱۴۰۰ تموم شد و با تموم شدن این جلد مجموعه ی ۸ جلدی آنه شرلی هم به پایان رسید این جلد رو خیلی دوست داشتم با حوصله بخونم تا زود تموم نشه اما از طرف دیگه داستان خیلی گیرایی داشت و باعث میشد فقط تند تند ورق بزنم تا ببینم سرنوشت بچه های اینگل ساید چی میشه 
با هیچ کدوم از جلد ها گریه نکردم اما این آخری خیلی اشکم رو در آورد وقت رفتن جم و والتر و بعد هم خبر کشته شدن والتر 

این جلد نسبت به دو جلد قبلش از آنه بیشتر نوشته شده بود اما باز هم نقش اول داستان آنه نبود و کلا از دو جلد قبل بهتر بود و نسبت به کل جلد ها داستان تازه ای رو تعریف میکرد چون که بالاخره کلیت آنشرلی رو میدونستم که چه اتفاقی برای آنه و گیلبرت می افتد اما هیچ پیش زمینه ای از بچه های آنه نداشتم و برای همین خیلی مشتاق خواندن این جلد بودم 
کتاب خیلی احساسات متفاوتی رو پوشش میداد و درهمین حال شاهد بزرگ شدن ریلا و بقیه ی بچه های اینگل ساید بودیم انقدر بزرگ شدند که جم و والتر و شرلی به جنگ رفتند و همون آنه ی مو قرمز که اشتباهی به گرین گیبلز فرستاده شده بود انقدر بزرگ شده بود که هربار یکی از پسر هاش رو بدرقه میکرد برای رفتن به میدان جنگ 
هرچند دوست داشتم باز هم از ساکنین اونلی بخونم دایانا ، ماریلا ، دو قلوهای گرین گیبلز ، خانم ریچل ، جوزی پای ، و حتی پریسیلا و ریبکا دیو و.........
نزدیک شش ماه با این مجموعه زندگی کردم و الان واقعا دل کندن ازش سخته . نزدیک شش ماه هر شب با قصه های مونتگمری خوابیدم و حس و حال خوب گرفتم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

atiye

atiye

1404/4/7

          دلیل این یه ستاره فقط پایان بندی سرسری کتاب بود 
ماجرایی که انقدر مهم بود اما فقط توی چند جمله و یک صفحه تموم شد
جلد سوم تلخ بود اما همین پایان بندی کوتاه باعث شد تلخیش تو جونم بمونه 
شاید هم دلیل تلخیش این بود که امیلی بزرگ شده بود و بیشتر می تونستم درکش کنم ، شاید به خاطر این که باهاش حس هم دردی بیشتری داشتم، این که کم کم تنها می شد و با سال به سال بزرگ شدنش از دوست هاش دورتر می شد و نمیشه همیشه همون بچه های قدیمی بود  و همه ی دوست هاش از اون شهر کوچ کرده بودند و فکر کنم حین خوندن کتاب می دونستم چقدر این پاییز و زمستون ها سخت می گذرن 
من دین رو خیلی بیشتر از تدی دوست داشتم شاید دلیلش این باشه که رابطه عاطفی بین امیلی و دین بیشتر از امیلی و تدی توصیف شده بود و با اون بیشتر تونستم ارتباط برقرار کنم 
و بیشتر از همه به خاطر این که امیلی رابطه دوستی مثل دین رو به طوری که مثل قبل باشه رو از دست داد ناراحت شدم 
کاش این جلد رو هم مثل جلد اول آروم آروم خونده بودم شاید اینجوری خودم هم آروم تر بودم 
کاش ۱۰۰ صفحه آخر این جوری تموم نمی شد انقدر شتاب زده 
توی جلد اول و دوم به این نتیجه رسیده بودم که امیلی رو بیشتر از آنه دوست دارم اما وقتی تموم شد دلم خواست دوباره بر سراغ آنه ی عزیزم 
با امیلی احساس نزدیک تری داشتم و دلیلش این بود که واقعی تر بود و به من نزدیک تر و اندازه ی آنه خوش بین نبود 
اما ۱۰۰ صفحه آخر جلد سوم کار رو خراب کرد 
دلم می خواد بگم :
کاش امیلی عاشق دین بود 

