بریده‌ای از کتاب ارمیا اثر رضا امیرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 63

ارمیا این بار بدون اینکه کسی هلش بدهد، فقط برای اینکه حال حرف زدن نداشت چشم هایش را بست و پدر را با بعد از ظهر جاده و افکار بی انتها تنها گذاشت...

ارمیا این بار بدون اینکه کسی هلش بدهد، فقط برای اینکه حال حرف زدن نداشت چشم هایش را بست و پدر را با بعد از ظهر جاده و افکار بی انتها تنها گذاشت...

16

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.