بریدههای کتاب Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/24 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 342 اگر مادربزرگ و السا مجبور می شدند این ها را برای کسی که از موضوع هیچ اطلاعی ندارد،تعریف کنند،آن شخص به احتمال زیاد متوجه حرف های آن ها نمی شد.بعد قابل فهم بود اگر آن فرد از آن ها می پرسید،پس با این حساب «نادان»چه می شود؟چون السا و مادر بزرگ اغلب مواقع سایرین را نادان خطاب می کردند. و البته این یک سوال احمقانه می بود،چون هر کس می داند که نادان ،نادان است دیگر. 0 4 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/24 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 342 ...یک جانور وحشی کمی ابله تر از ابله است،ولی لزوما احمق نیست،با وجود این کمی لجباز تر از مثلا یک آدم دست و پا چلفتی است.ولی به هیچ وجه یک موجود آشغال محسوب نمی شود،این بدترین نوع جانور وحشی است.و البته به کله شقی یک همه چیز دان هم نیست،که هم آشغال محسوب می شود،هم احمق. 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/21 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 295 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/21 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 287 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 روباهی به نام پکس جلد 1 سارا پنی پکر 3.9 42 صفحۀ 168 پکس می دانست حق با اوست.به دنبالش از بین علف ها بیرون آمد.بریسل،رانت را صدا کرد که در حال تماشای موش های صحرایی سرگردان بود. رانت حتی گوش هایش را هم به سمت بریسل نچرخاند. تازه پکس فهمید؛او نمی تواند بشنود. 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 شاید عروس دریایی آلی بنجامین 3.9 89 صفحۀ 34 هیچ کس تا به حال به من نگفته که یک عروس دریایی نیشش زده است. پس ممکن است کسی که عروس دریایی نیشش زده و من اورا میشناسم ،به من نگفته باشد. شاید نگفته ،چون نمی توانسته. شاید نگفته ،چون مرده. شاید نگفته، چون بخاطر نیش عروس دریایی مرده. 0 4 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 شاید عروس دریایی آلی بنجامین 3.9 89 صفحۀ 26 چشم هایم را بستم و تا پنج شمردم.وقتی تمام شد، فکر کردم همین حالا عروس های دریایی 23 نفر را نیش زده اند. 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/19 ماموریت فلامینگوها طاهره مشایخ 4.0 5 صفحۀ 120 -سرکار،اگه این دو تا نمی رفتن وسط جادّه سطل آشغال رو جابجا کنن حتما یه تصادف زنجیره ای میشد اینجا.حموم خون راه می افتاد! 0 1 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/12/23 آخرین روز خانم بیکسبی جان دیوید اندرسن 4.5 25 صفحۀ 3 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/11/28 ماموریت فلامینگوها طاهره مشایخ 4.0 5 صفحۀ 7 ...همه کسانی که توی صف ایستاده بودند به حلقه گلشان رسیدند الّا من بیچاره که نمی توانستم قدم از قدم بردارم. حتّی پتروس فداکار خارجی هم حلقه گل به گردنش افتاد ولی نصیب من نشد؛ حتما یک جای کارم گیر داشت... 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/11/7 افسانه ی ایکاباگ جی. کی. رولینگ 4.1 34 صفحۀ 8 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/29 چاپیدشاه: اندر احوالات امانت داری و مملکت داری پهلوی ها سپیده انوشه 4.7 1 صفحۀ 10 0 5 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/29 چاپیدشاه: اندر احوالات امانت داری و مملکت داری پهلوی ها سپیده انوشه 4.7 1 صفحۀ 8 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/19 پاستیل های بنفش کاترین اپلگیت 3.3 199 صفحۀ 47 ... گفت:((میووو؟))جوری که انگار داشت سوال می پرسید.من در جوابش نگفتم میووو.اصلا هیچی نگفتم. چشم هایم را بستم و تا ده شمردم.وقتی چشم هایم را باز کردم،باز هم آنجا بود. ...پرسید:((پاستیل بنفش داری؟)) 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/9 پتوی پرنده بنفشه رسولیان بروجنی 4.6 5 صفحۀ 122 ...پوست تخمه کف هواپیما نریزین.وسط راه هم جایی نمی ایستیم.هر کس می خواد بره گلاب به روتون دست شویی،همین الان بره.)) نانا داد زد و گفت:((وا...!من که کمربند ندارم؟تازه شم،تخمه هم یادمون رفت بیاریم که!)) توریا کومار گفت:((من کش شلوارم را محکم کرداهه.کمربند نداشتاهه.))... 0 0 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/6 آن مرد با باران می آید وجیهه سامانی 4.2 57 صفحۀ 197 -نذاشتی شهید بشم ها. می خندم: -حالا بیا و خوبی کن.بی چاره!از دهن اژدهای مرگ نجاتت دادم.حالا این عوض تشکرته؟ 0 8 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/18 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 47 صفحۀ 205 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/18 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 47 صفحۀ 193 0 1 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/2 خاطرات سفیر نیلوفر شادمهری 4.1 267 صفحۀ 89 جواب دادم:سلام...دهه...تو چقدر زود رسیدی!بیا این هم گلای سهمیه امروزت...دیگه مجبور نیستم بچسبونم رو در اتاقت!بیا مال تو. 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/7/24 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 137 صفحۀ 63 ارمیا این بار بدون اینکه کسی هلش بدهد، فقط برای اینکه حال حرف زدن نداشت چشم هایش را بست و پدر را با بعد از ظهر جاده و افکار بی انتها تنها گذاشت... 0 7
