بریده کتابهای معصومه توکلی معصومه توکلی 3 روز پیش آهنگی برای چهارشنبه ها فرهاد حسن زاده 4.1 6 صفحۀ 93 0 22 معصومه توکلی 1403/8/15 توران تور عباس جهانگیریان 3.5 11 صفحۀ 33 مادر برایش چای آورده، اما هرچه نازش را میکشد در را باز نمیکند. بابا خودش وقتی سرحال باشد میخواند: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است زندگی خوبه با چای؛ چایی بدون سیگار» تعجب میکنم که حاضر شده از خیر چای بگذرد! 3 17 معصومه توکلی 1403/6/22 هابیت؛ "یا آنجا و بازگشت دوباره" جی. آر. آر. تالکین 4.2 36 صفحۀ 27 بال روئرر بود که به صفوف گابلینهای کوه گرام در نبرد دشتهای سبز حمله برد و سر شاه آنها گُلفیمبال را با ضربهٔ یک گرز چوبی کاملاً از تن جدا کرد. این سر صدمتری توی هوا پرواز کرد و داخل یک لانهٔ خرگوش افتاد، و به این ترتیب پیروزی در نبرد به دست آمد و درست همزمان با آن بازی گلف اختراع شد. 9 24 معصومه توکلی 1403/6/17 فرشته آیینه پوش فریبا کلهر 4.3 6 صفحۀ 50 عمه مرمر گفت: «حتم دارم که هرگز کسی را آنقدر دوست نداشتهای که با دلت با دل او حرف بزنی. من و خانمگل چنین دوستانی هستیم. دلهای ما با هم حرف میزنند و حالا دل او به من میگوید که برایش اتفاقی افتاده است.» 0 37 معصومه توکلی 1403/5/27 ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی جوئل شارون 3.8 9 صفحۀ 137 فرهنگ شامل حقایقی است که ما آنها را مسلم فرض میکنیم، مجموعهای از فرضها که ما معمولاً بدون پرسش جدی آنها را میپذیریم. 0 25 معصومه توکلی 1403/5/26 مادرم زاغچه فرزانه رحمانی 3.7 3 صفحۀ 160 نمیدانم در این لحظه باید چهکار کنم. قبلاً فکر میکردم که میشود روی لحظهها اسم گذاشت. مثلاً میشود گفت لحظهی مرگ، لحظهی جدایی،لحظهی شگفتی و ... اما حالا مطمئنم که نمیشود. لحظهها قبل و بعد دارند اما مرز ندارند و در آن لحظه نمیدانستم چه بکنم یا چه بگویم. فقط احساس میکردم جوانههای تمام درختان روی کرهی زمین توی دلم باز شدهاند. 0 13 معصومه توکلی 1403/5/14 تاریخ کتابخوانی آلبرتو منگوئل 4.0 2 صفحۀ 24 بندیکت قدیس در زمانهای که کتابها نسبتاً نادر و گرانقیمت بودند، به راهبان خود دستور داده بود «اگر مقدور است کتابهایی را که میخوانند در دست چپ بگیرند و آن را در پارچهٔ آستین ردای خود بپیچند و روی زانوهای خود بگذارند؛ دست راست نیز باید خالی باشد تا با آن بتوان کتاب را محکم در دست گرفت و به راحتی ورق زد.» 1 16 معصومه توکلی 1403/5/13 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 32 صفحۀ 111 او همیشه ریاضی را مثل جستجوی گنج در نظر گرفته بود. اول باید تصمیم میگرفتی کجا را بگردی؛ بعد باید مسیر کندوکاو مناسبی را که به پاسخ منتهی میشد مشخص میکردی. اگر نتیجهای به دست نمیآوردی، باید برمیگشتی به ابتدای کار و مسیر دیگری را انتخاب میکردی. فقط با تکرار صبورانه ولی جسورانهٔ این کار میتوانستی امیدوار باشی که گنج را پیدا میکنی. راهحلی که هیچکس دیگری تا به حال پیدایش نکرده بود. 0 7 معصومه توکلی 1403/5/13 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 32 صفحۀ 98 3 9 معصومه توکلی 1403/5/9 آن سوی آبی بی کران لارن ولک 4.0 12 صفحۀ 59 3 23 معصومه توکلی 1403/5/7 ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی جوئل شارون 3.8 9 صفحۀ 36 او [ماکس وبر] تأکید میکند که استثناهایی بر تقریباً همهٔ نتیجهگیریهای ما وجود دارند اما آنها نتیجهگیری را نفی نمیکنند تنها آن را موقتتر و پیچیدهتر میکنند. 