یادداشت‌های Mohammad Taheri (27)

Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

1 ساعت پیش

          للباقی

 

`حیف است کسی مثل شما زیر خاک برود!` سخن حقی ست که حتی به زبان نماینده صدام هم آمد! کسی که #امام مغز متفکر جهان اسلامش خواند و استادش سید ابوالقاسم خویی، درباره ش گفت: اگر در غرب بود، برایش چه ها که نمی کردند!

#سیدمحمدباقر_صدر که با بلوغ، مجتهد می شود و اولین کتابش را در دوازده سالگی تألیف می کند و کتب مشهور #فلسفتنا و #اقتصادنا را در حدود بیست و پنج سالگی می نویسد و به قول مرحوم دکتر #شریعتی هم فهم زمان ما را دارد و هم درد زمانه ما را حس می کند و هم با زبان مردم حرف می زند، بدون شک یک #نابغه است. به گمانم نابغه ها آدم های عصر فردا هستند که مأمور به راهی کردن آدم های عصر امروز اند؛ می سوزند و غالباً قربانی جهالت و دنائت منفعت پرستان امروز می شوند. 

#کتاب_نا کتابی مختصر و متفاوت از شهید رابع است که وجه های خصوصی و خانوادگی او را در کنار وجه علمی و سیاسی ش نشان می دهد؛ نویسنده گاهی به اشارت از مهم ترین معضلات و چالش های فکری و سیاسی زمانه او می گذرد و توقف نمی کند اما به گمانم به توصیه خود او که می گفت بیش از مطالعه، باید فکر کرد، این چالش ها و معضلات باید امروز دقیق مورد فکر و تأمل عالمانه قرار گیرند؛ در کتاب بعد از نشان دادن عمق علاقه و محبت سیدمحمدباقر صدر به پسرعمو و برادر خانمش #امام_موسی_صدر، از یک اختلاف نظر این دو نابغه می گوید و سریع می گذرد: امام موسی صدر به دنبال احیای رهبری دینی بود و سیدمحمدباقر صدر به دنبال ساماندهی مرجعیت. با وجود اشتراک های بسیار، نقطه آغاز اولی، قرار گرفتن در کنار مردم و شناخت نیازها و کمک عملی آن ها از طریق مسئله های زندگیشان با آموزه های دینی است و دومی اصلاح حوزه و تصحیح روش های آموزشی و تربیت علمایی که برای نیازهای مردم حرف داشته باشند.

برای زمانه امروز بیش از همان دیگری نیازمند چنین نوابغی هستیم که آزاداندیشانه فکر کنند و طرح های نوآورانه برای زیستی مومنانه، دراندازند.

کاش نوابغ زیر خاک نمی رفتند! 

للحق
        

0

Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

1 ساعت پیش

          للباقی

 

#ایلان_ماسک یک نابغه دیوانه ست که با هوش مهندسی و سخت کوشی و آرزوهای رویایی ش، دنیا را از منظر تکنولوژی تغییر داده ست. 

او دارد زندگی آینده بشر را مهندسی می کند. #اسپیس_اکس با قوت و قدرت دارد مرزهای تکنولوژی هوافضا را درمی نوردد و به آرزوی میان سیاره ای شدن گونه انسان نزدیک تر می شود؛ ساخت موشک های فضاپیمابر با قابلیت فرود و استفاده دوباره تحولی بزرگ در این عرصه بود که رویای مهاجرت زندگی به مریخ را معقول تر می کند. 

#تسلا غول خودروسازی برقی شده و سوخت فسیلی را حذف کرده ست؛ خودروهایی که صبح وقتی از خواب بیدار می شوی ممکن ست نرم افزارهای خودرو آپدیت شده باشند و با قابلیت های کاملا جدیدی از ماشینت مواجه شوی. 

#سولار_سیتی به دنبال بهره گیری از انرژی مهم خورشیدی ست و اصلا نباید تعجب کرد که در کنار ماهواره های اسپیس اکس در فضا، هم پنل خورشیدی سولار سیتی را دید و هم یک عدد خودرو تسلا در مدار فضایی!!