بریدههای کتاب Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/24 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 342 اگر مادربزرگ و السا مجبور می شدند این ها را برای کسی که از موضوع هیچ اطلاعی ندارد،تعریف کنند،آن شخص به احتمال زیاد متوجه حرف های آن ها نمی شد.بعد قابل فهم بود اگر آن فرد از آن ها می پرسید،پس با این حساب «نادان»چه می شود؟چون السا و مادر بزرگ اغلب مواقع سایرین را نادان خطاب می کردند. و البته این یک سوال احمقانه می بود،چون هر کس می داند که نادان ،نادان است دیگر. 0 4 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/24 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 342 ...یک جانور وحشی کمی ابله تر از ابله است،ولی لزوما احمق نیست،با وجود این کمی لجباز تر از مثلا یک آدم دست و پا چلفتی است.ولی به هیچ وجه یک موجود آشغال محسوب نمی شود،این بدترین نوع جانور وحشی است.و البته به کله شقی یک همه چیز دان هم نیست،که هم آشغال محسوب می شود،هم احمق. 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/21 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 295 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/2/21 مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است فردریک بکمن 4.1 73 صفحۀ 287 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 روباهی به نام پکس جلد 1 سارا پنی پکر 3.9 42 صفحۀ 168 پکس می دانست حق با اوست.به دنبالش از بین علف ها بیرون آمد.بریسل،رانت را صدا کرد که در حال تماشای موش های صحرایی سرگردان بود. رانت حتی گوش هایش را هم به سمت بریسل نچرخاند. تازه پکس فهمید؛او نمی تواند بشنود. 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 شاید عروس دریایی آلی بنجامین 3.9 89 صفحۀ 34 هیچ کس تا به حال به من نگفته که یک عروس دریایی نیشش زده است. پس ممکن است کسی که عروس دریایی نیشش زده و من اورا میشناسم ،به من نگفته باشد. شاید نگفته ،چون نمی توانسته. شاید نگفته ،چون مرده. شاید نگفته، چون بخاطر نیش عروس دریایی مرده. 0 4 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/30 شاید عروس دریایی آلی بنجامین 3.9 89 صفحۀ 26 چشم هایم را بستم و تا پنج شمردم.وقتی تمام شد، فکر کردم همین حالا عروس های دریایی 23 نفر را نیش زده اند. 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1404/1/19 ماموریت فلامینگوها طاهره مشایخ 4.0 5 صفحۀ 120 -سرکار،اگه این دو تا نمی رفتن وسط جادّه سطل آشغال رو جابجا کنن حتما یه تصادف زنجیره ای میشد اینجا.حموم خون راه می افتاد! 0 1 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/12/23 آخرین روز خانم بیکسبی جان دیوید اندرسن 4.5 25 صفحۀ 3 0 3 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/11/28 ماموریت فلامینگوها طاهره مشایخ 4.0 5 صفحۀ 7 ...همه کسانی که توی صف ایستاده بودند به حلقه گلشان رسیدند الّا من بیچاره که نمی توانستم قدم از قدم بردارم. حتّی پتروس فداکار خارجی هم حلقه گل به گردنش افتاد ولی نصیب من نشد؛ حتما یک جای کارم گیر داشت... 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/11/7 افسانه ی ایکاباگ جی. کی. رولینگ 4.1 34 صفحۀ 8 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/29 چاپیدشاه: اندر احوالات امانت داری و مملکت داری پهلوی ها سپیده انوشه 4.7 1 صفحۀ 10 0 5 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/29 چاپیدشاه: اندر احوالات امانت داری و مملکت داری پهلوی ها سپیده انوشه 4.7 1 صفحۀ 8 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/19 پاستیل های بنفش کاترین اپلگیت 3.3 199 صفحۀ 47 ... گفت:((میووو؟))جوری که انگار داشت سوال می پرسید.من در جوابش نگفتم میووو.اصلا هیچی نگفتم. چشم هایم را بستم و تا ده شمردم.وقتی چشم هایم را باز کردم،باز هم آنجا بود. ...پرسید:((پاستیل بنفش داری؟)) 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/9 پتوی پرنده بنفشه رسولیان بروجنی 4.6 5 صفحۀ 122 ...پوست تخمه کف هواپیما نریزین.وسط راه هم جایی نمی ایستیم.هر کس می خواد بره گلاب به روتون دست شویی،همین الان بره.)) نانا داد زد و گفت:((وا...!من که کمربند ندارم؟تازه شم،تخمه هم یادمون رفت بیاریم که!)) توریا کومار گفت:((من کش شلوارم را محکم کرداهه.کمربند نداشتاهه.))... 0 0 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/9/6 آن مرد با باران می آید وجیهه سامانی 4.2 57 صفحۀ 197 -نذاشتی شهید بشم ها. می خندم: -حالا بیا و خوبی کن.بی چاره!از دهن اژدهای مرگ نجاتت دادم.حالا این عوض تشکرته؟ 0 8 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/18 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 47 صفحۀ 205 0 2 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/18 مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس زینب عرفانیان 4.3 47 صفحۀ 193 0 1 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/8/2 خاطرات سفیر نیلوفر شادمهری 4.1 267 صفحۀ 89 جواب دادم:سلام...دهه...تو چقدر زود رسیدی!بیا این هم گلای سهمیه امروزت...دیگه مجبور نیستم بچسبونم رو در اتاقت!بیا مال تو. 0 6 Zeynab Dayyani🇮🇷🇵🇸 1403/7/24 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 137 صفحۀ 63 ارمیا این بار بدون اینکه کسی هلش بدهد، فقط برای اینکه حال حرف زدن نداشت چشم هایش را بست و پدر را با بعد از ظهر جاده و افکار بی انتها تنها گذاشت... 0 7