0 31 معصومه توکلی 1403/4/28 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.4 36 صفحۀ 22 1 20 معصومه توکلی 1403/4/28 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.4 36 صفحۀ 54 2 18 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 332 ژوژانا همیشه زیبا بود، ولی آن لحظه زیباتر از هرموقع دیگر بود، تمثالی لایزال که در حین کار در پاییز خموراست میشد و بهتمامی با منظرهٔ پیرامونش یکی شده بود. 0 14 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 322 جناب مدیر به کل بچههای مدرسه دستور داد آنجا را نگاه نکنند و نتیجهاش این بود که حالا حتی کمسنوسالترین و معصومترین کلاساولیها هم کاملاً متوجه شده بودند آنجا چه خبر است. 2 18 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 286 تو کی هستی ابیگیل؟ 3 5 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 117 این اژهاکُش آبیترینِ چشمها را داشت، غیرقابلمقایسه با هر آبی دیگری، نوعی عصارهٔ ناب آبی، و مژههایش مثل مژهٔ آدمهای توی نقاشیها سیاه سیاه بود. و چه مژههای بلندی! اینکه مردی چشمانی به آن زیبایی داشته باشد درست به نظر نمیرسید. 2 13 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 85 در آن لحظه چیزی دیگر توجهش را جلب کرد، چیزی که آن دوتا دوستش هم متوجهش شده بودند: از یکی از آن پنجرههای باز نغمهای به گوش میرسید، نغمهای که از جایی آن پایین میآمد، از خیابان ماتولا، از مقابل ساختمان مدرسه. صدای سه بوق پشتسرهم ماشین بود که تکرار میشد، صدای بوق ماشینی که از طریقش، در جهانی آن دوردورها، جهانی شادتر در آنسوی اقیانوسها، جهانی ورای هفت دریا، پدری داشت برای دخترش پیغامی میفرستاد. هربار که بوق را به صدا درمیآورد، صدای بوق با خوشحالی و با صدای بلند میگفت: گینا دخترم، گینا دخترم. نغمهٔ «گینا دخترم» بارها مداوم و یکبند ترجیعبند شادیبخشی بود که ادامه یافت و ادامه یافت، تا وقتی که دیگر نه حتی ذرهای شاد و امیدبخش بلکه هولناک و بینهایت محزون به نظر رسید. 1 37 معصومه توکلی 1403/4/12 فروید جاناتان لیر 5.0 2 صفحۀ 3 1 22 معصومه توکلی 1403/3/15 دمیان (سرگذشت جوانی امیل سینکلر) هرمان هسه 3.8 29 صفحۀ 42 صورت دمیان را نگاه کردم و متوجه شدم که نه تنها این صورت یک پسر جوان نیست، بلکه صورت مردی است. به اضافه خیال کردم، نمیدانم دیدم یا حس کردم، مثل این که حالتی زنانه در او نمودار بود. بعد در یک لحظه این چهره برایم نه چهرهٔ پسری بود و نه چهرهٔ مردی. به نظرم نه پیر آمد و نه جوان، بلکه هزارساله آمد یا بهتر بگویم هیچ سال نداشت. دارای آثاری از افلاک دیگر بود که مغایر زندگی ماست. حیوانات میتوانند دارای این حالت باشند یا درختان، یا ستارگان، نمیدانم. من چیزی را که پس از سالیان دراز نقل میکنم، درست درک نمیکنم، بلکه چیزی مشابه را که درک آن برایم به طور روشن غیرممکن است، بیان میکنم. ولی نوع احساساتی که از دیدن او به من دست میداد، ترس یا جذبه، نمیدانم؛ فقط دیدم که او ورای ماست، او شبیه به جانوری بود یا یک روح یا یک تصویر، نمیدانم، اما او چیز دیگری بود، به طور غیرقابلوصفی با ما فرق داشت. 5 24