کتاب جذابی بود `ایلان ماسک، تسلا، اسپیس اکس و آینده ای رویایی`. روایت های شکست ماسک اگر از روایت موفقیت هایش جذاب تر نباشد، کمتر نیست! البته این کتاب که سال ۲۰۱۵ نوشته شده امروز خیلی از ایلان ماسک عقب افتاده ست! اگر این کتاب امروز بخواهد نوشته شود به جای ۵۰۰ صفحه، حتماً باید لااقل ۲۰۰۰ صفحه باشد. 

ثمردهی #هایپرلوپ برای ترابری سریع، #بورینگ حمل و نقل زیر زمینی، #نیورالینک برای پروژه ترابشریت و هوش مصنوعی و #استارلینک و ... بخشی از فعالیت های ست که می تواند آینده همه بشریت را در بعد تکنولوژی تغییر دهد. 

امروزه ایلان ماسک آنچنان قدرت اقتصادی و تکنولوژی شده ست که یک مولفه سیاسی نیز پیدا کرده ست. شاید در حکمرانی آتی دنیا افرادی چون ماسک به عنوان یک ابر مدیرعامل نقش مهمی را بازی کنند. 

پژوهشکده ها و اندیشکده های ما به جای آن که صرفاً در مبانی و فلسفه تمدن غرب غرق شوند باید کمی هم به لایه های رویی و قشری این تمدن نظر بیاندازند! که همین لایه رویی چنان زمین بازی تعریف می کند که فردا روز نتوانی با وجود چیزی چون استارلینک، دیگر از طرحی مثل #صیانت حرفی بزنی!

للحق
        

0

Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

1 ساعت پیش

          للباقی

 

قیس بن غسان فرزند کاسب درستکار کوفه است؛ پدرش هنگامه ی کربلا در بستر بیماری است؛ اما در روز عاشورا به همراه چند نوجوان دیگر هم سنش به دیدن نبرد کربلا می روند مثل دیگر مردم؛ از یک بلندی نبرد را نگاه می کنند. قیس که از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه و اقلیت بسیار ناچیز مخالفین خلیفه به حیرت افتاده، فقط چشمش را می دواند که یک نفر را ببیند؛ تنها کسی که از این جمعیت گرد آمده می شناسد: حر بن یزید؛ حر با پدرش رفاقت داشته و در آخرین دیدار به او گفته بود که هر کجا می روی فقط خدا را فراموش نکن!

قیس ناگاه می بیند که حر بن یزید از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه جدا می شود؛ می ماند که برای چه کاری است؛ اما همه می بینند که حر سپر ش را واژگون کرده است.

 

این کتاب، سه روایت مختصر از داستان کربلا و با محوریت شخصیت جناب حر است؛ کسی که از ابتدا نمی دانسته برای چه کاری مأموریت گرفته و حتی از داستان نامه های کوفیان نیز بی اطلاع بوده. در جاهایی نویسنده، ادبیات متن را سخت و تاریخی می کند تا ذهن به بافت کهن برود و داستان را تاریخی، در ذهن بسازد؛ من که نپسندیدم!

للحق
        

0

Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

2 ساعت پیش

          للباقی

 

ترسناک ترین وجه آدمی هنگامی ست که با خود بیگانه می شود. مرگ، ترسی ندارد ولی اگر بخواهد داشته باشد حکماً از ترس بیگانگی کمتر است. این ترس را تا هنگامی که در خود هستیم و فراتر نرفته ایم درک نمی کنیم؛ درست مثل شخصیت مورسو در بیگانه آلبر کامو. کامو، مورسو را فراتر از مورسو نمی بیند تا این ترس برایمان دیده شود؛ تازه این شخصیت شاید به دلیل بی تفاوت بودنش به دنیا و مافیهایش برای ما جذاب باشد! کسی که عریان، خودش است؛ اما خودی که عمیقاً بیگانه شده است با خودش.

