بریده‌ای از کتاب قرون کودکی: تاریخ اجتماعی زندگی خانوادگی اثر فیلیپ اریه

بریدۀ کتاب

صفحۀ 41

در آن زمان [اواخر قرن چهارده میلادی] هیچ‌کس به نگه داشتن پرتره‌ی کودکان نمی‌اندیشید. چه کودکی که زنده می‌ماند و رشد می‌کرد و مردی جوان می‌شد و چه کودکی که در دوران نوزادی می‌مُرد. در مورد اول، کودکی تنها مرحله‌ای بی‌اهمیت تلقی می‌شد که هیچ ضرورتی برای ثبت آن وجود نداشت و در مورد کودک مُرده، این‌گونه انگاشته می‌شد که چیز کوچکی که آن‌قدر زود از زندگی رفته ارزش یادآوری ندارد؛ کودکان بسیاری بودند که بقای آن‌ها با مشکل مواجه بود. تا مدت‌های مدیدی رویه‌ی متداول این بود که شخص چندین کودک به دنیا می‌آورد تا بتواند تعداد کمی از آن‌ها را نگه دارد. در قرن هفده، در «وراجی‌های زن زائو»، همسایه‌ای در کنار مادر پنج «کوچولوی لوس و بازیگوش» که به تازگی کودکی به دنیا آورده ایستاده و نگرانی‌های زن را با گفتن این جملات آرام می‌کند: «پیش از آن که آن‌قدر بزرگ شوند که بخواهند تو را اذیت کنند، نیمی از آن‌ها را از دست خواهی داد، یا شاید هم همه را». یک دلداری عجیب و غریب! در آن زمان مردم به خود اجازه نمی‌دادند به چیزی که از بین رفتنی انگاشته می‌شد دل ببندند. از همین روست که برخی از این اظهارات ما را با درک و احساس متفاوتی که امروز داریم، غافلگیر و هراسان می‌کند.

در آن زمان [اواخر قرن چهارده میلادی] هیچ‌کس به نگه داشتن پرتره‌ی کودکان نمی‌اندیشید. چه کودکی که زنده می‌ماند و رشد می‌کرد و مردی جوان می‌شد و چه کودکی که در دوران نوزادی می‌مُرد. در مورد اول، کودکی تنها مرحله‌ای بی‌اهمیت تلقی می‌شد که هیچ ضرورتی برای ثبت آن وجود نداشت و در مورد کودک مُرده، این‌گونه انگاشته می‌شد که چیز کوچکی که آن‌قدر زود از زندگی رفته ارزش یادآوری ندارد؛ کودکان بسیاری بودند که بقای آن‌ها با مشکل مواجه بود. تا مدت‌های مدیدی رویه‌ی متداول این بود که شخص چندین کودک به دنیا می‌آورد تا بتواند تعداد کمی از آن‌ها را نگه دارد. در قرن هفده، در «وراجی‌های زن زائو»، همسایه‌ای در کنار مادر پنج «کوچولوی لوس و بازیگوش» که به تازگی کودکی به دنیا آورده ایستاده و نگرانی‌های زن را با گفتن این جملات آرام می‌کند: «پیش از آن که آن‌قدر بزرگ شوند که بخواهند تو را اذیت کنند، نیمی از آن‌ها را از دست خواهی داد، یا شاید هم همه را». یک دلداری عجیب و غریب! در آن زمان مردم به خود اجازه نمی‌دادند به چیزی که از بین رفتنی انگاشته می‌شد دل ببندند. از همین روست که برخی از این اظهارات ما را با درک و احساس متفاوتی که امروز داریم، غافلگیر و هراسان می‌کند.

153

11

(0/1000)

نظرات

یاد یک ضرب‌المثل مازندرانی افتادم که از قماش همین دلداری عجیب و غریب است:
وَچه نمیره گَت وونه
یعنی: بچه اگر نمیرد بزرگ می‌شود.

صراحت عجیبی در این حقیقت هست و پیشینهٔ به وجود آمدنش هم همین ماجرای طبیعی بودن از دست رفتن کودکان است.
2

2

وای چقدر غم داشت این جمله 

1

بله. غم دارد.
مثل همین غم بزرگ که بچه‌های غزه بزرگ نمی‌شوند چون می‌میرند.
@DorsaDadAlipour 

0

و یاد گرتا دیتریش -مادر بانو توران میرهادی- را گرامی بداریم که آن‌قدر سخت کوشید تا بچه‌هایش را در کودکی زنده نگه دارد و از سینه‌پهلو و وبا و در حوض افتادن در امانشان بدارد و موفق هم شد اما عاقبت آخرین فرزندش فرهاد را در نوزده سالگی‌اش از دست داد.
بله. این چنین است.

2

یعنی احساسات آدم مثل وابستگی،دوست داشتن و ... در گذر زمان تغییر کرده!
جالبه🥲
1

1

دقیقاً
و واقعاً جالب است 

1