بریده کتابهای معصومه توکلی معصومه توکلی 3 روز پیش آهنگی برای چهارشنبه ها فرهاد حسن زاده 4.1 6 صفحۀ 93 0 22 معصومه توکلی 1403/8/15 توران تور عباس جهانگیریان 3.5 11 صفحۀ 33 مادر برایش چای آورده، اما هرچه نازش را میکشد در را باز نمیکند. بابا خودش وقتی سرحال باشد میخواند: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است زندگی خوبه با چای؛ چایی بدون سیگار» تعجب میکنم که حاضر شده از خیر چای بگذرد! 3 17 معصومه توکلی 1403/6/22 هابیت؛ "یا آنجا و بازگشت دوباره" جی. آر. آر. تالکین 4.2 36 صفحۀ 27 بال روئرر بود که به صفوف گابلینهای کوه گرام در نبرد دشتهای سبز حمله برد و سر شاه آنها گُلفیمبال را با ضربهٔ یک گرز چوبی کاملاً از تن جدا کرد. این سر صدمتری توی هوا پرواز کرد و داخل یک لانهٔ خرگوش افتاد، و به این ترتیب پیروزی در نبرد به دست آمد و درست همزمان با آن بازی گلف اختراع شد. 9 24 معصومه توکلی 1403/6/17 فرشته آیینه پوش فریبا کلهر 4.3 6 صفحۀ 50 عمه مرمر گفت: «حتم دارم که هرگز کسی را آنقدر دوست نداشتهای که با دلت با دل او حرف بزنی. من و خانمگل چنین دوستانی هستیم. دلهای ما با هم حرف میزنند و حالا دل او به من میگوید که برایش اتفاقی افتاده است.» 0 37 معصومه توکلی 1403/5/27 ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی جوئل شارون 3.8 9 صفحۀ 137 فرهنگ شامل حقایقی است که ما آنها را مسلم فرض میکنیم، مجموعهای از فرضها که ما معمولاً بدون پرسش جدی آنها را میپذیریم. 0 25 معصومه توکلی 1403/5/26 مادرم زاغچه فرزانه رحمانی 3.7 3 صفحۀ 160 نمیدانم در این لحظه باید چهکار کنم. قبلاً فکر میکردم که میشود روی لحظهها اسم گذاشت. مثلاً میشود گفت لحظهی مرگ، لحظهی جدایی،لحظهی شگفتی و ... اما حالا مطمئنم که نمیشود. لحظهها قبل و بعد دارند اما مرز ندارند و در آن لحظه نمیدانستم چه بکنم یا چه بگویم. فقط احساس میکردم جوانههای تمام درختان روی کرهی زمین توی دلم باز شدهاند. 0 13 معصومه توکلی 1403/5/14 تاریخ کتابخوانی آلبرتو منگوئل 4.0 2 صفحۀ 24 بندیکت قدیس در زمانهای که کتابها نسبتاً نادر و گرانقیمت بودند، به راهبان خود دستور داده بود «اگر مقدور است کتابهایی را که میخوانند در دست چپ بگیرند و آن را در پارچهٔ آستین ردای خود بپیچند و روی زانوهای خود بگذارند؛ دست راست نیز باید خالی باشد تا با آن بتوان کتاب را محکم در دست گرفت و به راحتی ورق زد.» 1 16 معصومه توکلی 1403/5/13 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 32 صفحۀ 111 او همیشه ریاضی را مثل جستجوی گنج در نظر گرفته بود. اول باید تصمیم میگرفتی کجا را بگردی؛ بعد باید مسیر کندوکاو مناسبی را که به پاسخ منتهی میشد مشخص میکردی. اگر نتیجهای به دست نمیآوردی، باید برمیگشتی به ابتدای کار و مسیر دیگری را انتخاب میکردی. فقط با تکرار صبورانه ولی جسورانهٔ این کار میتوانستی امیدوار باشی که گنج را پیدا میکنی. راهحلی که هیچکس دیگری تا به حال پیدایش نکرده بود. 0 7 معصومه توکلی 1403/5/13 فداکاری مظنون X کیگو هیگاشینو 4.0 32 صفحۀ 98 3 9 معصومه توکلی 1403/5/9 آن سوی آبی بی کران لارن ولک 4.0 12 صفحۀ 59 3 23 معصومه توکلی 1403/5/7 ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی جوئل شارون 3.8 9 صفحۀ 36 او [ماکس وبر] تأکید میکند که استثناهایی بر تقریباً همهٔ نتیجهگیریهای ما وجود دارند اما آنها نتیجهگیری را نفی نمیکنند تنها آن را موقتتر و پیچیدهتر میکنند. 