بیگانه کسی ست که همه ی بی نهایت رشته های اعصابش با عالم کائنات را پاره کرده است؛ این حالت، به واقع ظلمانی است.

به گمانم همه، تجربه ای از بیگانگی داشته اند و چند سیمی از رشته هایشان پاره شده و یحتمل هر کسی امروز عمیق تر این تجربه را داشته باشد فردا قوی تر می تواند با رشته اعصاب عالم متصل تر شود!

 اما درست مشکل از جایی شروع می شود که همه رشته ها قطع شود؛ و این شروع پوچی ست. کامو چنین شخصیتی را در مورسو آفریده.

للحق
        

1

Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

2 ساعت پیش

          لباقی

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّور

تا آن هنگام که امر الهی فرا رسید و از تنور، آب فوران کرد... .

 

سرّی که این انقلاب را نگه داشته است عشقی ست که عده ای عمدتاً گمنام و بی نشان، در سینه هایشان دارند؛ بدون شک مادران شهدا که پاره تن و عصاره وجودیشان را در راه خدا و اهل بیت بدون هیچ گونه چشم داشتی تقدیم کرده اند در زمره این گمنامان و بی نشان ها هستند.

کتاب "تنها گریه کن" علاوه بر آن که دل را آتش می زند و اشک را بی اختیار جاری می سازد، عظمت وجودی این دُردانه ها را عیان در مقابل مان می آورد.

عشق به خدا و حضرت اباعبدلله(ع)، آن چنان مدیریت و هیبت و روحیه و سعه وجودی به خانم اشرف سادات منتظری مادر شهید بزرگوار محمد معماریان، داده است که بی شک عرفا و خوبان سال ها با ریاضت و توجه، دنبال این چنین عنایت اند؛ و به گمانم این همان نشانه ای ست از امر الهی که وقتی فرا می رسد این چنین آب عشق از سینه نظرکردگانش فوران می کند ... . و ما نیک می دانیم این ها همه از دم مسیحایی امام روح الله ست ... .

للحق
        

0

          للباقی

هیچ ارزش اصیلی در این دنیا نیست که رسیدن به آن، عیان و مکشوف باشد. عشق، آن گوهر اساسی نیز در لایه های سختی درهم پیچیده شده است و برای رسیدن به این گنج می بایست خروارها خاک و خاشاک را از سر راه برداشت. و این مظهر اسم غیرت خدا ست که تحفه هایش را از دست نامحرمان با سختی و مشقت دور می کند.

از همین سو ست که خیلی از زیبایی های اصیل، ظاهری سخت و نا زیبا دارند!

کتاب اینک شوکران( شهید منوچهر مدق) را می خواندم؛ یک عاشقانه ساده و زیبا که خواندنش فقط آسان ست؛ یک عاشقی ای توأم با سختی های بسیار؛ آن چنان این ریشه عاشقی قوی می شود که پای رفتن شهید را لنگ می کند تا آن سو که خانم ش رضایت می دهد و در آغوش او جان می دهد.

چیز دیگری که نظرم را جلب کرد آن دوره سخت بعد از جنگ برای رزمندگان و خانواده هایشان است؛ آن زمان که آدم های جنگ وارد مرحله جدیدی می شوند؛ نه کسی آن ها را می شناسد و نه آن ها کسی را! درست همان زمان هایی که درجه دادن ها آغاز می شود و برای دیدن یک همپیاله، باید از صد تا در رد شوی و با ده تا منشی هماهنگ کنی.

ابتکار نویسنده در متن که گاهی راوی را عوض می کرد هم جذاب بود.

بعد التحریر: عشق یک فهم اختصاصی ست؛ و به گمانم آب عشق، با عیان و آشکار و عموم، در یک جوی نمی رود! و وای به امثال منِ ظاهرگرای عوام پرست ... .