برش هایی از کتاب 

حتی اگر ما هیچ وقت پیدایش نکنیم چیزی در این جست و جو هست که شاید دلچسب تر از پیدا کردن باشد 


نمی دانم اگر رفاقت دین را نداشتم چه کار می کردم ، او نمک زندگی من است


قایقی پارویی برای سفر در راه شیری و یک ماشین بافندگی برای بافتن رویاهایمان و کوزه ای پر از عطر رز برای لحظه های سرمستی مان . من کاری به جهیزیه ات ندارم فقط باید توی وسایلت پیراهنی از جنس غروب خاکستری باشد با یک ستاره برای موهایت حاشیه ی لباست باید از مهتاب باشد و سر بندی از ابرهای غروب داشته باشی
        

0

atiye

atiye

1404/4/7

          یکی از قوی ترین رمان های کلاسیک 
قلم مونتگمری این بار هم معجزه میکنه این بار هم با داستان یک دختر رو به رو میشیم اما دختری که نسبت به زمان خودش خیلی جسور تر و ماجراجو تر بوده و دنبال تغییر زندگیشه 
البته که این تغییر آسون نیست و باید خیلی چیزها رو رها کرد 
خیلی از ته دلم خوشحالم که این کتاب رو توی این بازه خوندم و طی این مدت خیلی پیش می اومد که بخش هایی از کتاب توی ذهنم برجسته بشه و بهم قدرت و انگیزه بده و به نظرم مهم ترینش این قسمت بود 
<<ترس گناه اصلی است تقریبا تمام شر های دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی می ترسد ترس یک افعی لغزان سرد است که به هر آدم چنبره می زند . زندگی با ترس وحشتناک و مهم تر از همه خفت بار است >>جان فاستر 
همه یه قصر آبی تو ذهنشون دارن که باید یه روزی مثل ولنسی سراغ قصر آبی شون بر و تپه ی خاکش رو به دست بیاره 

پ ن :من کتاب رو از نشریات قدیانی خوندم 
پ ن : در راستای این که شیفته مونتگمری شدم نوبتی هم باشه نوبت مجموعه امیلی
        

0

atiye

atiye

1404/4/7

          قسمتی از کتاب 
خاله نانسی : به نظر تو وقتی یک مرد بین عشق به یک زن عاقل و یک زن دیوانه گیر می کند چه کار می کند ؟همیشه دیوانه ها برنده می شوند ، کارولین . دلیل شوهر پیدا نکردن تو هم همین است .تو زیادی عاقلی. من هم چون خودم را به دیوانگی زدم شوهر گیرم آمد.امیلی ، تو هم حواست را جمع کن . تو هم عقل و هوش داری ، پس بروزش نده ، با قوزک هایت راحت تر شوهر پیدا می کنی تا با هوشت

امیلی عزیزم که برای خوندنش خیلی تردید داشتم ، امیلی که وقتی می رفت می نوشت و احساس سبکی می کرد خودم رو توش می دیدم 
امیلی که واقع بینانه تر از آنه ی عزیزم بود 
هرچی از مونتگمری می خونم بیشتر برای خوندن آثارش مشتاق تر میشم 
انقدر توصیف ها توی این کتاب تو ذهن آدم میشینه که یه مدته هر وقت صدای باد توی اتاقم می پیچه با خودم میگم خانوم باد دوباره اومده 
خوشحالم که سریال امیلی رو قبلا ندیدم و نمی دونم قراره سرنوشت امیلی چی بشه 
اگر سبک آنه شرلی رو دوست دارید توی خوندن این کتاب درنگ کردن جایز نیست
        

1