0 31 معصومه توکلی 1403/4/28 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.4 36 صفحۀ 22 1 20 معصومه توکلی 1403/4/28 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.4 36 صفحۀ 54 2 18 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 332 ژوژانا همیشه زیبا بود، ولی آن لحظه زیباتر از هرموقع دیگر بود، تمثالی لایزال که در حین کار در پاییز خموراست میشد و بهتمامی با منظرهٔ پیرامونش یکی شده بود. 0 14 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 322 جناب مدیر به کل بچههای مدرسه دستور داد آنجا را نگاه نکنند و نتیجهاش این بود که حالا حتی کمسنوسالترین و معصومترین کلاساولیها هم کاملاً متوجه شده بودند آنجا چه خبر است. 2 18 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 286 تو کی هستی ابیگیل؟ 3 5 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 117 این اژهاکُش آبیترینِ چشمها را داشت، غیرقابلمقایسه با هر آبی دیگری، نوعی عصارهٔ ناب آبی، و مژههایش مثل مژهٔ آدمهای توی نقاشیها سیاه سیاه بود. و چه مژههای بلندی! اینکه مردی چشمانی به آن زیبایی داشته باشد درست به نظر نمیرسید. 2 13 معصومه توکلی 1403/4/26 ابیگیل ماگدا سابو 4.3 12 صفحۀ 85 در آن لحظه چیزی دیگر توجهش را جلب کرد، چیزی که آن دوتا دوستش هم متوجهش شده بودند: از یکی از آن پنجرههای باز نغمهای به گوش میرسید، نغمهای که از جایی آن پایین میآمد، از خیابان ماتولا، از مقابل ساختمان مدرسه. صدای سه بوق پشتسرهم ماشین بود که تکرار میشد، صدای بوق ماشینی که از طریقش، در جهانی آن دوردورها، جهانی شادتر در آنسوی اقیانوسها، جهانی ورای هفت دریا، پدری داشت برای دخترش پیغامی میفرستاد. هربار که بوق را به صدا درمیآورد، صدای بوق با خوشحالی و با صدای بلند میگفت: گینا دخترم، گینا دخترم. نغمهٔ «گینا دخترم» بارها مداوم و یکبند ترجیعبند شادیبخشی بود که ادامه یافت و ادامه یافت، تا وقتی که دیگر نه حتی ذرهای شاد و امیدبخش بلکه هولناک و بینهایت محزون به نظر رسید. 1 37 معصومه توکلی 1403/4/12 فروید جاناتان لیر 5.0 2 صفحۀ 3 1 22 معصومه توکلی 1403/3/15 دمیان (سرگذشت جوانی امیل سینکلر) هرمان هسه 3.8 29 صفحۀ 42 صورت دمیان را نگاه کردم و متوجه شدم که نه تنها این صورت یک پسر جوان نیست، بلکه صورت مردی است. به اضافه خیال کردم، نمیدانم دیدم یا حس کردم، مثل این که حالتی زنانه در او نمودار بود. بعد در یک لحظه این چهره برایم نه چهرهٔ پسری بود و نه چهرهٔ مردی. به نظرم نه پیر آمد و نه جوان، بلکه هزارساله آمد یا بهتر بگویم هیچ سال نداشت. دارای آثاری از افلاک دیگر بود که مغایر زندگی ماست. حیوانات میتوانند دارای این حالت باشند یا درختان، یا ستارگان، نمیدانم. من چیزی را که پس از سالیان دراز نقل میکنم، درست درک نمیکنم، بلکه چیزی مشابه را که درک آن برایم به طور روشن غیرممکن است، بیان میکنم. ولی نوع احساساتی که از دیدن او به من دست میداد، ترس یا جذبه، نمیدانم؛ فقط دیدم که او ورای ماست، او شبیه به جانوری بود یا یک روح یا یک تصویر، نمیدانم، اما او چیز دیگری بود، به طور غیرقابلوصفی با ما فرق داشت. 5 24