للحق
        

0

          للباقی

چندی پیش در جمع مدیران یکی از صنعت های موفق در حوزه لوله های کامپوزیتی که برای صنعت نفت و آب کار می کرد و بخشی از نیازهای حیاتی کشور را حل کرده بود و امروز وارد بازارهای بین المللی شده است گفتم: اگر می خواهید به خودتان و کشور، خدمتی بیش از این تولیدات باارزش تان داشته باشید باید قصه پیشرفت از صفر تا امروزتان را `روایت` کنید؛ حتی اگر خیلی بخواهید سود مدارانه هم برخورد کنید بدانید تا چند سال آینده، بهترین تبلیغ صنعت های بزرگ و موفق، تبلیغات شهری و بیلبردهایشان نیست، روایت قصه شان است!

حالا #مهدی_قزلی در #شریان_مکران روایتی از ابر پروژه احداث خط لوله هزار کیلومتری انتقال نفت از کوره به جاسک را کرده است؛ این جنس روایت از یک پروژه تمام ایرانی که مانع از خروج ۵۰۰ میلیون یورو ارز از کشور شده است و توانسته است یک کار استراتژیک برای توسعه سواحل مهم مکران انجام دهد و صادرات نفت را از منطقه پر چالش تنگه هرمز دور بکند و باعث تأسیس پتروپالایشگاه جاسک بشود و ... کاملاً لازم و ضروری است. همین صد و چند صفحه مختصر کتاب، که از نحوه تولید لوله های فولادی خط ترش تا چگونگی مذاکرات با اهالی منطقه در خصوص تحصیل اراضی و همت خستگی ناپذیر مهندسان و تکنسین هایمان را نشان می دهد، برای نشان دادن غیرت و تخصص داخلی کفایت میکند.

متأسفانه درین سال ها غالب روایت های تحریم، با قرائت رسمی و سیاسی انجام شده است و جای چنین روایت های صنعتی و عملیاتی از تحریم عمیقاً خالی ست که جوان ایرانی باور کند ظرفیت های کشور و متخصصین ش آن چنان است که بتواند پایانه نفتی جاسک را در عرض مدتی کوتاه علی رغم این حجم از تحریم عملیاتی کند در حالی که پروژه مشابهی مثل ترمینال نفتی فجیره امارات با همین مشخصات پایانه خودمان، صفر تا صدش توسط خارجی ها اجرا و باز بهره بردارش هم خارجی می شود!

للحق
        

0

          للباقی

آدم گاهی در کار خدا می ماند که برکت ش را کجاها می گذارد! 

اعتیاد شدیدِ سی ساله ی #خسرو_باباخانی به گمانم پر از برکت بوده و یکیش همین کتاب فاخر #ویولون_زن_روی_پل .

باباخانی در این کتاب، خودش را به تمامه شکسته است و `لای ده انگشتش را باز کرده` و روایتی واقعی و تکان دهنده از دوران اعتیادش را با ادبیاتی شیرین و جذاب، نوشته است.

در جای جای کتاب، نویسنده از قول مادرش می گوید:` گاهی مرگ، عروسی ست؛ راست می گویم.` راست می گوید؛ مخاطب هم که خواننده این زجرها و رنج ها و حقارت ها و تباهی ها و نابودی ها می شود کامل حق می دهد که آرزوی مرگ می کند!

هنر کتاب این است که لایه پنهانی از همین اطراف خودمان را برجسته می کند که انگشت به دهان شویم و مبهوت! اعتیاد یک واقعیت جامعه ما ست که متأسفانه مثل دیگر بحران هایمان، می خواهیم آن را به زیر قالی بزنیم و نبینیم ش. 

جدای از روایت تازه کتاب، جهان بینی جالب نویسنده است که مرگ را پایان اعتیاد نمی داند؛ چرا که اعتیاد مربوط به نفس ست و در عوالم دیگر داشته های نفس، باقی می ماند. و چون در آن عوالم سرعت خیلی خیلی زیاد است امکان آموزش و تغییر و ملکه شدن، سخت می شود.

تا دنیا با همین سرعت کم برای انسان به اتمام نرسیده باید فکری به حال جمیع اعتیاد و عادت هایش بکند.

