بریده‌های کتاب معصومه توکلی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

در آن زمان [اواخر قرن چهارده میلادی] هیچ‌کس به نگه داشتن پرتره‌ی کودکان نمی‌اندیشید. چه کودکی که زنده می‌ماند و رشد می‌کرد و مردی جوان می‌شد و چه کودکی که در دوران نوزادی می‌مُرد. در مورد اول، کودکی تنها مرحله‌ای بی‌اهمیت تلقی می‌شد که هیچ ضرورتی برای ثبت آن وجود نداشت و در مورد کودک مُرده، این‌گونه انگاشته می‌شد که چیز کوچکی که آن‌قدر زود از زندگی رفته ارزش یادآوری ندارد؛ کودکان بسیاری بودند که بقای آن‌ها با مشکل مواجه بود. تا مدت‌های مدیدی رویه‌ی متداول این بود که شخص چندین کودک به دنیا می‌آورد تا بتواند تعداد کمی از آن‌ها را نگه دارد. در قرن هفده، در «وراجی‌های زن زائو»، همسایه‌ای در کنار مادر پنج «کوچولوی لوس و بازیگوش» که به تازگی کودکی به دنیا آورده ایستاده و نگرانی‌های زن را با گفتن این جملات آرام می‌کند: «پیش از آن که آن‌قدر بزرگ شوند که بخواهند تو را اذیت کنند، نیمی از آن‌ها را از دست خواهی داد، یا شاید هم همه را». یک دلداری عجیب و غریب! در آن زمان مردم به خود اجازه نمی‌دادند به چیزی که از بین رفتنی انگاشته می‌شد دل ببندند. از همین روست که برخی از این اظهارات ما را با درک و احساس متفاوتی که امروز داریم، غافلگیر و هراسان می‌کند.

11