بریده‌ای از کتاب روباهی به نام پکس اثر سارا پنی پکر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 168

پکس می دانست حق با اوست.به دنبالش از بین علف ها بیرون آمد.بریسل،رانت را صدا کرد که در حال تماشای موش های صحرایی سرگردان بود. رانت حتی گوش هایش را هم به سمت بریسل نچرخاند. تازه پکس فهمید؛او نمی تواند بشنود.

پکس می دانست حق با اوست.به دنبالش از بین علف ها بیرون آمد.بریسل،رانت را صدا کرد که در حال تماشای موش های صحرایی سرگردان بود. رانت حتی گوش هایش را هم به سمت بریسل نچرخاند. تازه پکس فهمید؛او نمی تواند بشنود.

8

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.