بعدالتحریر: شخصیت فرعی این روایت، خانم ماه طاووس همسر نویسنده، به گمانم نقش ش از شخصیت اصلی روایت سر است! یک پارچه معرفت و محبت و عشق و صبر که استقامت و همراهیش کم نظیر است.

للحق
        

0

          للباقی

این روزها که درگیر سیل هستیم، خواندن کتاب `زیتون` مناسبت داشت.

کتاب سرگذشت یک خانواده آمریکایی در مواجهه با یک بحران و فاجعه بزرگ است: طوفان کاترینا؛ سال ۲۰۰۵. 

عبدالرحمن زیتون، مسلمان سوری است که به آمریکا پناهنده شده و با زنی تازه مسلمان به اسم کتی ازدواج می کند؛ نویسنده کتاب دیو اگرز که خود یک آمریکایی ست به خوبی اسلام هراسی در آمریکا را نشان می دهد خاصه موج اسلام هراسی پس از یازده سپتامبر. 

تا ربعِ کتاب، طوفان دارد می رسد اما خانواده زیتون نمی خواهند بپذیرند! و این شاید عادت همه ما آدم هایی ست که گمان می کنیم همیشه فاصله امنی تا بحران ها داریم.

دست آخر کتی مجبور میشود دست بچه ها را بگیرد و مثل غالب مردم، از شهر خارج شود؛ اما عبدالرحمن محکم و مصمم در شهر می ماند. نیواورلئان رسماً به زیر آب می رود در حد سه چهار متر. عبدالرحمن مثل بچه های جهادی خودمان! با قایقش بی هیچ چشم داشتی به کسانی کمک می کند که نتوانسته اند از شهر خارج شوند؛ یک بخشی از برنامه روزانه ش می شود غذا دادن به سگ های خانگی که گیر افتاده بودند؛ از غذای محدود خودش به سگ هایی غذا می دهد که رسیدن به آن ها کلی مشقت دارد؛ این صحنه بکر ی ست از یک مسلمان در آمریکا با آن موج اسلام هراسی که غذای خودش را در آن شرایط بحرانی و سخت، به سگ ی می دهد که نجس می داند ش! و این در حالی ست که شهر پر از غارت و تجاوز و هرج و مرج و قتل می شود؛ و این یک صحنه واقعی و بی روتوش از فرهنگ آمریکا هنگامه بحران ست که از زبان یک نویسنده آمریکایی روایت می شود!

عبدالرحمن و رفقایش که جهادی کار می کردند را گارد ساحلی آمریکا بازداشت می کند با بالاترین ضریب تهدید امنیتی! صحنه های انفرادی زندان و قفس های زندان، تداعی کننده گوانتانامو و ابوغریب است.

بعد از یک ماه سخت و طاقت فرسا، کاشف به عمل می آید که عبدالرحمان بی گناه است و آزاد می شود! 

بحران ها شاید به ظاهر خسارت بار باشند اما از آن جهت که تجلی فرهنگ پنهان مردم می شوند، فرصت هستند. در این کتاب تفاوت فرهنگ خودخواهانه آمریکایی هنگامه بحران را می توانی خیلی ساده با فرهنگ ایثارگرانه ایرانی مقایسه کنی. 

و این سرمایه بزرگ و قیمتی ما ایرانی هاست.

للحق
        

0

          للباقی

زن حامله ای که مین حمل می کند؛

یا مادری که برای عبور از خط بازرسی آلمان ها بچه اش را نمک اندود می کند تا بچه پوستش ملتهب شود و تب کند و سربازان از ترس تیفوس، مادر را از بازرسی رد کنند تا برای پارتیزان ها دارو ببرد؛

یا زنان راننده تانک، یا زنان خلبان، یا زنان پارتیزان، یا زنان مسلسل چی و بی سیم چی.

کتاب، وجه متفاوتی از زنان شوروی که در جنگ سیاه و تاریک جهانی دوم شرکت داشته اند را نمایش می دهد؛ حدود یک میلیون زن شوروی ... .

دخترانی که به صف می شوند تا لباس دخترانه دختری که تازگی از خانه آمده و لباسش بوی خانه می دهد را بو کنند!

یا دسته گل هایی که سر نیزه تفنگ شان می زنند؛ یا یک چمدان شکلات و آبنبات در خط مقدم جنگ؛ یا دامن دوختن از کوله پشتی های نظامی و خیلی از لطافت های زنانه ای که در آن سختی های بی رحم جنگ ارتش سرخ با فاشیست ها، نشان می دهد که جنگ با همه چهره خشن ش نمی تواند فطرت لطیف زنان را عوض کند حتی اگر برای چند سال دقیقاً مردانه زندگی کنند!

از نگاه نویسنده -که خود یک زن اهل شوروی سابق است- واقعیات همان احساسات هستند و از همین دریچه، جنگ جهانی دوم را از زبان زنان رزمنده شوروی روایت می کند که رسماً روایت احساسات زنانه است که انصافاً این روایتی جذاب و متفاوت از جنگ است.

یکی از بزرگ ترین قدرت های زنان، لطافت روحی آنان است که در این کتاب بخش هایی از این قدرت و معجزه تأثیرش روایت می شود؛ و چه قدر ابلهانه است نگاه کسانی که می خواهند زنان را از این قدرت ناب و استثنایی تهی کنند به بهانه سخیف شبیه مردان شدن!

این کتاب را در ایام جنجال اخیر کشور که به بهانه زن و زندگی و آزادی است، خواندم؛ تنها راه آزادی زنان، آزادی از کلیشه های مرسومی است که برای او ساخته اند و ناجوانمردانه می خواهند به بهانه آزادی، آنان را شبیه مردان کنند. عظمت وجودی زن، رساناترین معنی زندگی است؛ و هرچه زن به شأن وجودیش آگاه تر باشد هم حیات بخشی ش بیشتر می شود و هم آزادی وجودیش ... .

للحق
        

0

          للباقی
برای اسیری که تنها بخش باقی مانده وجودیش، تن برهنه ش هست و دست آخر دیگر ایمان به آینده ش را هم از دست می دهد و نمی تواند معنایی از زندگی که او را سر پا نگه دارد پیدا کند آنقدر در ادرار و مدفوع خود می لولد تا مرگش فرا برسد؛ و این آن هنگامی ست که معنا در مقابل رنج زانو می زند. 
دکتر فرانکل روانپزشکِ اسیرشده ای که سرنوشتش در خوشبینانه ترین حالت ممکن اردوگاه کار اجباری است و از اقبال بلندش چون پدر و مادر و برادرش، سرنوشتش به کوره های آدم سوزی نیافته است، چنین خاطره نگاری جذابی را نوشته است که معنا درمانی هدف غایی کتاب در جست و جوی معنا ست. 
در این کتاب که پر از صحنه های سیاه و تلخ و رقت بار انسانی است که در جنگ جهانی دوم رخ داده است به وضوح دیده میشود که رنج با همه عظمتش، اگر به توصیف در معنا درآید دیگر سختیش قابل تحمل میشود؛ به قول اسپینوزا: به محض اینکه ما تصویر روشن و دقیقی از عواطف خود رسم کنیم عواطف در حال رنج از رنج کشیدن باز می‌ایستد.
نویسنده کتابش را با آخرین تیر در ترکشش پایان می دهد:
این تجربه‌های گرانبها برای مردی که به سوی خانه‌اش گام برمی‌دارد احساس شگرفی می‌آفریند که پس از آن همه رنجی که جان و روانش متحمل شده دیگر چیزی نیست که از آن بترسد مگر `خدا`.
للحق
        

1

          للباقی
من میخواهم درست سی سال بعد از جلال به حج-عمره- بروم؛ طبعاً مشهورترین کاب فارسی سفرنامه حج خسی در میقات بود؛ کتاب را از حاجی گرفتم و خواندم و خلاف عادتم، نتوانستم چندان حرمت میت را نگه دارم!!
جلال خودش انتهای کتاب اعتراف میکند که این سفر نوعی کنجکاوی بوده و بیشتر در پی برادرش بوده تا خدا: " دیگر اینکه اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که می پذیری، من درین سفر بیشتر به جست و جوی برادرم بودم -و همه آن برادران دیگر- تا به جست و جوی خدا. که خدا برای آنکه باو معتقدست همه جا هست."
علی القاعده عمده کسانی که می خواهند به حج بروند  برای خدا می روند و پس این کتاب چندان کمک که نمی کند تازه با این حد از وصف توضیحات غیر ضرور، میتواند ذهن آدمی را در چنین سفری مخدوش کند. 
اول کتاب میگوید بعد از دوران بی نمازی این اولین باری ست که می خواهد سر به سجده بگذارد و دیگر زشت است بروی حج و نماز نخوانی! نکته بعدتر اینکه ماشاالله چشمش را هم که کنترل ندارد؛ کلی وصف زنان و پستان شان در این کتاب جلال موج می زند!
تنها ایده ای که کتاب دارد و سه چهار باری تکرارش می کند اداره کردن بین المللی حج است که کشورهای اسلامی همه با هم حج را اداره کنند.
مصیبت های حج آن زمان که تازه عربستان داشته به سمت مدرن شدن پیش میرفته هم جالب است. نماد توسعه مدرن عربستان را هم می گذارد آرامکو. "اتحاد اعراب باید به جای ضد اسرائیل، ضد کمپانی‌های نفتی باشد"
پدر جلال روحانی بوده و حتی او را به نجف میفرسته اما او حوزه را ترک می کند؛ برادر جلال می آید مدینه و برای تقویت شیعه؛ حتی آن سنگ گذاری های بقیع هم ظاهرا کار برادر جلال بوده.
تنها دو سه صفحه است که جلال مرحمت فرموده و از اسرار حج چیزی نوشته؛ در سعی صفا و مروه تعبیر به سرگردانی میکند و در طواف و در اجتماع تعبیر به تهی شدن از خود. 
"هرچه جماعات دربرگیرنده خود عظیم‌تر، °خود° به صفر نزدیک شونده‌تر."
للحق
        

0

          للباقی
کتاب شرح حال شرکت بهیار صنعت سپاهان است که به روایت آقای نوید نجات بخش مدیر شرکت روایت می شود؛ راوی صداقت دارد و از وضعیت بد تحصیلی خود در دانشگاه هم می گوید و شرح میدهد که چگونه از یک شرکت دو نفره در سال 1378 به این جا می رسد؛ اولش با تولید برانکارد با این که به پیشرفته ترین دستگاه پزشکی یعنی دستگاه شتاب دهنده خطی برای درمان سرطان می رسد؛ این شرکت امروز در حوزه هوایی و ساخت جت 8 نفره هم ورود کرده است؛در حوزه دستگاه های ایکس ری در گمرک و ... نیز هم و جالب اینکه اعتماد به نفس تولید را پیدا کرده اند هرچند خودشان خوب میدانند در شرایط فعلی کشور، تولید، اقتصادی نیست!
 متن کتاب جذابیت زیادی نداشت و تقریبا یک چهارم پایان کتاب را فقط تورق کردم چون حرف ها و زاویه دیدها کاملاً تکراری می شد و شاید برای من دیگر تکراری بود.
به گمانم نجات بخش عمیقا اعتقاد دارد امروز وضعیت جهاد اقتصادی است و شعار نمی دهد؛ و روحیه توکل را میشود در جای جای کتاب صادقانه دید؛ هرچند کتاب را خیلی بهتر میشد روایت کرد؛ شاید کار نجات بخش خیلی بزرگ تر از احیای جمکو بود اما کتاب عملیات احیا خیلی شیرین تر و روان تر بود.
امروز اما سری به مستندهایی که درباره شرکت بهیار صنعت بود زدم؛ مستندها از خود کتاب به مراتب جذاب تر بودند؛ و جذاب ترین بخشش توفیق گزارش خدمت حضرت آقا... .
للحق
        

1